کلمه جو
صفحه اصلی

perceptible


معنی : محسوس، قابل درک، ادراک شدنی
معانی دیگر : (به سختی) محسوس، دریافتنی، بینش پذیر، اندریافتنی، ادراک پذیر

انگلیسی به فارسی

قابل درک، ادراک شدنی


قابل درک، محسوس، ادراک شدنی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: perceptibly (adv.), perceptibility (n.)
• : تعریف: capable of being perceived.
مترادف: discernible, distinguishable, knowable, observable, perceivable, phenomenal, sensible, tangible
متضاد: imperceptible
مشابه: apparent, appreciable, audible, clear, comprehensible, evident, external, manifest, noticeable, obvious, palpable, plain, visible

- The change in him was perceptible; he was calmer, more content with himself.
[ترجمه ترگمان] تغییری که در او پدید آمده بود محسوس بود او آرام تر و بیشتر از خودش راضی بود
[ترجمه گوگل] تغییر در او قابل درک بود؛ او آرام تر بود، بیشتر با خود محتاج بود

• can be sensed; can be felt; can be understood, intelligible
something that is perceptible can only just be seen.

مترادف و متضاد

محسوس (صفت)
appreciable, sensible, phenomenal, tangible, perceptible

قابل درک (صفت)
perceptible, knowledgeable, cognizable, comprehensible, realizable, imaginable, imaginal, scrutable

ادراک شدنی (صفت)
perceptible

noticeable, obvious


Synonyms: apparent, appreciable, audible, clear, cognizable, conspicuous, detectable, discernible, distinct, distinguishable, evident, lucid, observable, palpable, perceivable, perspicuous, recognizable, sensible, signal, tangible, understandable, visible


Antonyms: ambiguous, imperceptible, invisible, obscure, silent, unnoticeable, vague


جملات نمونه

1. the perceptible smell of coffee
رایحه ی محسوس قهوه

2. His lips curved in a barely perceptible smile.
[ترجمه ترگمان]لبخند نامحسوسی بر لبش نقش بست
[ترجمه گوگل]لب هایش در یک لبخند به سختی قابل تشخیص است

3. The price increase has had no perceptible effect on sales.
[ترجمه ترگمان]افزایش قیمت ها اثر قابل ملاحظه ای بر فروش داشته است
[ترجمه گوگل]افزایش قیمت تا به حال اثر قابل توجهی بر فروش نداشته است

4. Her foreign accent was barely perceptible.
[ترجمه ترگمان]لهجه خارجی او به سختی محسوس بود
[ترجمه گوگل]لهجه خارجی او به سختی قابل تشخیص بود

5. Pasternak gave him a barely perceptible smile.
[ترجمه ترگمان]Pasternak لبخند نامحسوسی به او زد
[ترجمه گوگل]پاسترناک به او لبخندی مبهوت آورده بود

6. The difference is scarcely perceptible to the average reader.
[ترجمه ترگمان]این تفاوت برای خواننده متوسط چندان محسوس نیست
[ترجمه گوگل]تفاوت این است که به طور متوسط ​​خواننده ناپایدار است

7. The past year has seen a perceptible improvement in working standards.
[ترجمه ترگمان]سال گذشته شاهد بهبود محسوس در استانداردهای کار بوده است
[ترجمه گوگل]سال گذشته شاهد بهبود قابل توجه در استانداردهای کاری بوده است

8. Here, there was a perceptible change.
[ترجمه ترگمان]اینجا، یک تغییر محسوسی در کار بود
[ترجمه گوگل]در اینجا، تغییر قابل ملاحظه ای صورت گرفت

9. These immortal ideas, things barely perceptible are the most precious things of life.
[ترجمه ترگمان]این اندیشه های فناناپذیر چیزهایی که به زحمت قابل درک است مهم ترین چیزهای زندگی است
[ترجمه گوگل]این ایده های جاودانه، چیزهایی که به سختی قابل تشخیص هستند، چیزهای ارزشمند ترین زندگی هستند

10. Right across the social scale, religion made little perceptible difference to the outward shape of life.
[ترجمه ترگمان]در سراسر مقیاس اجتماعی، دین اختلاف کمی به شکل ظاهری زندگی به وجود آورد
[ترجمه گوگل]درست درسطح اجتماعی، مذهب تفاوت های قابل توجهی با شکل بیرونی زندگی به وجود آورد

11. So no ether drag effects are perceptible to us.
[ترجمه ترگمان]بنابراین هیچ اثر کشش اتر برای ما قابل درک نیست
[ترجمه گوگل]بنابراین اثرات کشیدن اتر برای ما قابل درک نیست

12. Here there are established relationships, sizes and perceptible properties which might be talked about, without offending any child.
[ترجمه ترگمان]در اینجا، روابطی برقرار می شود، اندازه ها و خواص قابل perceptible که ممکن است در مورد آن صحبت شود، بدون اینکه هیچ کودکی را آزار دهند
[ترجمه گوگل]در اینجا روابط، اندازه ها و خواص قابل توجهی وجود دارد که ممکن است در مورد آنها صحبت شود، بدون اینکه به هر کودک متخلف شود

13. He gave a barely perceptible nod as if he had read her mind and applauded her attitude.
[ترجمه ترگمان]او سرش را تکان داد، انگار که ذهن او را خوانده بود و طرز رفتارش را تحسین کرده بود
[ترجمه گوگل]او به ندرت ذوق زده بود، انگار ذهن او را خوانده بود و نگرش او را تحسین می کرد

14. Among Bush's advisers there is a perceptible difference between the more conciliatory state department and the hardline military.
[ترجمه ترگمان]در میان مشاوران بوش تفاوتی محسوس بین اداره دولتی آرام تر و ارتش تندرو وجود دارد
[ترجمه گوگل]بین مشاوران بوش اختلاف قابل ملاحظه ای بین وزارت امورخارجه و نیروهای سخت افزاری وجود دارد

the perceptible smell of coffee

رایحه‌ی محسوس قهوه


پیشنهاد کاربران

محسوس

Significant

به سختی قابل درک


کلمات دیگر: