کلمه جو
صفحه اصلی

nervous breakdown


فروپاشی روانی

انگلیسی به فارسی

فروپاشی روانی


فروپاشی عصبی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a severe neurotic or psychotic crisis impairing an individual's ability to function normally.

• emotional crisis
a nervous breakdown is an illness in which someone suffers from deep depression and needs psychiatric treatment.

مترادف و متضاد

mental exhaustion


Synonyms: burnout, burnout, clinical depression, collapse, crackup, crackup, depression, emotional collapse, mental collapse, nervous exhaustion, nervous prostration, neurasthenia, neurosis, shattered nerves


جملات نمونه

1. Colin came close to having a nervous breakdown last year.
[ترجمه ترگمان]سال گذشته کالین دچار شکستگی عصبی شده بود
[ترجمه گوگل]کولین در سال گذشته نزدیک به شکستگی عصبی بود

2. She had already had one nervous breakdown .
[ترجمه ترگمان]او دچار حمله عصبی شده بود
[ترجمه گوگل]او قبلا یک اختلال عصبی داشت

3. The way she's going on, she'll have a nervous breakdown.
[ترجمه ترگمان]از طرز راه رفتن، دچار حمله عصبی می شه
[ترجمه گوگل]راه او ادامه دارد، او شکستگی عصبی را خواهد داشت

4. He suffered a nervous breakdown in his twenties.
[ترجمه ترگمان]در بیست سالگی دچار مشکل عصبی شد
[ترجمه گوگل]او در دهه بیست یک شکست عصبی رنج می برد

5. I suffered a nervous breakdown. It was a traumatic experience.
[ترجمه ترگمان]دچار حمله عصبی شدم یه تجربه دردناک بود
[ترجمه گوگل]من رنج عصبی را تجربه کردم این یک تجربه تهاجمی بود

6. Following his nervous breakdown, he withdrew from public life and refused to give any interviews.
[ترجمه ترگمان]پس از شکست عصبی او، او از زندگی عمومی کناره گیری کرد و از دادن هرگونه مصاحبه خودداری کرد
[ترجمه گوگل]پس از انفجار عصبی، او از زندگی عمومی خارج شد و از دادن مصاحبه ها اجتناب کرد

7. He had a nervous breakdown last year.
[ترجمه ترگمان]سال پیش دچار حمله عصبی شده بود
[ترجمه گوگل]او در سال گذشته یک شکست عصبی داشت

8. His nervous breakdown was brought about by stress.
[ترجمه ترگمان]از فشار عصبی او دچار استرس شده بود
[ترجمه گوگل]شکست عصبی او ناشی از استرس بود

9. She was on the verge of a nervous breakdown when she finally sought help.
[ترجمه ترگمان]وقتی بالاخره به کمک احتیاج پیدا کرد، دچار حمله عصبی شده بود
[ترجمه گوگل]هنگامی که او در نهایت به دنبال کمک بود، او در آستانه شکستگی عصبی قرار داشت

10. Clare divulged that she was recovering from a nervous breakdown.
[ترجمه ترگمان]Clare فاش کرد که در حال بهبودی از یک شکست عصبی است
[ترجمه گوگل]کلر اذعان کرد که او از یک شکست عصبی رهایی می یابد

11. I wasn't having a nervous breakdown but I was unable to operate or function efficiently.
[ترجمه ترگمان]من دچار شکستگی عصبی نشده بودم، اما نمی توانستم به طور موثر عمل کنم یا عملکرد خوبی داشته باشم
[ترجمه گوگل]من ناراحتی عصبی نداشتم اما قادر به کارکردن یا کارکردن به طور موثری نبودم

12. At twenty, in Budapest, he suffered a complete nervous breakdown, which he conquered through a gruelling program of callisthenics.
[ترجمه ترگمان]در بیست سالگی در بوداپست، از یک شکست کامل عصبی رنج برد که از طریق یک برنامه خسته کننده of شکست خورد
[ترجمه گوگل]در بیست سالگی، در بوداپست، او به طور کامل نفوذ عصبی رنج می برد، که او را از طریق یک برنامه خسته کننده callisthenics فتح کرد

13. Nina eventually has a nervous breakdown, but after a brief stay in hospital she returns to Gael.
[ترجمه ترگمان]نینا در نهایت دچار شکستگی عصبی می شود اما پس از مدت کوتاهی در بیمارستان به to بازگشت
[ترجمه گوگل]در نهایت نینا شکلی عصبی دارد، اما پس از گذراندن مدت کوتاهی در بیمارستان، او به Gael بازگشت

14. Shortly after her marriage, she had a nervous breakdown and had to be institutionalized.
[ترجمه ترگمان]کمی بعد از ازدواج، دچار حمله عصبی شد و مجبور شد در بیمارستان بستری شود
[ترجمه گوگل]مدت کوتاهی پس از ازدواجش، او اختلالی عصبی داشت و مجبور شد نهادینه شود

15. Male speaker I had a nervous breakdown at Frankland Jail and suddenly discovered feelings about my childhood.
[ترجمه ترگمان]سخنران مردی که در زندان فران کلند دچار حمله عصبی شده بود و ناگهان احساسات کودکی مرا کشف کرد
[ترجمه گوگل]سخنران مرد من در زندان Frankland سرکوب عصبی داشتم و احساسات دوران کودکیام را به طور ناگهانی کشف کردم

پیشنهاد کاربران

بحران عاطفی، ضربه روحی، ضربه احساسی، بحران روحی، فروپاشی روانی، انفجار عصبی

Noun - countable :

حمله ی عصبی ( یک بیماری روانی که در آن فرد به شدت دچار اضطراب گشته و خسته می شود و نمی تواند خودش و کارهایش را به درستی مدیریت کند. )

حمله ی عصبی ( یک بیماری جسمی که شامل تشنج کردن بیمار به دلیل فشارهای شدید روحی و استرس فراوان، منقبض شدن شدید عضلات، اختلال تنفس، خشک شدن دهان، دشواری در تکلم و . . . . . می شود. )


معنی حمله عصبی هم میده🙃


کلمات دیگر: