کلمه جو
صفحه اصلی

partition


معنی : تقسیم، اپارتمان، تیغه، دیواره، حد فاصل، وسیله یا اسباب تفکیک، افراد، جدا کردن، تقسیم کردن، جزء بندی کردن، تقسیم به بخش های جزء کردن، تفکیک کردن
معانی دیگر : تجزیه، برخش، جدایش، گسست، افراز، پارش، فرشیم، قسمت بندی، (هر چیزی که جدا یا مجزا می کند) دیواره، چینه، لاد، دیوارک، خانچه، بخش، اتاقک، محفظه، گنجانه، بخش کردن، تجزیه کردن، برخیدن، (با دیواره و غیره) مجزا کردن، خانه خانه کردن، مفروز کردن، (حقوق) تفکیک ملک (و دادن قباله ی سوا به کسانی که مشترکا مالک بودند)

انگلیسی به فارسی

تیغه، دیواره، وسیله یا اسباب تفکیک، حد فاصل، آپارتمان، تقسیم به بخش‌های جزء کردن، تفکیک کردن،جدا کردن


جز‌ءبندی کردن، افراز


پارتیشن، تقسیم، دیواره، تیغه، حد فاصل، جدا کردن، وسیله یا اسباب تفکیک، اپارتمان، افراد، جزء بندی کردن، تفکیک کردن، تقسیم کردن، تقسیم به بخش های جزء کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the division of something, such as a territory, enclosure, or concept, into parts.
مترادف: division, splitting
مشابه: divide, segmentation, separation, subdivision

- The partition of the animal pen separated the chickens from the goats.
[ترجمه ترگمان] تقسیم آغل حیوانات، جوجه ها را از بزها جدا کرد
[ترجمه گوگل] پارتیشن قلم حیوانات مرغ را از بز ها جدا کرد
- The partition of India caused the creation of Pakistan as a nation.
[ترجمه ترگمان] تجزیه هند باعث ایجاد پاکستان به عنوان یک کشور شد
[ترجمه گوگل] پارتیشن هند باعث ایجاد پاکستان به عنوان یک ملت شد

(2) تعریف: that which serves to separate or divide, esp. a wall or partial wall that separates parts of a room.
مترادف: divider, screen
مشابه: barrier, division, fence, separator, wall

- The partition in the basement separates the laundry room from the storage area.
[ترجمه ترگمان] افرازی در زیرزمین اتاق لباس شویی را از منطقه انبار جدا می کند
[ترجمه گوگل] پارتیشن در زیرزمین اتاق لباسشویی را از منطقه ذخیره سازی جدا می کند

(3) تعریف: the state of being divided.
مترادف: division, separation
مشابه: segmentation, subdivision

- The partition of post-war Germany ended in 1990 with the reunification of East and West.
[ترجمه ترگمان] تجزیه آلمان پس از جنگ در سال ۱۹۹۰ با اتحاد شرق و غرب به پایان رسید
[ترجمه گوگل] پارتیشن آلمان پس از جنگ با اتحاد مجدد شرق و غرب در سال 1990 به پایان رسید

(4) تعریف: one of the parts into which something is divided.
مترادف: division, part
مشابه: allotment, portion, section, segment, share, stall, subdivision

- The family live in the larger part of the house, and the tenants live in the smaller partition.
[ترجمه ترگمان] خانواده در قسمت بزرگ تر خانه زندگی می کنند و مستاجران در قسمت کوچک تر زندگی می کنند
[ترجمه گوگل] خانواده در بخش بزرگتر خانه زندگی می کنند و مستاجران در پارتیشن کوچکتر زندگی می کنند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: partitions, partitioning, partitioned
مشتقات: partitioner (n.), partitionist (n.), partitionment (n.)
(1) تعریف: to divide into parts or sections.
مترادف: divide, part, section
مشابه: segment, separate, split, subdivide, zone

- The farmer partitioned the field into several smaller plots.
[ترجمه ترگمان] کشاورز زمینه ای را به چندین قطعه کوچک تر تقسیم کرد
[ترجمه گوگل] کشاورز مزرعه را به چند قطعه کوچکتر تقسیم کرد

(2) تعریف: to separate into parts using one or more dividing walls or partial walls.
مشابه: divide, separate

- We partitioned the classroom to make three offices.
[ترجمه ترگمان] ما کلاس را برای ایجاد سه دفتر تقسیم کردیم
[ترجمه گوگل] ما کلاس را به سه بخش تقسیم کردیم

• divider; act of dividing; segment, section; division of the storage area of a hard disk (computers)
divide, segment, cut into portions; set apart, separate with a divider
a partition is a wall or screen separating one part of a room or vehicle from another.
if you partition a room, you separate one part of it from another by means of a partition.
to partition a country means to divide it into two or more independent countries. verb here but can also be used as an uncount noun. e.g. ...the partition of india in 1947.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] تیغه - پارتیشن - حایل - دیوار جداکننده - جداگر تیغه ای - جداگر - دیواره - دیوار تقسیم
[کامپیوتر] پارتیشن، بخش، بخش بندی کردن قسمتی از یک دیسک سخت که کامپیوتر با آن به صورت یک دیسک گردان مستقل و جداگانه برخورد می کند . به طور طبیعی، اکثر دیسکهای سخت فقط یک پارتیشن دارند . اما برخی از گرداننده های بسیار بزرگ، پارتیشن های متعددی دارند MS-DOS نویندوز، و OS/2 فرمان FDSIK ساختار بخش بندی یک دیسک سخت را مدیریت می کند . هر تغییری در ساختار بخش بندی، موجب خرابی بخش بندی های قبلی می شود از این رو قبل از به ار گیری فرمان FDISK باید فایلها کپی پشتیبان تهیه کرد . - قسمت کردن ؛ جزء بندی کردن ؛ بخش ؛ قسمت؛ ناحیه
[برق و الکترونیک] بخش بندی، تقسیم بندی
[حقوق] افراز کردن، تفکیکی کردن، تقسیم کردن، تقسیم کردن، تجزیه کردن، افراز، تفکیک، تقسیم، تجزیه، تقسیم، تجزیه، تیغه
[نساجی] جداسازی - تقسیم
[ریاضیات] افراز
[پلیمر] بخشی
[آمار] اِفراز

مترادف و متضاد

Antonyms: attach, combine, join, unite


تقسیم (اسم)
partition, allotment, division, scissor, cleavage, dispensation, apportionment, dealing, repartition

اپارتمان (اسم)
apartment, partition, chamber, flat, tenement, suite

تیغه (اسم)
partition, blade, knife, septum, bulkhead, midriff

دیواره (اسم)
partition, parapet, septum, rim, causey

حد فاصل (اسم)
partition, contour

وسیله یا اسباب تفکیک (اسم)
partition

افراد (اسم)
partition, privates

جدا کردن (اسم)
abstract, partition

تقسیم کردن (فعل)
partition, part, administer, admeasure, divide, distribute, apportion, intersect, administrate, compartment

جزء بندی کردن (فعل)
partition

تقسیم به بخش های جزء کردن (فعل)
partition

تفکیک کردن (فعل)
disconnect, partition, part, separate, break up, centrifuge

divider, division


Synonyms: allotment, apportionment, barrier, detachment, disconnection, dissolution, distribution, disunion, dividing, hindrance, obstruction, parting, portion, rationing, rupture, screen, segregation, separation, severance, share, splitting, wall


Antonyms: attachment, juncture, union, unity


divide, separate


Synonyms: apportion, cut, cut in, cut into, cut up, deal, disburse, dispense, disperse, distribute, divvy up, dole out, fence off, measure out, parcel out, portion, screen, section, segment, separate, share, size into, slice, split, split up, subdivide, wall off


جملات نمونه

1. partition induced by statistics
(ریاضی) افزار القا شده توسط آمار

2. partition of a set
افزار یک مجموعه

3. partition of matrix
قسمت بندی ماتریس

4. each partition of the box contains one egg
هریک از خانه های جعبه حاوی یک تخم مرغ است.

5. the partition of germany into two parts
تقسیم آلمان به دو بخش

6. the partition of the world into animate and inanimate
تقسیم جهان به جاندار (ذی حیات) و ناجاندار (غیر ذی حیات)

7. england and russia wanted to partition iran
انگلیس و روس می خواستند ایران را تجزیه کنند.

8. the mice cut through the wooden partition
موش ها دیواره ی چوبی را سوراخ کردند.

9. he looked at them through a chink in the partition
از درز دیواره به آنها نگاه می کرد.

10. Our office is comparted by a partition board.
[ترجمه ترگمان]دفتر ما با یک قسمت تقسیم کار می کند
[ترجمه گوگل]دفتر ما توسط هیئت مدیره پارتیشن مقایسه شده است

11. To the rear of the glazed, folding partition lay the larger, higher volume of the original school-room.
[ترجمه ترگمان]پشت دیواره ای شیشه ای، قسمت بزرگ تر و بلندتر اتاق اصلی قرار داشت
[ترجمه گوگل]در قسمت پشتی لعاب، پارتیشن تاشو، حجم بزرگتر و بزرگتر از اتاق اصلی اصلی را فراهم می کند

12. Component 1 has the higher partition coefficient and thus moves through the column faster.
[ترجمه ترگمان]مولفه ۱ دارای ضریب پارتیشن بالاتر است و بنابراین سریع تر از ستون حرکت می کند
[ترجمه گوگل]کامپوننت 1 دارای ضریب پارتیشن بالاتر است و از این طریق ستون سریعتر حرکت می کند

13. She stood against the glass partition by the double-leaved doors with the violin and the suitcase wedged behind her calves.
[ترجمه ترگمان]او در کنار دیوار شیشه ای با ویل ون، با ویل ون و چمدانی که پشت ماهیچه ساق پایش گیر کرده بود ایستاده بود
[ترجمه گوگل]او در مقابل دیوار شیشه ای با درب های دو طرفه با ویولون و چمدان پشت گوساله ها ایستاد

14. Larry knocked down the partition wall between the dining-room and the kitchen.
[ترجمه ترگمان]لری دیوار را بین اتاق ناهارخوری و آشپزخانه کوبید
[ترجمه گوگل]لری دیوار پارتیشن بین اتاق ناهار خوری و آشپزخانه را پایین کشید

15. He said they had national characteristics and that partition would be disastrous.
[ترجمه ترگمان]او گفت که آن ها دارای ویژگی های ملی هستند و این افراز فاجعه آمیز خواهد بود
[ترجمه گوگل]او گفت که آنها ویژگی های ملی دارند و این پارتیشن ها فاجعه بار است

the partition of the world into animate and inanimate

تقسیم جهان به جاندار (ذی‌حیات) و بی‌جان (غیر‌ذی‌حیات)


the partition of Germany into two parts

تقسیم آلمان به دو بخش


partition induced by statistics

(ریاضی) افزار القا شده توسط آمار


partition of a set

افزار یک مجموعه


partition of matrix

قسمت‌بندی ماتریس


Short partitions divide the room into four cubicles.

دیواره‌های کوتاه اتاق را به چهار اتاقک تقسیم می‌کند.


Each partition of the box contains one egg.

هر یک از خانه‌های جعبه حاوی یک تخم‌مرغ است.


England and Russia wanted to partition Iran.

انگلیس و روس می‌خواستند ایران را تجزیه کنند.


The box is partitioned into small cubicles.

جعبه به مکعبهای کوچک تقسیم شده است.


They partitioned the land and built houses in it.

آنها زمین را تفکیک کردند و در آن خانه ساختند.


پیشنهاد کاربران

جدا جدا کردن
سوله سوله

partition ( ریاضی )
واژه مصوب: اِفراز
تعریف: اِفراز به سه صورت است: افراز بازه، افراز عدد و افراز مجموعه


کلمات دیگر: