کلمه جو
صفحه اصلی

placid


معنی : ارام، راحت، متین
معانی دیگر : خونسرد، آرام، سربه راه، (چیز) آرام، ساکن، دریاچه ی پلاسید (در ایالت نیویورک - امریکا)

انگلیسی به فارسی

ارام، راحت، متین


آرامش، ارام، متین، راحت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: placidly (adv.), placidity (n.), placidness (n.)
• : تعریف: calm, smooth, or tranquil.
مترادف: calm, composed, halcyon, imperturbable, peaceful, sedate, serene, smooth, still, tranquil
متضاد: choleric, excitable, quick-tempered, roiled, short-tempered, stormy, temperamental, tempestuous, tense
مشابه: even, even-tempered, limpid, pacific, peaceable, restful, self-possessed, undisturbed, unruffled

- The wind died down and the lake became placid again.
[ترجمه ترگمان] باد فروکش کرد و دریاچه دوباره آرام گرفت
[ترجمه گوگل] باد پایین می افتد و دریاچه دوباره مسکن شد
- She is a quiet child with a placid temperament.
[ترجمه ترگمان] او بچه آرامی است با خلق و خوی آرام
[ترجمه گوگل] او یک کودک آرام با آرامش است

• serene, quiet; peaceful, tranquil; relaxed, calm
a placid person or situation is calm and does not create any excitement.

مترادف و متضاد

ارام (صفت)
calm, quiet, silent, imperturbable, moderate, gentle, still, stilly, appeasable, peaceful, placid, tranquil, whist, bland, placable, composed, self-composed, daft, sedate, serene, staid, taciturn, irenic, pacific, peaceable, self-possessed, unruffled, waveless

راحت (صفت)
straight, convenient, well, light-handed, beforehand, placid, comfortable, comfy, snug, cozy, cuddly, homelike

متین (صفت)
firm, sober, placid, steady, steadfast, demure, sedate, serene, staid, self-possessed

calm, mild


Synonyms: collected, composed, cool, cool as a cucumber, detached, easygoing, equable, even, even-tempered, gentle, halcyon, hushed, imperturbable, irenic, peaceful, poised, quiet, restful, self-possessed, serene, still, tranquil


Antonyms: agitated, excited


جملات نمونه

a placid disposition

خلق و خوی آرام


1. a placid disposition
خلق و خوی آرام

2. the placid surface of the lake
سطح آرام دریاچه

3. Who gave me love placid who accompany me to see through the fleeting landscape.
[ترجمه ترگمان]چه کسی به من آرامش داد که با من همراه شد تا از آن منظره زودگذر تماشا کنم
[ترجمه گوگل]چه کسی به من عطا کرد که با من همراهی کند تا بتوانم از طریق چشم انداز پرطرفدار ببینم

4. A placid parent makes a placid home.
[ترجمه ترگمان] یه پدر آروم با آرامش خونه رو آروم میکنه
[ترجمه گوگل]یک پدر و مادر آرام خانه را آرام می کند

5. She sat still, placid and waiting.
[ترجمه ترگمان]آرام نشست، آرام و منتظر بود
[ترجمه گوگل]او نشسته، آرام و در انتظار است

6. She was a placid child who rarely cried.
[ترجمه ترگمان]او بچه آرامی بود که بندرت گریه می کرد
[ترجمه گوگل]او یک کودک آرام بود که به ندرت گریه می کرد

7. His normally placid dog turned on him and bit him in the leg.
[ترجمه Salma] سگ او که معمولا آرام بود به او حمله کرد و پای او را گاز گرفت
[ترجمه ترگمان]سگ آرام آرام او را مخاطب قرار داد و پایش را گاز گرفت
[ترجمه گوگل]سگ معمولی رقیبش او را در آغوش گرفت و او را در پا انداخت

8. The lake was placid and still under the moonlight.
[ترجمه ترگمان]در زیر نور مهتاب، دریاچه آرام و آرام بود
[ترجمه گوگل]دریاچه آرام بود و هنوز زیر نور ماه است

9. The setting sun turned the placid ocean into a sea of gold.
[ترجمه ترگمان]غروب خورشید، اقیانوس آرام را به دریای طلایی تبدیل کرد
[ترجمه گوگل]خورشید خاموش، اقیانوس پهن را به دریای طلا تبدیل کرد

10. The placid and sensible character of the beginner's cob would be unsuitable for the racecourse, for example.
[ترجمه ترگمان]به عنوان مثال، شخصیت آرام و منطقی کوب مبتدی برای مسابقه اسب دوانی نامناسب خواهد بود
[ترجمه گوگل]شخصیت جسورانه و معقول کابین نوازنده، برای مثال، برای کلاس مسابقه مناسب نیست

11. He seemed to be placid and even cheerful.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که آرام و حتی بشاش باشد
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسید مسخره و حتی شاد

12. An orangery filled with conservatory plants overlooks placid lawns and a fountain rising from a raised pool.
[ترجمه ترگمان]نارنجستان آکنده از گیاهان گلخانه بود و در میان چمن ها و چمن ها و a که از یک استخر بزرگ بالا می آمد
[ترجمه گوگل]یک پرتقال پر از گیاهان محافظتی چشم پوشی از چمنزارها و چشمه ای که از یک استخر بالا می رود

13. We drove through placid scenery,(sentence dictionary) past a ruined castle and so into Tuam.
[ترجمه ترگمان]ما از طریق مناظر آرام و فرهنگ لغت (فرهنگ لغت)گذشتیم و از یک قلعه ویران گذشتیم و به Tuam رسیدیم
[ترجمه گوگل]ما از طریق مناظر پراکنده، (فرهنگ لغت جمله) گذشته از یک قلعه ویران شده و به Tuam رفتیم

14. She sat still, placid and waiting, until he was clear up the steps.
[ترجمه ترگمان]آرام نشست، آرام و منتظر، تا اینکه از پله ها بالا رفت
[ترجمه گوگل]او هنوز نشسته، آرام و در حال انتظار، تا زمانی که مراحل روشن شده بود

15. There was a worried look on her normally placid face.
[ترجمه ترگمان]چهره آرام و آرام او حالتی حاکی از نگرانی وجود داشت
[ترجمه گوگل]یک نگاه نگران کننده به چهره ی معمول خود را پنهان کرد

the placid surface of the lake

سطح آرام دریاچه


پیشنهاد کاربران

خونسرد، آرام

خون سرد. آرام

this horse has a placid nature

placid ( adj ) = آرام، خونسرد، متین، سر به راه، سر به زیر /کند ( از لحاظ جنبش و حرکت ) /ساکت و آرام

Definition = داشتن ظاهر یا ویژگی های آرام/

مترادف با کلمه : Calm ( adj )

the placid pace of village life = سرعت کند زندگی روستایی
a slow - moving and placid river = رودخانه دارای حرکت کند و آرام
a placid, contented man = مردی سر به زیر و قانع

examples:
1 - She was a very placid ( = calm and not easily excited ) child who slept all night and hardly ever cried.
او کودکی بسیار آرام ( = آرام و به راحتی هیجان زده نبود ) که تمام شب را خواب باشد و تقریباً گریه نمی کرد.
2 - The placid lake was perfect for canoeing.
دریاچه آرام برای قایقرانی مناسب بود.
3 - The placid nature of her personality made her easy to work with.
خلق و خوی متین شخصیت او باعث می شد کار با او آسان شود.



کلمات دیگر: