کلمه جو
صفحه اصلی

despond


معنی : افسرده شدن، مایوس شدن، تنگدل شدن، دلسرد شدن
معانی دیگر : خود را باختن، جرات خود را از دست دادن، ناامید شدن، دلسرد و مرعوب شدن، دلزده و محزون شدن، قوت قلب خود را از دست دادن، سرخوردگی، ناامیدی، یاس

انگلیسی به فارسی

تنگدل شدن، دلسرد شدن، افسرده شدن، مأیوس شدن، یأس


ناله، تنگدل شدن، دلسرد شدن، افسرده شدن، مایوس شدن


انگلیسی به انگلیسی

• despondency, depression, melancholy
become despondent or discouraged, become depressed

مترادف و متضاد

افسرده شدن (فعل)
dampen, sadden, gloom, despond, languish

مایوس شدن (فعل)
despond, despair

تنگدل شدن (فعل)
despond

دلسرد شدن (فعل)
keel, despond

جملات نمونه

1. the slough of despond
ورطه ی نومیدی و غم

2. despite repeated defeats, he did not despond
علی رغم شکست های پی درپی دلسرد و افسرده نشد.

3. The name of the slough was Despond.
[ترجمه ترگمان]نام باتلاق نومیدی بود
[ترجمه گوگل]نام اسلوب Despond بود

4. He saved her from the slough of despond.
[ترجمه ترگمان]او را از باتلاق of نجات داد
[ترجمه گوگل]او را از ناپاکی نجات داد

5. Many commentators now believed that Kasparov was finished, that psychologically he could not recover from such a slough of despond.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مفسران معتقدند که that تمام شده است، که از نظر روانشناسی نمی تواند از چنین a despond رهایی یابد
[ترجمه گوگل]بسیاری از مفسران اکنون معتقد بودند که کاسپاروف به پایان رسید، که از لحاظ روانشناختی او نمیتوانست از چنین خستگی ناپدید شود

6. The picture are memorable: Vanity Fair the Slough of Despond, Giant Despair the Delectable Mountain.
[ترجمه ترگمان]این تصویر به یاد ماندنی است: ونیتی فیر، کوه Despond، کوه Giant کوه Delectable
[ترجمه گوگل]تصویر به یاد ماندنی است: Vanity Fair Slough of Despond، غول پیکر کوه Delectable

7. She could have been trying to encourage a patient who threatened to despond.
[ترجمه ترگمان]می توانست یک بیمار را تشویق کند که تهدید کند
[ترجمه گوگل]او می تواند تلاش کند تا بیمار را تشویق کند که تهدید به نومیدی کند

8. Since we don't want to be very rich, we will not feel despond because poor.
[ترجمه ترگمان]از آنجایی که ما نمی خواهیم بسیار ثروتمند باشیم، احساس despond بودن را نداریم
[ترجمه گوگل]از آنجایی که ما نمی خواهیم خیلی غنی باشد، ما به خاطر فقرا احساس آرامش نمی کنیم

9. At that time the country was in the slough of despond.
[ترجمه ترگمان]در آن زمان، کشور در the افسرده شده بود
[ترجمه گوگل]در آن زمان این کشور در حال نابودی است

10. We must do something to save him from the slough of Despond.
[ترجمه ترگمان]ما باید کاری کنیم که او را از باتلاق نومیدی نجات دهیم
[ترجمه گوگل]ما باید کاری را انجام دهیم تا بتواند او را از ناپاکی Despond نجات دهد

Despite repeated defeats, he did not despond.

علیرغم شکست‌های پی‌درپی دل‌سرد و افسرده نشد.


the slough of despond

ورطه‌ی نومیدی و غم



کلمات دیگر: