کلمه جو
صفحه اصلی

promptly


بی درنگ، فورا، بفوریت، بدون معطلی، زود، تند

انگلیسی به فارسی

بیدرنگ،فورا،بفوریت،بدون معطلی،زود ،تند


بی درنگ


انگلیسی به انگلیسی

• immediately, without delay; swiftly, quickly; punctually
if you do something promptly, you do it immediately.
promptly also means at exactly the time that has been arranged.

مترادف و متضاد

immediately


Synonyms: at once, directly, expeditiously, fast, flat-out, fleetly, hastily, in nothing flat, instantly, lickety-split, like a shot, now, on the dot, on the double, on time, PDQ, posthaste, pronto, punctually, quickly, rapidly, right away, sharp, speedily, straightaway, swiftly, unhesitatingly


Antonyms: late, negligently


جملات نمونه

1. i promptly opened the window
بی درنگ دریچه را گشودم.

2. please remit promptly by check or money order
لطفا وجه را فورا از طریق چک یا حواله ی بانکی ارسال دارید.

3. they issued each soldier's ration promptly
جیره ی هر یک از سربازان را بی معطلی دادند.

4. anyone who disagrees with the managers is promptly dismissed
هر کسی که با مدیران مخالفت کند بدون مقدمه اخراج می شود.

5. Corbett leaned against the wall and promptly vomited.
[ترجمه heydar] کوربت به دیوار تکیه کرده و فورا استفراغ کرد.
[ترجمه ترگمان]))))))))))))))))))))))))))))))
[ترجمه گوگل]کوربت در برابر دیوار سجده کرد و فورا استفراغ کرد

6. The cells will promptly start to soak up moisture.
[ترجمه ترگمان]سلول ها به سرعت شروع به خیس کردن رطوبت می کنند
[ترجمه گوگل]سلول ها به سرعت شروع به رطوبت می کنند

7. Deliberate slowly, execute promptly.
[ترجمه ترگمان]آروم برو، فورا اجرا کن
[ترجمه گوگل]آگاهانه به آرامی، سریع اجرا می شود

8. She appears promptly at eight each day.
[ترجمه ترگمان]هر روز به سرعت هشت روز ظاهر می شود
[ترجمه گوگل]او هر روز به سرعت به هشت روز نگاه می کند

9. He saw Emma and promptly dropped his tray of drinks.
[ترجمه ترگمان]اما چشمش به اما افتاد و فورا سینی نوشیدنی را کنار گذاشت
[ترجمه گوگل]او اما را دید و سینی نوشیدنی خود را به سرعت از بین برد

10. When he called me a thief I promptly hit him.
[ترجمه ترگمان]وقتی او مرا دزد صدا کرد فورا به او ضربه زدم
[ترجمه گوگل]وقتی او به من یک دزد تماس گرفت من به سرعت به او ضربه زدم

11. She took one look at the mess and promptly burst into tears.
[ترجمه ترگمان]یک نگاه به آن انداخت و فورا شروع به گریستن کرد
[ترجمه گوگل]او یک نگاه به ظروف سرباز یا مسافر کرد و به سرعت اشکش را پشت سر گذاشت

12. He was promptly paid for it.
[ترجمه ترگمان]او بلافاصله پولش را پرداخت
[ترجمه گوگل]او بلافاصله برای آن پرداخت می شود

13. They were anxious that aid should be sent promptly.
[ترجمه ترگمان]آن ها مشتاق بودند که به سرعت به او کمک کنند
[ترجمه گوگل]آنها مضطرب بودند که کمک به سرعت باید ارسال شود

14. She deals with all the correspondence promptly and efficiently.
[ترجمه ترگمان]او با تمام مکاتبه سریع و موثر سر و کار دارد
[ترجمه گوگل]او همه مکاتبات را سریع و موثر می کند

15. He handles matters promptly.
[ترجمه ترگمان]او به سرعت دست به کار می شود
[ترجمه گوگل]او مسائل را به سرعت در حال انجام است

پیشنهاد کاربران

بلافاصله

در اسرع وقت

promptly ( adv ) = فوراً، سریعاً، بدون معطلی، هر چه زودتر /درست سر ساعت، دقیقاً/بلافاصله، یکدفعه، به یکباره/به موقع

examples:
1 - answer me promptly!
سریعاً جواب من را بده!
2 - We have to go promptly if we want to catch that train.
اگر می خواهیم آن قطار را بگیریم ، باید فوراً برویم.
3 - We try to answer readers' letters as promptly ( = quickly ) as we can.
ما سعی می کنیم نامه های خوانندگان را تا آنجا که می توانیم بدون معطلی ( = سریعاً ) پاسخ دهیم.
4 - She promised she'd keep it secret and promptly ( = immediately after ) went and told Dad!
او قول داد که آن را مخفی نگه می دارد و بلافاصله ( = فوراً بعدش ) رفت و به پدر گفت!
5 - The meeting will start promptly at 9am.
جلسه درست سر ساعت 9 صبح آغاز می شود.
6 - The train left promptly at 8:06.
قطار درست سر ساعت 8:06 حرکت کرد.


کلمات دیگر: