کلمه جو
صفحه اصلی

bewilderment


معنی : ژولیدگی، حیرت، بهت، گیجی، اغتشاش، سرگشتگی، سردرگمی، درهم ریختگی، بی ترتیبی، تحیر
معانی دیگر : حیرانی

انگلیسی به فارسی

گیجی، سردرگمی، بهت، حیرت، درهم ریختگی، اغتشاش، بیترتیبی


سردرگمی، بهت، حیرت، گیجی، سرگشتگی، درهم ریختگی، اغتشاش، بی ترتیبی، تحیر، ژولیدگی


انگلیسی به انگلیسی

• confusion, perplexity, bafflement
bewilderment is the feeling of being confused or unable to understand something.

مترادف و متضاد

ژولیدگی (اسم)
abashment, disarrangement, bewilderment, confusion, derangement, disarray, disorder, disorderliness, tousle

حیرت (اسم)
bewilderment, admiration, enthusiasm, wonder, surprise, amazement, wonderment, perplexity, astonishment, consternation, delight, rapture, puzzlement, quandary

بهت (اسم)
bewilderment, amazement, perplexity, consternation, stupefaction, stupor, bedazzlement

گیجی (اسم)
bewilderment, confusion, amusement, stun, stupefaction, stupor, distraction, bafflement, befuddlement, quandary, razzle-dazzle, idler, muddle, wackiness, giddiness, idleness, sopor

اغتشاش (اسم)
bewilderment, confusion, disarray, turbulence, rummage, anarchy, babel, commotion, sedition, turbulency, garboil, topsy-turvydom

سرگشتگی (اسم)
bewilderment, perplexity, astonishment, puzzlement

سردرگمی (اسم)
bewilderment

درهم ریختگی (اسم)
bewilderment, huddle, clutter

بی ترتیبی (اسم)
disarrangement, bewilderment, irregularity, disorder, solecism

تحیر (اسم)
bewilderment, surprise, quandary, razzle-dazzle

puzzlement


Synonyms: bafflement, confusion, daze, discombobulation, disorientation, perplexity, surprise


جملات نمونه

1. he couldn't hide his bewilderment
نتوانست بهت خود را پنهان کند.

2. She gazed upon him in bewilderment.
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به او خیره شده بود
[ترجمه گوگل]او با بی احتیاط به او نگاه کرد

3. Irena shook her head, but in bewilderment, not negation.
[ترجمه ترگمان]آیرینا سرش را تکان داد، اما با سرگشتگی، نه انکار
[ترجمه گوگل]ایروان سرش را تکان داد، اما با نگرانی، نفی نکرد

4. He shook his head in bewilderment.
[ترجمه ترگمان]سرش را با سردرگمی تکان داد
[ترجمه گوگل]او سرش را خجالت زد

5. His expression changed from bewilderment to horror as he realized what had happened.
[ترجمه ترگمان]وقتی متوجه شد که چه اتفاقی افتاده، حالت چهره اش از سردرگمی تغییر کرد
[ترجمه گوگل]وقتی که متوجه شد چه اتفاقی افتاد، بیان او از ناامیدی به وحشت تغییر کرد

6. He wrote out his rage and bewilderment, which gradually became a form of catharsis leading to understanding.
[ترجمه ترگمان]از خشم و تحیر نامه نوشت که به تدریج تبدیل به دنیایی از رهایی شد که به درک آن ختم می شد
[ترجمه گوگل]او خشم و اضطراب خود را نوشت، که به تدریج تبدیل به یک نوع کاترزیس شد که منجر به درک آن شد

7. She was gazing at Pike in bewilderment.
[ترجمه ترگمان]مات یلدا مات و مبهوت به یک پا خیره شده بود
[ترجمه گوگل]او در ناخودآگاه به پیک نگاه کرد

8. Sell your cleverness and buy bewilderment. Rumi
[ترجمه ترگمان]زیرکی خود را بفروشید و سردرگمی خود را خریداری کنید رومی
[ترجمه گوگل]فروش هوشمندانه خود و خرید ناامید کننده رومی

9. It is unknown territory leading to confusion and bewilderment.
[ترجمه ترگمان]این سرزمین ناشناخته است که منجر به سردرگمی و گیجی می شود
[ترجمه گوگل]این سرزمین ناشناخته است که منجر به سردرگمی و سردرگمی می شود

10. I stood staring at them in utter bewilderment.
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به آن ها خیره شدم
[ترجمه گوگل]من کاملا خجالت کشیدم

11. She contrived a look of bewilderment, bordering on wounded pride.
[ترجمه ترگمان]او از غرور جریحه دار شده و از غرور جریحه دار شده بود
[ترجمه گوگل]او ظاهری ناخوشایندی را، که در غرور مجروحانه قرار دارد، شکل می دهد

12. I looked up, in alarm, bewilderment, in terror.
[ترجمه ترگمان]با وحشت و وحشت به بالا نگاه کردم
[ترجمه گوگل]من در معرض نگرانی، اضطراب، وحشت بالا نگاه کردم

13. I can only reduce the painful uncertainty and bewilderment of those first few days by learning relevant information quickly.
[ترجمه ترگمان]من تنها می توانم در چند روز اول با یادگیری سریع اطلاعات مربوطه، ابهام و سردرگمی دردناک را کاهش دهم
[ترجمه گوگل]من فقط می توانم عدم اطمینان دردناک و ناخوشایند آن چند روز اول را با یادگیری اطلاعات مربوطه به سرعت کاهش دهم

14. Those chords of searching bewilderment in the finale were timed to a microsecond and projected an awesome tingle of fear.
[ترجمه ترگمان]این chords که در قسمت آخر به دست آورده بودند در آن لحظه به موقع برای یک microsecond زمان و یک لحظه ترس و هراس انگیزی رخ داده بود
[ترجمه گوگل]این آکوردهای ناخوشایند در پایان بازی به یک میلیار ثانیه رسیده و یک ترس بسیار جذاب از ترس است

He couldn't hide his bewilderment.

نتوانست بهت خود را پنهان کند.


پیشنهاد کاربران

a feeling of being completely confused. Ox

the quality or state of being lost, perplexed, or confused. Mer


کلمات دیگر: