باخوشنودی ,بارضایت ,بقناعت
contentedly
باخوشنودی ,بارضایت ,بقناعت
انگلیسی به انگلیسی
• in a satisfied manner
جملات نمونه
1. The pigs were grunting contentedly as they ate their food.
[ترجمه ترگمان]وقتی غذا می خوردند، خوک ها با رضایت خر خر می کردند
[ترجمه گوگل]خوک ها به طرز دلخوشی به خوردن غذا می دادند
[ترجمه گوگل]خوک ها به طرز دلخوشی به خوردن غذا می دادند
2. My father sat puffing contentedly on his pipe.
[ترجمه ترگمان]پدرم با خشنودی به چپقش پک می زد
[ترجمه گوگل]پدرم نشسته بود با ناراحتی روی لوله اش نشسته بود
[ترجمه گوگل]پدرم نشسته بود با ناراحتی روی لوله اش نشسته بود
3. The cat was purring contentedly on my lap.
[ترجمه ترگمان]گربه با خرسندی خر خر می کرد
[ترجمه گوگل]گربه بر روی دامنم دلم تنگ شده بود
[ترجمه گوگل]گربه بر روی دامنم دلم تنگ شده بود
4. Finishing her meal, she sat back and sighed contentedly.
[ترجمه ترگمان]غذایش را تمام می کرد، کنار می نشست و با رضایت آه می کشید
[ترجمه گوگل]پایان دادن به وعده غذایی او، پشت سر گذاشت و خوشحال به صداقت رسید
[ترجمه گوگل]پایان دادن به وعده غذایی او، پشت سر گذاشت و خوشحال به صداقت رسید
5. He smiled contentedly and lay back on the couch.
[ترجمه ترگمان]با رضایت لبخند زد و روی کاناپه لم داد
[ترجمه گوگل]او صمیمانه لبخند زد و روی نیمکت نشست
[ترجمه گوگل]او صمیمانه لبخند زد و روی نیمکت نشست
6. His black and white cat surveyed the world contentedly from the doorstep.
[ترجمه ترگمان]گربه سیاه و سفیدش، با خشنودی تمام دنیا را ورانداز می کرد
[ترجمه گوگل]گربه سیاه و سفیدش از دنیای اطرافش خوشحال شد
[ترجمه گوگل]گربه سیاه و سفیدش از دنیای اطرافش خوشحال شد
7. He knew his place, Shamlou mused contentedly.
[ترجمه ترگمان]جاشو ان خود را می شناخت و با خشنودی به فکر فرو رفت
[ترجمه گوگل]شاملو ملاقات کرد و او را می شناخت
[ترجمه گوگل]شاملو ملاقات کرد و او را می شناخت
8. Contentedly I went below and turned in for a few hours, leaving my colleague to navigate.
[ترجمه ترگمان]زمانی که به پایین رفتم و چند ساعت به عقب برگشتم، هم کار خود را رها کردم تا حرکت کنم
[ترجمه گوگل]با اطمینان به پایین رفتم و برای چند ساعت روشن شدم، همکارم را به حرکت در می آورد
[ترجمه گوگل]با اطمینان به پایین رفتم و برای چند ساعت روشن شدم، همکارم را به حرکت در می آورد
9. The little man would trot around, mumbling contentedly, reenacting heroic skirmishes with rabid Orks in cramped subterranean Squattish strongholds.
[ترجمه ترگمان]آن مرد کوچک، با خرسندی و خرسندی و رضا به اطراف می نگریست و skirmishes قهرمانانه با Orks با strongholds زیر زمینی که در زیر زمین گیر کرده بود، یورتمه می رفت
[ترجمه گوگل]مرد کوچولویی در اطراف می ماند، با دلسرد شدن از خواب بیدار می شود، با حملات قهرآمیز با اورک های مبهوت کننده در تنگه های زیرزمینی کلاسیک زیرزمینی تسخیر می کند
[ترجمه گوگل]مرد کوچولویی در اطراف می ماند، با دلسرد شدن از خواب بیدار می شود، با حملات قهرآمیز با اورک های مبهوت کننده در تنگه های زیرزمینی کلاسیک زیرزمینی تسخیر می کند
10. It was quiet there; his horse grazed contentedly, its reins trailing on the ground.
[ترجمه ترگمان]در آنجا ساکت و آرام بود، اسبش با خشنودی به زمین می خورد، افسار اسب روی زمین کشیده می شد
[ترجمه گوگل]آنجا آرام بود اسب او راضی به نظر می رسد، قوهایش که روی زمین فرود می آیند
[ترجمه گوگل]آنجا آرام بود اسب او راضی به نظر می رسد، قوهایش که روی زمین فرود می آیند
11. Fife and Drum sprawled contentedly on the floor.
[ترجمه ترگمان]کلانتر مرده که با خرسندی روی زمین ولو شده بود، روی زمین ولو شد
[ترجمه گوگل]فایف و درام صمیمانه بر روی زمین پخش شدند
[ترجمه گوگل]فایف و درام صمیمانه بر روی زمین پخش شدند
12. I listened contentedly without offering an opinion.
[ترجمه ترگمان]با خشنودی گوش دادم، بدون اینکه نظری بدهم
[ترجمه گوگل]من بدون اینکه نظر بدهم گوش دادم
[ترجمه گوگل]من بدون اینکه نظر بدهم گوش دادم
13. When Thomas was contentedly playing with his cars, Ashley sat down at the kitchen table.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که توماس با خرسندی با اتومبیلش بازی می کرد، اشلی روی میز آشپزخانه نشست
[ترجمه گوگل]وقتی توماس با ماشینهای خود بازی می کرد، اشلی در میز آشپزخانه نشست
[ترجمه گوگل]وقتی توماس با ماشینهای خود بازی می کرد، اشلی در میز آشپزخانه نشست
14. She smiled contentedly like the Cheshire Cat, and stretched her arms to wrap around his neck as he lay beside her.
[ترجمه ترگمان]با رضایت لبخند می زد، مثل گربه چشایر در حالی که دستش را دراز می کرد تا دور گردن او حلقه بزند
[ترجمه گوگل]او مانند خدای چشیر خشنود لبخند زد و دستانش را به سمت گردنش پیچید و او را در کنار او گذاشت
[ترجمه گوگل]او مانند خدای چشیر خشنود لبخند زد و دستانش را به سمت گردنش پیچید و او را در کنار او گذاشت
پیشنهاد کاربران
fortunately
کلمات دیگر: