کلمه جو
صفحه اصلی

betroth


معنی : نامزد کردن، مراسم نامزدی بعمل اوردن
معانی دیگر : (مهجور) قول ازدواج دادن، نامزد شدن

انگلیسی به فارسی

نامزدکردن، مراسم نامزدی بعمل آوردن


تسخیر کرد، نامزد کردن، مراسم نامزدی بعمل اوردن


انگلیسی به انگلیسی

• engage to marry, bind with a promise to wed

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: betroths, betrothing, betrothed
• : تعریف: to pledge or give in marriage.
مشابه: affiance, engage, marry

- It was big news that the heiress had betrothed herself to the prince.
[ترجمه ترگمان] خبر مهمی بود که وارث خود را به شاهزاده معرفی کرده بود
[ترجمه گوگل] خبر بزرگ این بود که وارثان خود را به شاهزاده پیوستند
- Her family betrothed her when she was very young to the son of a wealthy merchant.
[ترجمه ترگمان] وقتی که دختر یک تاجر ثروتمند بود، خانواده اش او را نامزد کرده بودند
[ترجمه گوگل] خانواده او هنگامی که او خیلی جوان به یک بازرگان ثروتمند بود، ازدواج کرد

مترادف و متضاد

نامزد کردن (فعل)
engage, nominate, designate, betroth, espouse, trothplight

مراسم نامزدی بعمل اوردن (فعل)
betroth

marry


Synonyms: affiance, become engaged, bind, commit, contract, engage, espouse, give one’s hand, make compact, plight faith, plight troth, promise, tie oneself to, vow


Antonyms: divorce, leave, separate


جملات نمونه

1. Her parents betrothed her to the boy of the neighboring village.
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش او را نامزد آن دهکده مجاور کرده بودند
[ترجمه گوگل]والدینش او را به پسر روستای همسایه تقدیم کردند

2. She was betrothed to her cousin at an early age.
[ترجمه ترگمان]در این سن و سال او نامزد پسر عمه اش بود
[ترجمه گوگل]او در سن نوجوانی به پسرعموی او پیوست

3. The young couple was betrothed with the approval of both families.
[ترجمه ترگمان]این زوج جوان با موافقت هر دو خانواده نامزد شدند
[ترجمه گوگل]زوج جوان با تصویب هر دو خانواده ازدواج کردند

4. They were betrothed to each other at an early age.
[ترجمه ترگمان]در سنین پیری نامزد یکدیگر بودند
[ترجمه گوگل]آنها در سن کودکی به یکدیگر متعهد بودند

5. The young man betrothed the neighboring maiden.
[ترجمه ترگمان]مرد جوان دختر همسایه را نامزد کرده بود
[ترجمه گوگل]مرد جوان دختر همسایه را به هم زد

6. Maude Philpott, daughter of a cutler, solemnly betrothed to the young Cranston.
[ترجمه ترگمان]ماد مو ازل Philpott، دختر یک مرد کارد فروش که با شکوه و رسمی به کرنستن جوان نامزد شده بود
[ترجمه گوگل]ماد فیلپت، دختر کورلر، به طور جدی به Cranston جوان پیوست

7. She is betrothed to John.
[ترجمه ترگمان]او نامزد جان است
[ترجمه گوگل]او به جان آمده است

8. He needs to get betrothed fast and naturally he wants his little heifer to be rich.
[ترجمه ترگمان]او احتیاج به نامزد دارد و طبعا دوست دارد که این گوساله کوچک او ثروتمند باشد
[ترجمه گوگل]او باید به سرعت فریب بخورد و طبیعتا او می خواهد طلایی کوچک خود را ثروتمند کند

9. The pair were later betrothed.
[ترجمه ترگمان]آن دو نفر نامزد بودند
[ترجمه گوگل]این جفت ارز بعدا به هم متصل شد

10. He is freed by Britomart, his betrothed, whose chastity gives her great military powers.
[ترجمه ترگمان]او توسط Britomart، نامزد او، آزاد می شود که پاکدامنی به او قدرت نظامی بزرگی می دهد
[ترجمه گوگل]او توسط بریتمارت، متعهد شده است که عفت او قدرت های نظامی فراوانی را به دست می گیرد، آزاد شده است

11. Mary betrothed herself to him.
[ترجمه ترگمان]ماری به او نامزد شده بود
[ترجمه گوگل]مری به خودش خندید

12. His youngest son John was to be betrothed to the Count's daughter and heiress presumptive.
[ترجمه ترگمان]کوچک ترین پسرش، جان، نامزد دختر کنت و وارث presumptive بود
[ترجمه گوگل]جوانترین پسر او، جان به دخترک و وفادار وارثان پیوست

13. Was your heart really broke, then, when your betrothed was killed at Waterloo?
[ترجمه ترگمان]پس وقتی که نامزدت در واترلو کشته شد، قلبت واقعا شکست؟
[ترجمه گوگل]آیا قلب شما واقعا شکست خورده بود، سپس هنگامی که متاهل شما در واترلو کشته شد؟

14. I will betroth you to Me in faithfulness.
[ترجمه ترگمان]من بهت قول میدم که در وفاداری به من اعتماد کنی
[ترجمه گوگل]من تو را به وفاداری به تو خواهم بخشید

15. If a man betroth a girl to his son, and his son have intercourse with her, but he afterward defile her, and be surprised, then he shall be bound and cast into the water.
[ترجمه ترگمان]اگر مردی با پسرش ارتباط برقرار کند و پسرش با او معاشرت داشته باشد، اما بعدا به او بی حرمتی خواهد کرد و در آب فرو خواهد رفت
[ترجمه گوگل]اگر یک مرد دختر را به پسرش بسپارد، و پسرش با او مقابله می کند، اما او بعد او را نابود می کند و تعجب می کند، سپس او را محکم می کند و به آب ریخته می شود

He betrothed his daughter to the stranger.

او دختر خود را به نامزدی مرد غریبه درآورد.


پیشنهاد کاربران

نامزد شدن هم معنی:engage


کلمات دیگر: