کلمه جو
صفحه اصلی

bemuse


معنی : گیج کردن، غرق افکار شاعرانه کردن، بفکر انداختن، ژولیده کردن
معانی دیگر : سردرگم کردن

انگلیسی به فارسی

گیج کردن، غرق افکار شاعرانه کردن، به فکر انداختن


بیهوده، گیج کردن، غرق افکار شاعرانه کردن، بفکر انداختن، ژولیده کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bemuses, bemusing, bemused
مشتقات: bemusedly (adv.)
(1) تعریف: to confuse or bewilder (someone).

- As she seemed to have an opinion on everything, her silence on this particular subject bemused him.
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که در مورد هر چیزی عقیده دارد، سکوت او درباره این موضوع خاص او را گیج کرده بود
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید که به نظر همه چیز احتیاج دارد، سکوت او در این موضوع خاص او را نگران کرده است

(2) تعریف: to cause to be preoccupied or lost in thought.

- The news of his ex-wife getting married again bemused him momentarily.
[ترجمه ترگمان] خبر همسر سابقش دوباره او را متعجب کرد
[ترجمه گوگل] خبر از همسر سابق او ازدواج مجدد او را به زودی مورد انتقاد قرار داد

• confuse, bewilder, baffle; occupy one's attention

مترادف و متضاد

گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

غرق افکار شاعرانه کردن (فعل)
bemuse

به فکر انداختن (فعل)
bemuse

ژولیده کردن (فعل)
confuse, embarrass, dishevel, daze, ruffle, bemuse, tangle

confuse


Synonyms: addle, amaze, bewilder, daydream, daze, gather wool, moon, muddle, overwhelm, paralyze, perplex, pipe dream, puzzle, stun, stupefy


Antonyms: clear up, enlighten, explain, illuminate, tell


جملات نمونه

1. He was rather bemused by children.
[ترجمه ترگمان]از نظر بچه ها گیج شده بود
[ترجمه گوگل]او بیشتر از بچه ها ناراحت بود

2. She was bemused by all the questions.
[ترجمه ترگمان]او از این همه سوال گیج شده بود
[ترجمه گوگل]او با تمام سوالات از بین رفت

3. She looked somewhat shaken and bemused by what had happened.
[ترجمه ترگمان]از اتفاقی که افتاده بود کمی گیج و مبهوت به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسید که تا چه حدی اتفاق افتاده است

4. The old man sat bemused in the winter sun.
[ترجمه ترگمان]پیرمرد در آفتاب زمستانی ساکت نشسته بود
[ترجمه گوگل]مرد پیرمرد در خورشید زمستان خفه شد

5. He was totally bemused by the traffic system in the city.
[ترجمه ترگمان]او کاملا از سیستم ترافیک در شهر گیج شده بود
[ترجمه گوگل]او کاملا از سیستم ترافیکی شهر شکایت داشت

6. I must admit that I was rather bemused by his sudden anger.
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که از خشم ناگهانی او اندکی گیج شده بودم
[ترجمه گوگل]من باید اعتراف کنم که من خشم ناگهانی او را نگران کرده بودم

7. Sarah looked totally bemused.
[ترجمه ترگمان]سارا کاملا گیج به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]سارا کاملا ناامید شد

8. Connie was rather bemused by all the attention she was getting.
[ترجمه ترگمان]کنی هم از توجه همه جلب توجه می کرد
[ترجمه گوگل]کانی با توجه به اینکه او در حال گرفتن بود، از بین رفت

9. The sheer quantity of detail would bemuse even the most clear-headed author.
[ترجمه ترگمان]مقدار زیادی از جزئیات حتی the نویسنده را به خود اختصاص می دهد
[ترجمه گوگل]تعداد دقیقی از جزئیات، حتی نویسنده ترین و واضح ترین اثر را برانگیخته می کند

10. He looked slightly bemused by all the questions.
[ترجمه ترگمان]او از تمام سوال ها مات و مبهوت به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او با تمام سوالاتی که به نظر می رسید، کمی نگران بود

11. I was beginning to feel slightly bemused.
[ترجمه ترگمان]کم کم داشتم گیج می شدم
[ترجمه گوگل]من شروع کردم به کمی احساس ناامیدی

12. He was still bemused about the money.
[ترجمه ترگمان]هنوز در مورد پول گیج بود
[ترجمه گوگل]او هنوز در مورد پول مبهوت شده بود

13. Edberg looked bemused by the questions.
[ترجمه ترگمان]Edberg از این سوال ها مات و مبهوت به نظر می رسیدند
[ترجمه گوگل]ادبرگ با سوالاتی که به نظر می رسید ناراحت شد

14. Diana's gesture did not surprise her, merely bemused her.
[ترجمه ترگمان]ژست دیانا او را غافلگیر نکرد، فقط از او حیرت کرد
[ترجمه گوگل]ژیان دیانا او را متعجب نکرد و فقط او را نگران کرد

He was bemused by the city's traffic system.

او اصلاً از وضع ترافیک شهر سر در نمی‌آورد.



کلمات دیگر: