کلمه جو
صفحه اصلی

lay an egg


1- تخم دادن 2- (امریکا - عامیانه - به ویژه در تئاتر و هنرپیشگی) خیطی بالا آوردن، افتضاح کردن

انگلیسی به انگلیسی

• (canadian and american slang) make a joke

جملات نمونه

1. The hen cackles when she has laid an egg.
[ترجمه ترگمان]وقتی که یک تخم مرغ درست می کند، مرغ cackles می کند
[ترجمه گوگل]هنگامی که تخم مرغ را گذاشته است، مرغ می سوزاند

2. My canary has laid an egg.
[ترجمه ترگمان] قناری من تخم گذاشته
[ترجمه گوگل]قناری من یک تخم مرغ گذاشته است

3. His joke laid an egg.
[ترجمه ترگمان]شوخی او یک تخم مرغ بود
[ترجمه گوگل]شوخی او تخم مرغ را گذاشت

4. Noise proves nothing, Often a hen who has laid an egg cackles as if she had laid an asteroid. Mark Twain
[ترجمه ترگمان]سر و صدا هیچ چیز را ثابت نمی کند، اغلب مرغی که تخم طلا گذاشته مثل اینکه یک خرده سیاره گذاشته باشد مارک تواین
[ترجمه گوگل]سر و صدا چیزی اثبات نمیکند، اغلب یک مرغ که یک تخم مرغ تخمگذار کرده است، مثل اینکه یک سیارک گذاشته است مارک تواین

5. A barn owl usually lays an egg a day or every other day until there is a clutch of four to six.
[ترجمه ترگمان]یک جغد سینه معمولا یک روز یا هر روز دیگر یک تخم می گذارد تا چهار تا شش
[ترجمه گوگل]یک جغد حیاط معمولا یک تخم مرغ را در روز یا هر روز دیگر می گذارد تا یک کلاچ چهار تا شش ساله وجود داشته باشد

6. An acorn is tiny compared to its parent, but a kiwi lays an egg a quarter her own weight.
[ترجمه ترگمان]بلوط در مقایسه با والدینش بسیار کوچک است، اما یک کیوی یک تخم طلایی را یک چهارم وزن خودش قرار می دهد
[ترجمه گوگل]یک بلوط نسبت به والدینش کوچک است، اما یک کیلویی یک تخم مرغ را یک چهارم وزن خود قرار می دهد

7. The first episode of the series laid an egg.
[ترجمه ترگمان]قسمت اول سریال یه تخم مرغ بود
[ترجمه گوگل]قسمت اول سریال تخم مرغ را گذاشت

8. If I have to lay an egg for my country, I'll do it.
[ترجمه ترگمان]اگر مجبور باشم یک تخم مرغ برای کشورم بکشم، این کار را خواهم کرد
[ترجمه گوگل]اگر من برای کشورم تخم مرغی بگذارم، آن را انجام خواهم داد

9. Your sister is gonna lay an egg when she sees your tattoo.
[ترجمه ترگمان]خواهرت وقتی she می بینه یه تخم می ذاره
[ترجمه گوگل]وقتی خال کوبی شما را می بیند، خواهر شما تخم گذاشته می شود

10. Unexpectedly hen each is downhearted, always do not lay an egg.
[ترجمه ترگمان]بطور غیرمنتظره ای هر یک از هر یک از آن ها دل شکسته خواهد شد، همیشه یک تخم مرغ در کار نخواهد بود
[ترجمه گوگل]به طور غیرمنتظره مرغ هر کدام از آنها خسته شده اند، همیشه تخم مرغ را نگذارید

11. I'm afraid I might lay an egg before such a large audience.
[ترجمه ترگمان]می ترسم قبل از این همه تماشاگر بزرگ یک تخم بگذارم
[ترجمه گوگل]من می ترسم قبل از چنین مخاطبی بزرگ، تخم مرغ را بگذارم

12. Hen: Can you lay an egg?
[ترجمه ترگمان]شما می توانید یک تخم مرغ بخورید؟
[ترجمه گوگل]مرغ: آیا می توانید یک تخم مرغ را بگذارید؟

13. Lay an egg every day.
[ترجمه ترگمان]هر روز یه تخم مرغ خالی کن
[ترجمه گوگل]تخم مرغ را هر روز بگذارید

14. Burlesque narrative of what happened when - one morning out of the blue - I lay an egg.
[ترجمه ترگمان]داستان burlesque که وقتی - یک روز صبح بیرون از آبی - من یک تخم گذاشتم
[ترجمه گوگل]روایت Burlesque از آنچه اتفاق افتاده است - یک صبح از آبی - تخم گذاشته ام

پیشنهاد کاربران

تخم گذاری کردن
تخم کردن ( پرندگان، حشرات و . . . . . )

دسته گل به آب دادن

( سندبادنامه. ) .

- خشت ، خشت خام بر آب افکندن ؛ کنایه از ضایع کردن امری و چیزی است :
چو کرداربا ناسپاسان کنی
همی خشت خام اندر آب افکنی.
فردوسی.
بدانست بهرام کان بود زشت
باب اندر افکنده شد خشک خشت.
فردوسی.

خشت خشک بر آب افکندن . [ خ ِ ت ِ خ ُ ب َ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کردن بدی و کاری که اصلاح آن میسر نباشد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
بدانست بهرام کان بود زشت
به آب اندر افکنده شد خشک خشت
پشیمان شد و بند از اوبرگرفت
ز کردار خود دست بر سر گرفت .

فردوسی .




کلمات دیگر: