اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of passing from one place or state to another.
• مترادف: movement, transit, transition
• مشابه: advance, change, crossing, flow, march, migration, motion, progress, shift, traverse
- Their passage through the mountains was hindered by a snow storm.
[ترجمه ترگمان] عبور از میان کوه ها مانع از توفان برف شده بود
[ترجمه گوگل] عبور آنها از طریق کوه ها توسط یک طوفان برف مانع شد
- He felt that this event marked his passage into manhood.
[ترجمه ترگمان] احساس می کرد که این حادثه گذر او را به صورت مردانگی نشان می دهد
[ترجمه گوگل] او احساس کرد که این رویداد گذر خود را به مردی نشان داد
• (2) تعریف: a channel or course along or through which something can pass; corridor.
• مترادف: channel, corridor, pass, passageway, way
• مشابه: alley, course, entrance, hall, hallway, opening, path, road, route, thoroughfare, traverse, tunnel
- The buildings are linked by an underground passage.
[ترجمه ترگمان] ساختمان ها با عبور زیرزمینی مرتبط هستند
[ترجمه گوگل] ساختمان ها با گذرگاه زیرزمینی ارتباط دارند
• (3) تعریف: a part of a written or musical work.
• مترادف: excerpt, part
• مشابه: extract, line, piece, section, selection
- The author read a short passage from his new book.
[ترجمه ترگمان] نویسنده متن کوتاهی را از کتاب جدید خود می خواند
[ترجمه گوگل] نویسنده یک متن کوتاه از کتاب جدیدش را بخواند
- The French horn predominates in this passage.
[ترجمه نیکا حسینی] شیپور فرانسوی در این قطعه غالب است
[ترجمه ترگمان] شیپور فرانسوی در این راهرو به انسان مسلط می شود
[ترجمه گوگل] شاخ فرانسوی در این بخش غالب است
• (4) تعریف: the permission, authority, or right to pass freely.
• مترادف: access, entr�e, right of way
• مشابه: authorization, carte blanche, entry, permission
- The document granted them passage through the territory.
[ترجمه ترگمان] این سند به آن ها اجازه عبور از این منطقه را داد
[ترجمه گوگل] سند به آنها اجازه عبور از سرزمین را داد
• (5) تعریف: an elapsing of time.
• مترادف: course, lapse, passing
• مشابه: advance, elapse, flight, flow, march, progress, sweep
- The village had changed with the passage of time.
[ترجمه ترگمان] دهکده با گذر زمان عوض شده بود
[ترجمه گوگل] روستا با گذشت زمان تغییر کرده است
• (6) تعریف: a journey, esp. one by water.
• مترادف: journey, voyage
• مشابه: excursion, fare, run, trip
- The ship's passage was marked by storms.
[ترجمه ترگمان] مسیر کشتی توسط طوفان های دریایی مشخص شده بود
[ترجمه گوگل] گذرگاه کشتی با طوفان مشخص شد
- Their friends wished them a safe passage.
[ترجمه ترگمان] دوستانشان به آن ها سفر امنی می دادند
[ترجمه گوگل] دوستان آنها آرزوی یک پاساژ امن را داشتند
• (7) تعریف: the amount paid for such a journey.
• مترادف: fare
- After paying passage, many steerage passengers were left with little or no money.
[ترجمه ترگمان] پس از پرداخت پول، بسیاری از مسافران steerage با پول کم و یا بدون پول ترک شدند
[ترجمه گوگل] پس از پرداخت پاساژ، تعداد زیادی مسافر با سرعت کم یا بدون پول باقی مانده بودند
• (8) تعریف: enactment.
• مترادف: enactment
• مشابه: acceptance, adoption, approval
- They celebrated the passage of the new law.
[ترجمه ترگمان] از این راه عبور قانون جدید را جشن گرفتند
[ترجمه گوگل] آنها به تصویب قانون جدید رسیدند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: passages, passaging, passaged
• : تعریف: to make a voyage or passage; cross.
• مشابه: cross, travel, voyage