کلمه جو
صفحه اصلی

eliminate


معنی : خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن
معانی دیگر : از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، (از متن و غیره) زدن، از بین بردن، معدوم کردن، نابودکردن، نیست کردن، (مسابقات قهرمانی و غیره) از دور خارج شدن، از مسابقه خارج شدن، (جبر و ریاضی) حذف کردن، (تنکرد شناسی - زیست شناسی - مواد زاید و فضولات و سموم و غیره را از بدن دفع کردن) برون ریختن، برون راندن، ردکردن، از معادله بیرون کردن

انگلیسی به فارسی

حذف کردن، محو کردن، (از معادله) بیرون کردن، رفع کردن، برطرف کردن


زدودن، رفع کردن


از بین بردن، زدودن، حذف کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، بیرون کردن، منتفی کردن، خرد کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: eliminates, eliminating, eliminated
(1) تعریف: to dispose of, remove, or destroy.
مترادف: do away with, remove
مشابه: abolish, annihilate, blot out, cancel, delete, destroy, discard, dispel, dispose of, edit, efface, eradicate, erase, excise, expunge, exterminate, extinguish, extirpate, kill, liquidate, obliterate, purge

- Many cleaning products claim to eliminate germs.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از محصولات تمیز کننده ادعا می کنند که میکروب ها را از بین می برند
[ترجمه گوگل] بسیاری از محصولات تمیز کننده ادعا می کنند که میکروب ها را از بین ببرند
- The corrupt and ruthless leader found ways to eliminate his enemies.
[ترجمه ترگمان] رهبر فاسد و بی رحم راه هایی برای حذف دشمنانش پیدا کرد
[ترجمه گوگل] رهبر فاسد و بی رحمانه راه هایی برای از بین بردن دشمنان خود پیدا کرد

(2) تعریف: to remove from consideration.
مترادف: remove
مشابه: banish, delete, except, exclude, obviate, omit, reject, rule out, weed out

- Making that error eliminated him from the spelling contest.
[ترجمه ترگمان] این خطا او را از مسابقه هجی کردن حذف کرد
[ترجمه گوگل] ساختن این خطا او را از رقابت املایی حذف کرد
- The police have eliminated the victim's wife as a suspect.
[ترجمه ترگمان] پلیس زن قربانی را به عنوان یک مظنون از بین برده است
[ترجمه گوگل] پلیس همسر قربانی را به عنوان یک مظنون حذف کرده است

(3) تعریف: of an organism, to expel (waste matter).
مشابه: discharge, expel, void

- Waste that is eliminated by cattle and horses is used as fertilizer.
[ترجمه ترنم] فضولات که توسط گاو و اسب دفع می شوند، به عنوان کود مورد استفاده قرار می گیرد
[ترجمه ترگمان] زباله که توسط گاو و اسب از بین برده می شود به عنوان کود مورد استفاده قرار می گیرد
[ترجمه گوگل] زباله هایی که توسط گاو و اسب حذف می شوند به عنوان کود استفاده می شود

• remove, get rid of
to eliminate something means to remove it completely.
when a person or team is eliminated from a competition, they are defeated and so take no further part in it.

دیکشنری تخصصی

[صنعت] زدودن، رفع کردن، حذف کردن
[ریاضیات] حذف کردن، رفع نمودن
[] صعود ـ راه

مترادف و متضاد

خرد کردن (فعل)
abate, diminish, mitigate, grind, squelch, minify, smash, chop, reduce, decrease, lessen, exterminate, eliminate, narrow, hash, fragment, fritter, annihilate, extenuate, shatter, shiver, crash, de-escalate, break to pieces, disintegrate, mash, comminute, mince, mangle, cut down, fragmentize, demolish, hack, fractionalize, pestle, steamroller

برطرف کردن (فعل)
remove, rectify, acquit, dispel, eliminate, surmount, loose

محو کردن (فعل)
erase, eliminate, annihilate, expunge, obliterate, blur, wipe out, deface, blot out, disfeature, cause to disappear, raze, efface, rase

رفع کردن (فعل)
remove, assoil, eliminate, resolve, solve, detoxify, obviate

زدودن (فعل)
remove, wipe, clean, scrape, clear, purge, eliminate, obliterate, wipe out, scour, blot out, sweep, swab, scurf, deterge, efface, shuck

بیرون کردن (فعل)
dispossess, fire, eliminate, force, swap, drive out, evict, cashier

حذف کردن (فعل)
eliminate, pretermit, expurgate, dele, delete, omit, elide, retrench

منتفی کردن (فعل)
eliminate, liquidate

remove, throw out


Synonyms: annihilate, blot out, bump off, cancel, cast out, count out, cut out, defeat, discard, discharge, dismiss, dispense with, dispose of, disqualify, disregard, do away with, drive out, drop, eject, eradicate, erase, evict, exclude, expel, exterminate, get rid of, ignore, invalidate, kill, knock out, leave out, liquidate, murder, omit, oust, phase out, put out, reject, rub out, rule out, set aside, shut the door on, slay, stamp out, take out, terminate, waive, waste, wipe out


Antonyms: accept, choose, include, keep, ratify, sanction, welcome


جملات نمونه

1. When the railroad tracks are raised, the danger of crossing will be eliminated.
وقتی ریل راه آهن بالا برده می شود، خطر تصادف رفع می شود

2. When figuring the cost of a car, don't eliminate such extras as air conditioning.
هنگام حساب کردن قیمت یک ماشین، لوازم اضافی مثل دستگاه تهویه هوا را حذف نکنید

3. If we were to eliminate all reclining chairs, no one would fall asleep while watching television.
اگر همه ی صندلی های راحتی را بیرون می بردیم، هیچ کس هنگام تماشای تلویزیون به خواب نمی رفت

4. eliminate all the superfluous words in this page
همه ی واژه ی های زائد این صفحه را حذف کنید.

5. to eliminate distracting noise
صدای مزاحم را از بین بردن

6. to eliminate indeterminacy
رفع ابهام کردن

7. the kidneys eliminate urea
کلیه ها اوره دفع می کند.

8. in order to eliminate the possibility of error
برای از میان بردن امکان لغزش

9. America wants to eliminate tariffs on items such as electronics.
[ترجمه ترگمان]آمریکا می خواهد تعرفه های اقلام نظیر الکترونیک را حذف کند
[ترجمه گوگل]امریکا می خواهد تعرفه ها را از مواردی مانند الکترونیک حذف کند

10. She went through the typescript carefully to eliminate all errors from it.
[ترجمه ترگمان]او با احتیاط از through عبور کرد تا همه خطاها را از آن حذف کند
[ترجمه گوگل]او با دقت از طریق دستورالعمل، برای از بین بردن تمام اشتباهات از طریق آن رفت

11. Can we ever eliminate poverty from the world?
[ترجمه ترگمان]آیا ما می توانیم فقر را از دنیا حذف کنیم؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانیم فقر را از جهان از بین ببریم؟

12. A move towards healthy eating could help eliminate heart disease.
[ترجمه ترگمان]حرکتی به سمت تغذیه سالم می تواند به حذف بیماری های قلبی کمک کند
[ترجمه گوگل]حرکت به سوی غذا خوردن سالم می تواند به از بین بردن بیماری های قلبی کمک کند

13. This diet claims to eliminate toxins from the body.
[ترجمه ترگمان]این رژیم غذایی ادعا می کند که سموم را از بدن حذف می کند
[ترجمه گوگل]این رژیم ادعا می کند که سموم بدن را از بین می برد

14. The organization has promised to eliminate cumbersome and unnecessary bureaucracy.
[ترجمه ترگمان]این سازمان قول داده است که بوروکراسی غیرضروری و غیرضروری را حذف کند
[ترجمه گوگل]این سازمان وعده داده است که بوروکراسی های سنگین و غیر ضروری را از بین ببرد

15. This mousse says it's designed to eliminate frizz and make hair glossy and easier to manage.
[ترجمه ترگمان]این mousse می گوید که برای حذف frizz طراحی شده است و موهای خود را براق و آسان تر می کند
[ترجمه گوگل]این موش می گوید این طراحی برای از بین بردن سرخ کردن و مو براق و آسان تر برای مدیریت است

16. She hired an assassin to eliminate her rival.
[ترجمه ترگمان]اون یه آدمکش استخدام کرد تا رقیبش رو از بین ببره
[ترجمه گوگل]او یک تروریست را برای از بین بردن رقیبش استخدام کرد

17. You can never entirely eliminate human error and oversight.
[ترجمه ترگمان]تو هرگز نمی تونی اشتباه انسانی و افراد پشت پرده رو از بین ببری
[ترجمه گوگل]شما هرگز نمیتوانید به طور کامل خطاهای انسانی و نظارت را از بین ببرید

18. The teacher should try to eliminate the possibility that the child has a hearing defect.
[ترجمه ترگمان]معلم باید سعی کند این احتمال را از بین ببرد که کودک یک نقص شنوایی دارد
[ترجمه گوگل]معلم باید سعی کند از این احتمال که کودک دارای نقص شنوایی است از بین ببرد

19. Lucia hired an assassin to eliminate her rival.
[ترجمه ترگمان]لوسیا یه آدمکش استخدام کرد تا رقیبش رو از بین ببره
[ترجمه گوگل]لوسیا یک قاتل را استخدام کرد تا رقیبش را از بین ببرد

20. Try to eliminate fatty foods from your diet.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید غذاهای چرب را از رژیم غذایی خود حذف کنید
[ترجمه گوگل]سعی کنید غذاهای چرب را از رژیم غذایی خود حذف کنید

Stalin eliminated his rivals one by one.

استالین رقیبان خود را یکی پس از دیگری نابود کرد.


Some of the names were secretly eliminated from the list.

برخی از اسامی را به‌طور پنهانی از فهرست حذف کرده بودند.


in order to eliminate the possibility of error

برای از میان بردن امکان لغزش


to eliminate distracting noise

صدای مزاحم را از بین بردن


All our wrestlers were eliminated in the third round.

همه‌ی کشتی‌گیران ما در دور سوم (مسابقات) حذف شدند.


to eliminate indeterminacy

رفع ابهام کردن


The kidneys eliminate urea.

کلیه‌ها اوره دفع می‌کند.


پیشنهاد کاربران

از میان برداشتن

دفع کردن

خلع کردن

صرف نظر کردن

تعدیل کردن یا کاستن

بر طرف کردن

حذف کردن

از بین بردن

حذف کردن، برداشتن
My mom told me to eliminate the sofa from your room
مامانم به من گفت:مبل رو از اتاقت حذف کن

Get rid of

بیرون بردن

کنار گذاشتن
We eliminated the possibility that it could have been an accident.
The police eliminated him from their enquiries.
خلاص کردن، از گردن باز کردن، از بین بردن
The problem we confront today is there is no one thing that can eliminate our dependency on petroleum
A move towards healthy eating could help eliminate heart disease.

The welfare state never came close to eliminating poverty
Oxford Dictionary@

صرف نظر کردن، حذف کردن، برداشتن

از رده خارج کردن

[از شر چیزی ] خلاص شدن، رفع کردن، حذف کردن

مرتفع کردن

نابود کردن، حذف کردن، رفع کردن

Example:eliminate all enemies
حذف کردن یا نابود کردن همه دشمن ها

در شیمی
Elimination reactions=واکنش های حذفی


کلمات دیگر: