کلمه جو
صفحه اصلی

bewilder


معنی : گیج کردن، سردرگم کردن، سرگشته کردن، گم کردن
معانی دیگر : حیران کردن، بهت زده کردن، متحیر کردن، شگفت زده کردن

انگلیسی به فارسی

گیج کردن، سردرگم کردن، گم کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bewilders, bewildering, bewildered
مشتقات: bewilderingly (adv.), bewilderment (n.)
• : تعریف: to confuse or befuddle, esp. with too many or conflicting alternatives.
مترادف: baffle, bamboozle, befuddle, buffalo, confound, confuse, mystify, perplex
مشابه: addle, becloud, befog, bemuse, daze, discombobulate, disconcert, dizzy, evade, fog, muddle, nonplus, obfuscate, puzzle, stump, stupefy

- The variety of products may bewilder the supermarket shopper.
[ترجمه فرشته عاج] تنوع محصولات ممکن است مشتری سوپر مارکت را گیج کنند.
[ترجمه ترگمان] انواع محصولات ممکن است خریدار سوپر مارکت را تحت تاثیر قرار دهد
[ترجمه گوگل] انواع محصولات ممکن است از خریدار سوپر مارکت بیشتر باشد

• confuse, puzzle, perplex, confound
if something bewilders you, it is so confusing or difficult that you cannot understand it.

مترادف و متضاد

confuse


گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

سردرگم کردن (فعل)
amaze, bewilder, perplex

سرگشته کردن (فعل)
astonish, puzzle, bewilder, perplex

گم کردن (فعل)
bewilder, tine, lose, misplace, miss, mislay

Synonyms: addle, baffle, ball up, befuddle, bemuse, confound, daze, disconcert, distract, floor, fluster, mess with one’s head, mix up, muddle, mystify, perplex, puzzle, rattle, snow, stump, stupefy, throw, upset


Antonyms: clear up, explain, orient


جملات نمونه

1. She packed her bags and left?leaving Matthew bewildered and confused.
[ترجمه ترگمان]وسایلش رو جمع کرد و رفت؟ و \"متیو\" گیج و سردرگم شده
[ترجمه گوگل]او کیسه های خود را بسته و چپ گذاشت؟ متی را مبهوت و گیج کرد

2. The market sold a bewildering variety of cheeses.
[ترجمه ترگمان]بازار انواع مختلفی از پنیرهای مختلف را می فروخت
[ترجمه گوگل]این بازار انواع مختلفی از انواع پنیر را به فروش رساند

3. The child was bewildered by the noise and the crowds.
[ترجمه ترگمان]بچه از سرو صدا و جمعیت گیج شده بود
[ترجمه گوگل]کودک توسط سر و صدا و جمعیت مورد سرزنش قرار گرفت

4. As the deadline approached she experienced a bewildering array of emotions.
[ترجمه ترگمان]با نزدیک شدن مهلت آن، او مجموعه ای از احساسات گیج کننده را تجربه کرد
[ترجمه گوگل]با نزدیک شدن مهلت به او یک آرایش هیجان انگیز از احساسات را تجربه کرد

5. A glance along his bookshelves reveals a bewildering array of interests.
[ترجمه ترگمان]یک نگاه در قفسه کتاب مجموعه ای گیج کننده ای از منافع را آشکار می کند
[ترجمه گوگل]یک نگاه در کنار قفسه های کتابش، یک آرایه منفی از منافع را نشان می دهد

6. The styles change with bewildering rapidity.
[ترجمه ترگمان]رنگ ها با سرعت گیج کننده ای تغییر می کنند
[ترجمه گوگل]سبک ها با سرعت سر و صدا تغییر می کنند

7. The store offers a bewildering array of garden tools.
[ترجمه ترگمان]این فروشگاه طیف وسیعی از ابزار باغبانی را ارائه می دهد
[ترجمه گوگل]فروشگاه آرایه ای از ابزار باغبانی ارائه می دهد

8. The driver was bewildered by the conflicting road signs.
[ترجمه ترگمان]راننده گیج شده بود
[ترجمه گوگل]راننده با علائم جاده ای متضاد آشنا شد

9. I found the experience quite bewildering.
[ترجمه ترگمان]این تجربه را بسیار گیج کننده ای یافتم
[ترجمه گوگل]من این تجربه را کاملا ناامید کردم

10. He was shattered and bewildered by this trenchant criticism.
[ترجمه ترگمان]او با این انتقاد شدید خرد و خرد شده بود
[ترجمه گوگل]او توسط این انتقادات مخرب از بین رفته و متلاشی شده است

11. The big city bewildered the old woman from the countryside.
[ترجمه ترگمان]شهر بزرگ، آن زن پیر را از حومه شهر گیج کرده بود
[ترجمه گوگل]این شهر بزرگ، پیر زن را از حومه ها خجالت می کشد

12. Many people feel bewildered by the speed of technological innovation.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم از سرعت نوآوری های تکنولوژیکی شگفت زده می شوند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم به سرعت از نوآوری های تکنولوژیکی ناامید می شوند

13. He took the bewildered Elliott by the arm and guided him out.
[ترجمه ترگمان]بازوی الیوت را گرفت و او را راهنمایی کرد
[ترجمه گوگل]او Elliott بی دست و پا را در دست گرفت و او را هدایت کرد

14. I confess myself bewildered by their explanation.
[ترجمه ترگمان]به خودم اعتراف می کنم که از توضیحات آن ها گیج شده ام
[ترجمه گوگل]من خودم اعتراف می کنم توسط توضیح خود را متعجب

15. There is a bewildering variety of software available.
[ترجمه ترگمان]انواع مختلفی از نرم افزارها وجود دارد
[ترجمه گوگل]یک نرم افزار بسیار متنوع وجود دارد

The fast movements of our forces bewildered the enemy.

حرکات تند نیروهای ما دشمن را حیران کرد.


the bewildering expansion of science in the last fifty years

توسعه‌ی گیج‌کننده‌ی علم در پنجاه سال اخیر



کلمات دیگر: