معنی : بمثل دراوردن، مثل گفتن، مثل زدن، تمثیل نوشتن
معانی دیگر : به عنوان تمثیل تلقی کردن، مثل تمثیل تفسیر کردن، به مثل در آوردن
allegorize
معنی : بمثل دراوردن، مثل گفتن، مثل زدن، تمثیل نوشتن
معانی دیگر : به عنوان تمثیل تلقی کردن، مثل تمثیل تفسیر کردن، به مثل در آوردن
انگلیسی به فارسی
به مثل درآوردن، مثل گفتن، مثل زدن، تمثیل نوشتن
انگلیسی به انگلیسی
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: allegorizes, allegorizing, allegorized
حالات: allegorizes, allegorizing, allegorized
• (1) تعریف: to make an allegory of or treat as an allegory.
• (2) تعریف: to perceive or understand in an abstract or symbolic sense.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: allegorization (n.)
مشتقات: allegorization (n.)
• : تعریف: to create or use allegories.
• tell a story in an allegorical way; make something into an allegory (also allegorise)
مترادف و متضاد
بمثل دراوردن (فعل)
allegorize
مثل گفتن (فعل)
allegorize
مثل زدن (فعل)
proverb, allegorize
تمثیل نوشتن (فعل)
allegorize
جملات نمونه
John Bunyan allegorized the story of humanity.
جان بانیا داستان بشریت را به صورت تمثیل بیان کرد.
کلمات دیگر: