کلمه جو
صفحه اصلی

bewildered


معنی : سر در گم، ژولیده
معانی دیگر : (verb transitive) گیج کردن، سردرگم کردن، گم کردن

انگلیسی به فارسی

سردرگم، سر در گم، ژولیده


انگلیسی به انگلیسی

• confused, perplexed, stupefied
if you are bewildered, you are very confused and cannot understand something or decide what to do.

مترادف و متضاد

سر در گم (صفت)
confounded, damned, amazed, bewildered, darned

ژولیده (صفت)
confused, dazed, bewildered, embarrassed, bemused, unkempt, disheveled, scruffy, tangled, slovenly, shaggy, entangled, sloven, uncouth, tangly

جملات نمونه

1. The lawyer was bewildered by his client's lack of interest in the case.
وکیل از بی علاقگی موکلش به پرونده متحیر شد

2. His partner's weird actions left Jack bewildered.
کارهای غیر عادی همسر "جک"، او را شگفت زده کرد

3. Bewildered by the sudden hazy weather, he decided not to go to the beach.
او که از هوای غبارآلود ناگهانی، متحیر شده بود، تصمیم گرفت به ساحل نرود

4. the fast movements of our forces bewildered the enemy
حرکات تند نیروهای ما دشمن را حیران کرد.

5. She packed her bags and left?leaving Matthew bewildered and confused.
[ترجمه ترگمان]وسایلش رو جمع کرد و رفت؟ و \"متیو\" گیج و سردرگم شده
[ترجمه گوگل]او کیسه های خود را بسته و چپ گذاشت؟ متی را مبهوت و گیج کرد

6. The child was bewildered by the noise and the crowds.
[ترجمه ترگمان]بچه از سرو صدا و جمعیت گیج شده بود
[ترجمه گوگل]کودک توسط سر و صدا و جمعیت مورد سرزنش قرار گرفت

7. The driver was bewildered by the conflicting road signs.
[ترجمه مهدی] راننده با علائم رانندگی متناقض گیج شد
[ترجمه ترگمان]راننده گیج شده بود
[ترجمه گوگل]راننده با علائم جاده ای متضاد آشنا شد

8. He was shattered and bewildered by this trenchant criticism.
[ترجمه ترگمان]او با این انتقاد شدید خرد و خرد شده بود
[ترجمه گوگل]او توسط این انتقادات مخرب از بین رفته و متلاشی شده است

9. The instructions completely bewildered me.
[ترجمه ترگمان]دستورالعمل کاملا مرا گیج کرده بود
[ترجمه گوگل]دستورالعملها به طور کامل من را خفه کردند

10. The big city bewildered the old woman from the countryside.
[ترجمه ترگمان]شهر بزرگ، آن زن پیر را از حومه شهر گیج کرده بود
[ترجمه گوگل]این شهر بزرگ، پیر زن را از حومه ها خجالت می کشد

11. Many people feel bewildered by the speed of technological innovation.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم از سرعت نوآوری های تکنولوژیکی شگفت زده می شوند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم به سرعت از نوآوری های تکنولوژیکی ناامید می شوند

12. He took the bewildered Elliott by the arm and guided him out.
[ترجمه ترگمان]بازوی الیوت را گرفت و او را راهنمایی کرد
[ترجمه گوگل]او Elliott بی دست و پا را در دست گرفت و او را هدایت کرد

13. I confess myself bewildered by their explanation.
[ترجمه ترگمان]به خودم اعتراف می کنم که از توضیحات آن ها گیج شده ام
[ترجمه گوگل]من خودم اعتراف می کنم توسط توضیح خود را متعجب

14. Polly, bewildered and embarrassed, dropped her head and scuffed her feet.
[ترجمه ترگمان]پولی که هاج و واج مانده بود سرش را روی زمین گذاشت
[ترجمه گوگل]پولی، ناامید و خجالت زده، سرش را پایین انداخت و پاهایش را لرزاند

15. I am totally bewildered by the clues to this crossword puzzle.
[ترجمه سیروس] من برای اتمام پازل کاملا گیج شده ام
[ترجمه ترگمان]من کاملا گیج شدم که سر نخ این جدول رو حل کردم
[ترجمه گوگل]من کاملا سر و صدا به این پازل جدول کلمات متقاطع است

16. He was rather bewildered at seeing her there.
[ترجمه ترگمان]از اینکه او را در آنجا می دید گیج شده بود
[ترجمه گوگل]او بیشتر از دیدن او در آنجا مایه نگرانی بود

17. She was totally bewildered by his message.
[ترجمه ترگمان]از پیامش کاملا گیج شده بود
[ترجمه گوگل]او کاملا از پیام او کاملا ناامید شده بود

پیشنهاد کاربران

Puzzled, confused completely

very confused

مات و مبهوت . گیج و شگفت زده

مات؛متحیر؛شگفت زده

Lots of people were bewildered : خیلیا گیج شده بودن - خیلیا قاطی کردن

پریشان

سردرگم و نامطمئن


کلمات دیگر: