1. to bestow much time on a project
وقت زیاد صرف طرحی کردن
2. to bestow one's favors upon
هم خوابگی کردن با
3. to bestow praise
ستودن
4. i will bestow for the sake of her indian mole . . .
به خال هندویش بخشم . . .
5. You should bestow more time to work and less to daydreaming.
[ترجمه ترگمان]شما باید وقت بیشتری برای کار کردن و کم تر کردن در طی کردن داشته باشید
[ترجمه گوگل]شما باید زمان بیشتری را برای کار و کمتر به خیال پردازی اختصاص دهید
6. They avoided our glances as if we might bestow the evil eye.
[ترجمه ترگمان]آن ها از نگاه ما پرهیز می کردند، انگار که ما می توانستیم به چشم شیطان نگاه کنیم
[ترجمه گوگل]آنها از نگاه های ما اجتناب کردند، مگر اینکه ما چشم بد را بدست آوریم
7. I thought I could bestow beauty like a benediction and that your half-dark flesh would answer to the prayer.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کردم که می توانم زیبایی مانند دعای خیر بدهم و آن گوشت نیمه تیره شما به دعای من پاسخ خواهد داد
[ترجمه گوگل]فکر کردم می توانم زیبایی را به عنوان یک آزادی بیان به ارمغان بیاورم و بدنی نیمه تاریک شما به نماز پاسخ خواهد داد
8. Why is it that they bestow their ardour upon the well-adjusted, wholesome architects of pop's fatal new maturity?
[ترجمه ترگمان]چرا این که آن ها شور و شوق خود را در این حالت خوب و صحیح و سالم و سالم و تازه متولد می کنند؟
[ترجمه گوگل]چرا اینطور است که آنها آرزوهای خود را بر معماران منظم بلوغ جدید بالقوه پاپ به ارمغان می آورند؟
9. Council leaders want to bestow the highest honour they can in recognition of Clough's achievements with Nottingham Forest.
[ترجمه ترگمان]رهبران شورای امنیت می خواهند بالاترین افتخار را به دست آورند که می توانند به رسمیت شناختن دستاوردهای Clough با ناتینگهام فارست برسند
[ترجمه گوگل]رهبران شورا می خواهند به بالاترین افتخاری که می توانند در شناخت دستاوردهای کلو با ناتینگهام فارست اعطا کنند
10. He went the rounds of other bedrooms, to bestow his nightly blessing on the women residents.
[ترجمه ترگمان]به اتاق های دیگر رفت تا دعای شبانه خود را به ساکنان آن جا بدهد
[ترجمه گوگل]او از اتاق خواب های دیگر رفت و برای برکت های شبانه اش بر ساکنان زن اهدا کرد
11. But football can bestow incredible social status on those with skill.
[ترجمه ترگمان]اما فوتبال می تواند وضعیت اجتماعی باورنکردنی را به افراد با مهارت واگذار کند
[ترجمه گوگل]اما فوتبال می تواند موقعیت اجتماعی باور نکردنی را برای کسانی که مهارت دارند، به ارمغان بیاورد
12. To condescend to grant or bestow ( a privilege, for example ); deign.
[ترجمه ترگمان]- برای مثال قبول کردن یا bestow (یک امتیاز، به عنوان مثال)؛ deign
[ترجمه گوگل]برای تسلیم شدن یا دادن (به عنوان مثال امتیاز)؛ بیرون رفتن
13. Some critics of books bestow their praise or their censure by wholesale.
[ترجمه ترگمان]بعضی از منتقدان کتاب مدح و توبیخ خود را به طور کلی بیان می کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از منتقدان کتاب، ستایش و یا غرور آنها را با عمده فروشی تحویل می دهند
14. Bestow on an individual the useless and deprive him of the necessary, and you have the gamin.
[ترجمه ترگمان]Bestow به فردی که بی فایده و بی فایده است و او را از این کار محروم ساخته است، و تو لات را هم داری
[ترجمه گوگل]از فردی که بی فایده است و از او ضروری است محروم شوید و در اختیار دارید
15. BOB and argumentation later: " You bestow favor on your wife too. "
[ترجمه ترگمان]BOB و استدلال بعدها: \" شما هم به همسر خود لطف کردید \"
[ترجمه گوگل]BOB و استدلال بعد 'شما نیز به نفع همسرتان است '