کلمه جو
صفحه اصلی

linear


معنی : باریک، کشیده، دراز، خطی، طولی
معانی دیگر : وابسته به خط یا خطوط، رجی، کشه ای، کشایی، خط دار، مخطط، کشه دار، کشادار، خط خطی، درازایی، (ابزار الکترونیکی - ریاضی - شیمی) خطی، (به ویژه نقاشی - وابسته به این سبک هنری: مشخص بودن حدود شکل ها وتاکید بر خط های مرزی اشیا و اهمیت نسبتا کمتر رنگ و نورنمایی و سایه روشن) وابسته به مکتب کشایی

انگلیسی به فارسی

خطی، طولی، دراز، باریک، کشیده


خطی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: linearly (adv.), linearity (n.)
(1) تعریف: of or similar to a line; straight.
مترادف: straight
مشابه: even, level

- The fence poles were in a linear arrangement.
[ترجمه ترگمان] تیره ای پرچین در یک آرایش خطی قرار داشتند
[ترجمه گوگل] قطب های حصار به صورت خطی بود

(2) تعریف: placed, ordered, or described in a straight line.
مترادف: straight
مشابه: direct, even, straightforward

- The book gives a linear account of the events that happened.
[ترجمه ترگمان] این کتاب شرحی خطی از رویدادهایی می دهد که اتفاق افتاده است
[ترجمه گوگل] این کتاب به صورت خطی از وقایع رخ می دهد

(3) تعریف: measured in one dimension; relating to length.

(4) تعریف: composed of, represented by, or emphasizing lines.
مشابه: outlined, skeletal, sketched

- a linear figure
[ترجمه ترگمان] یک شکل خطی
[ترجمه گوگل] یک شکل خطی

(5) تعریف: in mathematics, graphically represented as a straight line, as a function or an equation.

(6) تعریف: long and narrow, as an elongated leaf.
مشابه: elongated

• straight; one dimensional; pertaining to length; involving or resembling lines; narrow and elongated; involving linear functions or equations (mathematics)
a linear process is one in which things always happen one at a time and in a particular order; a formal word.
a linear shape consists of lines; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] خطی
[سینما] پرسپکتیو / خطی
[عمران و معماری] خطی
[برق و الکترونیک] خطی 1. رابطه ای که در آن یک تابع تناسب مستقیم با تابع دیگر دارد ونمودار آن به شکل خط راست است . 2. مداری که خروجی آن تناسب مستقیم با ورودی اش دارد . - خطی
[صنعت] خطی، طولی
[نساجی] خطی - طولی
[ریاضیات] خطی
[پلیمر] خطی
[آمار] خطی
[آب و خاک] خطی

مترادف و متضاد

باریک (صفت)
delicate, tender, narrow, thin, capillary, strait, fragile, reedy, slender, tenuous, linear, thready, gracile

کشیده (صفت)
long, extensive, linear, tense, oblong, taut

دراز (صفت)
long, lengthy, prolix, linear, lengthwise, oblong, prolate, verbose, longish

خطی (صفت)
lineal, linear

طولی (صفت)
linear, longitudinal

جملات نمونه

1. linear array
آرایه ی کشایی

2. linear circuit
مدار خطی

3. linear design
طرح خط دار(رجی)

4. linear equation
معادله ی کشایی،معادله ی خطی

5. a linear leaf
برگ دراز

6. a wire can be a linear conductor
سیم می تواند یک رسانای طولی باشد.

7. Students do not always progress in a linear fashion.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان همیشه به روش خطی پیشرفت نمی کنند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان همیشه به صورت خطی پیشرفت نمی کنند

8. Is there a linear relationship between salaries and productivity?
[ترجمه ترگمان]آیا رابطه خطی بین حقوق و بهره وری وجود دارد؟
[ترجمه گوگل]آیا رابطه خطی بین حقوق و دستمزد وجود دارد؟

9. The author abandons the conventions of linear narrative and normal chronology.
[ترجمه ترگمان]مولف اصول روایت خطی و chronology نرمال را رها می کند
[ترجمه گوگل]نویسنده رد کنوانسیون روایی خطی و کلاسیک عادی را رد می کند

10. The use of linear programming as an aid to decision making when allocating scarce investment funds has been widely advocated.
[ترجمه ترگمان]استفاده از برنامه نویسی خطی به عنوان یک کمک برای تصمیم گیری در زمان تخصیص بودجه سرمایه گذاری اندک به طور گسترده ای مورد حمایت قرار گرفته است
[ترجمه گوگل]استفاده از برنامه ریزی خطی به عنوان کمک به تصمیم گیری در هنگام اختصاص منابع مالی کمیاب به طور گسترده ای مورد حمایت قرار گرفته است

11. Linear preoccupation in the past remains a closed book to modern understanding.
[ترجمه ترگمان]مشغولیت خطی در گذشته یک کتاب بسته برای درک مدرن باقی می ماند
[ترجمه گوگل]مشکالت خطی در گذشته کتابی بسته به درک مدرن باقی مانده است

12. Table V shows results of stepwise multiple linear regression analysis of outcome variables from the ventilated infants.
[ترجمه ترگمان]جدول V نتایج حاصل از تجزیه و تحلیل رگرسیون خطی چند مرحله ای متغیرهای خروجی از نوزاد تهویه شده را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]جدول V نتایج نتایج تجزیه و تحلیل رگرسیون چند بعدی گام به گام متغیرهای نتیجه از نوزادان تهویه را نشان می دهد

13. The wound is of linear character with sharp edges.
[ترجمه ترگمان]زخم از ویژگی های خطی با لبه های تیز است
[ترجمه گوگل]زخم دارای شخصیت خطی با لبه های تیز است

14. Description: Very narrow, linear, opposite, curling, deep green leaves with 30-50 fine teeth.
[ترجمه ترگمان]توضیح: بسیار تنگ، خطی، مخالف، curling، برگ های سبز عمیق با ۳۰ - ۵۰ دندان خوب
[ترجمه گوگل]توصیف: بسیار باریک، خطی، مخالف، پیچش یا حلقه زنی، برگ های سبز عمیق با 30-50 دندان خوب است

15. Player A's strategy is linear in z for both the finite and the infinite horizon models.
[ترجمه ترگمان]استراتژی بازیکن در z برای هر دو مدل محدود و نامحدود خطی است
[ترجمه گوگل]استراتژی Player A در مدل z به صورت خطی برای هر دو مدل افقی محدود و نامحدود است

16. No differences in mean linear growth velocities were found between males and females or among patients stratified by anatomical localisation of disease.
[ترجمه ترگمان]هیچ تفاوتی در سرعت های رشد خطی متوسط بین نرها و ماده ها و یا در میان بیماران به صورت طبقه بندی شده توسط محلی سازی بیماری یافت نشد
[ترجمه گوگل]هیچ تفاوتی در میانگین سرعت رشد خطی بین مردان و زنان و یا در میان بیماران طبقه بندی شده توسط مکانیابی تشریحی بیماری یافت نشد

linear array

آرایه‌ی کشایی


linear design

طرح خط دار(رجی)


A wire can be a linear conductor.

سیم می‌تواند یک رسانای طولی باشد.


a linear leaf

برگ دراز


linear circuit

مدار خطی


linear equation

معادله‌ی کشایی، معادله‌ی خطی


پیشنهاد کاربران

Sequential
ترتیبی, متوالی، پی در پی



یکسویه

موازی، پشت سر هم، مستقیما

linear dna
دنای خطی

linear ( زیست شناسی - علوم گیاهی )
واژه مصوب: خطی
تعریف: ویژگی بخش یا اندامی خط مانند یا رشته ای و طویل در گیاهان


کلمات دیگر: