کلمه جو
صفحه اصلی

make for


1- بسوی جایی حرکت کردن، عازم شدن 2- حمله کردن به، برسرکسی ریختن 3- تمایل داشتن به

انگلیسی به فارسی

به سمت جایی حرکت کردن


شرکت کردن


ساختن برای


انگلیسی به انگلیسی

• go in the direction of; attack; bring forward, assist

دیکشنری تخصصی

[حقوق] حمایت کردن، پشتیبانی کردن، تأیید کردن، به نفع طرفی حکم دادن

مترادف و متضاد

To move towards something


To contribute, to cause, lead to


جملات نمونه

1. What should I make for dinner?
[ترجمه مانی] برای شام چه باید درست کنم؟
[ترجمه ترگمان]واسه شام چی درست کنم؟
[ترجمه گوگل]چه باید بکنم برای شام؟

2. Mom, what did you make for dinner?
[ترجمه مانی] مامان، برای شام چه درست کردی؟
[ترجمه سارا دهبان] مامان برای شام چه چیزی میخواهی درست کنی؟
[ترجمه g] مامان، برای شام چه چیزی درست کردی؟
[ترجمه ترگمان]مامان، واسه شام چی درست کردی؟
[ترجمه گوگل]مامان، چه چیزی را برای شام آوردی؟

3. The great disparity between the teams did not make for an entertaining game.
[ترجمه ترگمان]اختلاف بزرگ بین تیم ها برای یک بازی سرگرم کننده صورت نگرفت
[ترجمه گوگل]اختلاف بزرگ بین تیم ها برای یک بازی سرگرم کننده نبود

4. I'll make for the door - cover me, will you?
[ترجمه مانی] به سمت در می روم - مرا پوشش بده، باشه؟
[ترجمه ترگمان]در را باز می کنم و می گویم: من رو پوشش بده، باشه؟
[ترجمه گوگل]من برای درب آماده خواهم شد

5. This incident will make for better understanding between them.
[ترجمه ترگمان]این اتفاق باعث درک بهتر بین آن ها خواهد شد
[ترجمه گوگل]این حادثه باعث می شود بین آنها بهتر درک شود

6. Both teams are on good form, which should make for a great game.
[ترجمه ترگمان]هر دو تیم شکلی خوب دارند که باید بازی بزرگی انجام دهند
[ترجمه گوگل]هر دو تیم در فرم خوب هستند، که باید برای یک بازی عالی ایجاد کنند

7. Constant arguing doesn't make for a happy marriage.
[ترجمه ترگمان]مشاجره دائمی باعث ازدواج شاد نمی شود
[ترجمه گوگل]استدلال دائمی برای ازدواج شاد نیست

8. It's getting late; we'd better turn and make for home.
[ترجمه ترگمان]دارد دیر می شود؛ بهتر است برگردیم و به خانه برگردیم
[ترجمه گوگل]داره دیر میشه؛ بهتر است که به خانه برگردیم

9. Statistics on unemployment levels hardly make for scintillating reading.
[ترجمه ترگمان]آمار مربوط به سطح بیکاری به سختی می تواند در حال مطالعه باشد
[ترجمه گوگل]آمار بر روی نرخ بیکاری به سختی برای خواندن زل زده است

10. The plan might make for the friends.
[ترجمه ترگمان]این نقشه ممکن است برای دوستان مفید باشد
[ترجمه گوگل]این طرح ممکن است برای دوستان باشد

11. Having faster computers would make for a more efficient system.
[ترجمه ترگمان]داشتن کامپیوترهای سریع تر باعث ایجاد یک سیستم کارآمدتر خواهد شد
[ترجمه گوگل]داشتن رایانه های سریع تر برای یک سیستم کارآمد تر می شود

12. It could only make for bad blood between the Li clan and himself and shatter the age-old ties between their families.
[ترجمه ترگمان]تنها کاری که می توانست بکند این بود که خون بد بین قبیله لی و خودش ایجاد کند و پیوندهای قدیمی سنی بین خانواده های آن ها را درهم بشکند
[ترجمه گوگل]این تنها می تواند خون بد بین لی لی و خود و ایجاد روابط قدیمی بین خانواده های خود را از بین ببرد

13. Today's tourists naturally make for Dorchester and its surrounding villages.
[ترجمه ترگمان]گردشگران امروزی به طور طبیعی برای دور چس تر و روستاهای اطراف خود می سازند
[ترجمه گوگل]گردشگران امروز به طور طبیعی برای دورچستر و روستاهای اطراف آن را ایجاد می کنند

14. I have mentioned particular examples of qualities that make for high survival value among memes.
[ترجمه ترگمان]من مثال های خاصی از ویژگی هایی که برای ارزش زنده ماندن در میان مم می سازند را ذکر کرده ام
[ترجمه گوگل]من نمونه های خاصی از ویژگی هایی را که برای ارزش بقا در میان الگوهای رفتاری ذکر شده اند، ذکر کرده ام

15. But external threats can make for improbable subdivision bedfellows.
[ترجمه ترگمان]اما تهدیدهای خارجی می توانند به هم کمک کنند
[ترجمه گوگل]اما تهدیدات خارجی می تواند برای افراد زیرزمینی نامطلوب باشد

پیشنهاد کاربران

سوق دادن به سمت یا سوی چیزی

پیش رفتن به سوی


غیر رسمی: خوراکِ . . . بودن
it makes for flying: خوراکِ پروازه

سوق دادن
اصرار بر انجام کاری

حرکت کردن به طرف . . .


بسوی جایی حرکت کردن

She pushed blindly past him and made for the door
کورکورانه تنه زدن و هل دادن و حرکت کردن به سمت درب

نتیجه بخش بودن، منتج شدن، نتیجه دادن

make for sth: کمک کردن به؛ مؤثر بودن در؛ موجب . . . . بودن؛ باعث . . . . شدن

یک راست رفتن به . . .
یک کله رفتن به
I think it’s time we made for home.
من فکر می کنم وقتش است که یک راست برویم خانه.


کلمات دیگر: