کلمه جو
صفحه اصلی

interface


معنی : خط اتصال
معانی دیگر : پهنه ی مرزی، (سطحی که حد فاصل میان دو فضا یا ماده است) هم رخگاه، میان پهنه، میان رویه، فاصل (مکان یا وسیله ی فعل و انفعال دو دسته یا رشته علمی یا گروه یا سیستم و غیره) هم کنشگاه، هم کنشگر، (با دسته یا گروه یا رشته ی علمی دیگر و غیره) هم کنش کردن، هم رخی کردن، (دوزندگی) لایی گذاشتن (برای کلفت کردن و شخ نگاه داشتن سرشانه ها و یقه و غیره)، پارچه ی مویی گذاشتن لای جامه، میانجی، واسط، از طریق واسطه به هم متصل کردن، از طریق واسطه به هم متصل بودن، به وسیله ی میانجی ارتباط داشتن

انگلیسی به فارسی

(کامپیوتر) رابط، میانجی، فاصل


سطح مشترک، فصل مشترک


(مجازی) وجه مشترک


واسطه، واسط، میانجی


از طریق رابط به هم متصل کردن، از طریق واسطه به هم متصل کردن، به وسیله‌ی میانجی ارتباط برقرار کردن بین...


از طریق رابط به هم متصل بودن، از طریق واسطه به هم متصل بودن، به وسیله‌ی میانجی ارتباط داشتن


رابط، خط اتصال


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a plane or surface that represents a common boundary between two bodies or regions.

(2) تعریف: the point at which the operation of different systems or the interests of different groups overlap.

- an interface between the arts and sciences
[ترجمه ترگمان] رابطی میان هنرها و علوم
[ترجمه گوگل] رابط بین هنر و علوم است

(3) تعریف: in computer science, the equipment or programs used to communicate between different systems or programs.

(4) تعریف: clear or useful communication or interaction.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: interfaces, interfacing, interfaced
• : تعریف: to bring together at a common boundary or interface.

- The professor interfaced the two areas of study.
[ترجمه ترگمان] استاد این دو حوزه از مطالعه را از طریق رابط متصل کرد
[ترجمه گوگل] استاد در این دو زمینه مطالعه را پیوند داد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: interfacial (adj.)
(1) تعریف: to be in or act as an interface.

- The systems interface at these coordinates.
[ترجمه ترگمان] واسط سیستم ها در این مختصات
[ترجمه گوگل] رابطهای سیستم در این مختصات
- The two disciplines interface poorly.
[ترجمه ترگمان] این دو رشته با هم ارتباط ضعیفی دارند
[ترجمه گوگل] این دو رشته به شکلی ضعیف هستند

(2) تعریف: to communicate, interact, or cooperate.

- We need to interface with the sales department.
[ترجمه ترگمان] ما باید با بخش فروش ارتباط برقرار کنیم
[ترجمه گوگل] ما باید با بخش فروش ارتباط برقرار کنیم

• surface which is a common boundary between two bodies; equipment or programs which enable two different systems or programs to communicate (computers, electronics)
bring into an interface; act as an interface; connect, coordinate, cooperate
the interface between two subjects or systems is the area in which they affect each other or have links with each other.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] سطح مشترک، میانجی
[عمران و معماری] سطح مشترک - وجه مشترک
[کامپیوتر] واسط، وصل کردن از طریق رابط، رابط میانجی، فاصل .
[برق و الکترونیک] فصل مشترک، رابط، مدار واسط - فصل مشترک، واسط، مدار واسط یک مرز یا پیوند مشترک 1. پیوند نقطه به نقطه بین رایانه ومنبع تغذیه یا سیگنال بیرونی 2. پیوندگاه بین مواد نیمه رسانا با ناخالصیهای متفاوت در یک قطعه نیمه رسانا نظیر پیوند سلیسم نوعی ( پی ) یا سلیسیم نوع ( ان ) در یک دیوید ( پی ان )( PN diode ) یا ترانزیستور ( بی جی تی ) .
[مهندسی گاز] سطح مشترک
[صنعت] واصل، واسطه، ارتباط
[نساجی] سطح میانی
[نفت] سطح مشترک
[پلیمر] سطح مشترک، میانجی

مترادف و متضاد

خط اتصال (اسم)
junction, joint, accolade, jointing, interface, juncture, seam

جملات نمونه

1. interface channel
(کامپیوتر) مجرای هم کنشگر

2. interface routine
(کامپیوتر) روال هم کنشگر

3. the interface between two separate types of oil flowing together in a pipeline
میان پهنه ی دو نوع روغن مختلف که در لوله ای با هم در حال حرکت اند

4. at the interface of arts and sciences
در محل تلاقی هنرها و علوم

5. The different components all have to interface smoothly.
[ترجمه ترگمان]اجزای مختلف همگی باید به آرامی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند
[ترجمه گوگل]اجزای مختلف باید هموار باشند

6. My computer has a network interface, which allows me to get to other computers.
[ترجمه ترگمان]کامپیوتر من یک رابط شبکه دارد که به من اجازه می دهد تا به کامپیوترهای دیگر برسم
[ترجمه گوگل]کامپیوتر من یک رابط شبکه دارد، که به من اجازه می دهد که به سایر کامپیوترها بروم

7. The latest version has an impressively user-friendly interface.
[ترجمه ترگمان]نسخه اخیر یک رابط کاربری بسیار دوستانه با کاربر دارد
[ترجمه گوگل]آخرین نسخه دارای یک رابط کاربر پسند است

8. We use email to interface with our customers.
[ترجمه ترگمان]ما از ایمیل برای ارتباط با مشتریان خود استفاده می کنیم
[ترجمه گوگل]ما از ایمیل برای ارتباط با مشتریانمان استفاده می کنیم

9. We need a clearer interface between management and the workforce.
[ترجمه ترگمان]ما به یک رابط روشن تر بین مدیریت و نیروی کار نیاز داریم
[ترجمه گوگل]ما نیاز به یک رابط کاربری واضح بین مدیریت و نیروی کار داریم

10. Even the slightest interface aspect could trigger a heated debate, with adherents of opposing solutions arguing with near-Jesuitical intensity.
[ترجمه ترگمان]حتی کوچک ترین جنبه مشترک می تواند موجب یک بحث داغ، با پیروان راهکارهای مخالف در بحث با شدت near شود
[ترجمه گوگل]حتی کوچکترین جنبه ی رابط، می تواند یک بحث داغ با طرفداران راه حل های مخالف که با شدت نزدیک یسوئیتی بحث می کنند، باعث شود

11. The user interface looks like setting the standard for future electronic books of this kind.
[ترجمه ترگمان]رابط کاربر مانند تنظیم استاندارد برای کتاب های الکترونیکی آینده از این نوع است
[ترجمه گوگل]رابط کاربر به نظر می رسد تنظیم استاندارد برای کتاب های الکترونیکی آینده ای از این نوع است

12. They stand as the essential interface between strategy formulation and tactical decisions.
[ترجمه ترگمان]آن ها به عنوان یک رابط اساسی بین تدوین استراتژی و تصمیمات تاکتیکی ایستاده اند
[ترجمه گوگل]آنها به عنوان رابط اصلی بین فرمولاسیون استراتژی و تصمیمات تاکتیکی ایستاده اند

13. Xerox developed the first graphical user interface for its Star computer in the seventies.
[ترجمه ترگمان]شرکت زیراکس در دهه هفتاد اولین رابط گرافیکی کاربر را برای رایانه Star ایجاد کرد
[ترجمه گوگل]Xerox اولین رابط کاربر گرافیکی را برای رایانه ستاره خود در دهه 1970 توسعه داد

14. The interface card itself can usually also handle sophisticated on-screen effects such as picture fades and multiple colours.
[ترجمه ترگمان]خود کارت رابط نیز می تواند با اثرات پیچیده روی صفحه مانند تصویر محو شده و رنگ های چندگانه نیز برخورد کند
[ترجمه گوگل]کارت رابط خود نیز معمولا می تواند اثرات روی صفحه نمایش پیشرفته مانند تصویر تصویر و چند رنگ را اداره کند

15. The program has a pull down menu interface for ease of use.
[ترجمه ترگمان]این برنامه دارای یک رابط منو پایین برای سهولت استفاده است
[ترجمه گوگل]این برنامه دارای یک رابط منو کشویی برای سهولت استفاده است

user interface

رابط کاربری


پیشنهاد کاربران

رابط = واسط

[کامپیوتر] رابط کاربری

نما

ارتباط دو طرفه. وارد مراسم جشن

ارتباط دو طرفه

تداخل داشتن، تداخل پیدا کردن

واسط تعاملی

تعامل - ارتباط دوطرفه

تشریک در سطوح

فصل مشترک. وجه مشترک

حد فاصل
سطح تماس

صفحه ی کار - رابط کاربری

واسطه
رابط
میانجی

مداخله
مانند مداخله مشتری Customer interface
مانند مداخله کارکنان Employee interface

لارو، لارویه

بین سطح

مرز - فصل مشترک دو محیط

هماوند؛ وبه صورت اسم مصدر یا صفت جانشین اسم هم به کار می رود؛ هماوندی
از نظر تاریخی ( > Webster ) محل پیوند دو آوند در گیاه است. من در یکم متن الکترونیکی، که صحبت از اینترفیس آنالوگ ودیجیتال بود این واژه رابه کاربردم. نظرِ یکی از استادان الکترونیک را هم پرسیدم. گفت؛ قشنگه، خوش آهنگه!

مرز بین سطحی

نقطه اتصال
وجه مشترک.
رابط

زمینه

✔️میانجی، واسط،
✔️ از طریق واسطه به هم متصل کردن،
از طریق واسطه به هم متصل بودن،
به وسیله ی میانجی ارتباط داشتن

:Pneumatic Brake System
The BCU 👉is interfaced👈 through an MVB net managed by the LCU

مهندسی شیمی: فصل مشترک/سطح مشترک

interface ( باستان‏شناسی )
واژه مصوب: میانا 1
تعریف: حد فاصل میان دو واحد لایه نگاری یا پدیدار در کاوش های باستان شناختی


کلمات دیگر: