کلمه جو
صفحه اصلی

undertake


معنی : عهده دار شدن، بعهده گرفتن، تقبل کردن، قول دادن، متعهد شدن، تعهد کردن، متقبل شدن
معانی دیگر : به عهده گرفتن، (به) گردن گرفتن، پذیرفتن، قبول کردن، تضمین کردن، پیمان بستن، قول و قرار گذاشتن، تیمار کردن، توجه کردن، پرستاری کردن، (قدیمی) مرده شویی (کفن و دفن) کردن

انگلیسی به فارسی

تعهد کردن، متعهد شدن، عهده دار شدن، بعهده گرفتن،قول دادن، متقبل شدن، تقبل کردن


بعهده گرفتن، متعهد شدن، عهده دار شدن، تعهد کردن، متقبل شدن، قول دادن، تقبل کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: undertaking, undertaken, undertook
(1) تعریف: to take on (a task, project, challenge or the like); decide or start to do.
مترادف: embark on, enter upon, set about, start
مشابه: approach, assume, attempt, begin, commence, essay, tackle, try

- This is the second large project she's undertaken this year.
[ترجمه iahmadrezam] این دومین پروژه بزرگیه که او امسال عهده دارش میشه.
[ترجمه ترگمان] این دومین پروژه بزرگ است که او در سال جاری انجام داده است
[ترجمه گوگل] این دومین پروژه بزرگ او در سال جاری است
- I don't want to undertake such an important task if I can't give it my full attention.
[ترجمه sara] من نمیخواهم چنین وظیفه مهمی رابه عهده بگیرم وقتی نمیتوانم تمام توجهم رابه آن دهم.
[ترجمه ترگمان] اگر نمی توانم توجه کامل خود را به او جلب کنم، نمی خواهم چنین کاری را انجام دهم
[ترجمه گوگل] من نمیخواهم چنین وظیفهای مهم را انجام دهم اگر نمیتوانم توجه کامل خود را به دست آورم

(2) تعریف: to promise or obligate oneself to do (something).
مترادف: commit to, shoulder
مشابه: covenant, essay, guarantee, promise, vow

- The carpenter undertook to finish the work within two weeks.
[ترجمه ترگمان] نجار تعهد کرد که کار را ظرف دو هفته تمام کند
[ترجمه گوگل] نجار متعهد شد تا این کار را ظرف دو هفته انجام دهد

• take on, receive responsibility for a task; guarantee, pledge
when you undertake a task or job, you start doing it and accept responsibility for it; a formal word.
if you undertake to do something, you promise that you will do it; a formal word.
see also undertaking, undertook.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] تعهد کردن، عهده دار شدن، قبول کردن، قول دادن، اقدام کردن (به عمل مخاطره آمیز)

مترادف و متضاد

Synonyms: address oneself, agree, answer for, bargain, begin, commence, commit, commit oneself, contract, covenant, devote, embark, endeavor, enter upon, fall into, go about, go for, go in for, go into, guarantee, have a hand in, have a try, hazard, initiate, launch, make a run at, move, offer, pitch in, pledge, promise, set about, set in motion, set out, shoulder, stake, stipulate, tackle, take on, take the plunge, take upon oneself, try, try out, venture, volunteer


Antonyms: abstain, forego, forget


عهده دار شدن (فعل)
answer, respond, undertake, guarantee, be responsible

بعهده گرفتن (فعل)
tackle, assume, undertake

تقبل کردن (فعل)
assume, undertake, subscribe

قول دادن (فعل)
promise, engage, undertake

متعهد شدن (فعل)
promise, gage, plight, undertake, pledge, oblige, engage oneself

تعهد کردن (فعل)
undertake, guarantee, underwrite

متقبل شدن (فعل)
undertake

attempt, engage in


جملات نمونه

Ahmad undertook to be their teacher.

احمد تقبل کرد که معلم آنها بشود.


to undertake a task

کاری را به عهده گرفتن


This is too big a project to be undertaken by one man alone.

این طرح خیلی بزرگتر از آن است که فقط یک نفر بتواند آن را به عهده بگیرد.


1. to undertake a patient
از بیمار پرستاری کردن

2. to undertake a task
کاری را به عهده گرفتن

3. Students are required to undertake simple experiments.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان ملزم به انجام آزمایش ها ساده هستند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان مجبورند آزمایش های ساده انجام دهند

4. I want you to undertake all the responsibility.
[ترجمه ترگمان]من از تو می خواهم که تمام مسئولیت را به عهده بگیری
[ترجمه گوگل]من می خواهم شما تمام مسئولیت ها را انجام دهید

5. Do not undertake strenuous exercise for a few hours after a meal to allow food to digest.
[ترجمه ترگمان]برای چند ساعت پس از غذا ورزش شدید انجام ندهید تا غذا هضم شود
[ترجمه گوگل]چند ساعت پس از وعده غذایی برای انجام غذا به هضم غذا نیاز نداشته باشید

6. We could undertake the work for the time being.
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم کار را برای مدتی انجام دهیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم کار را برای آن زمان انجام دهیم

7. The directors of the company refused to undertake such a risky venture.
[ترجمه ترگمان]مدیران این شرکت از پذیرفتن چنین سرمایه گذاری پرمخاطره خودداری کردند
[ترجمه گوگل]مدیران شرکت از انجام چنین سرمایه گذاری خطرناک اجتناب کرد

8. We want all our members to undertake this trip responsibly, with their eyes open.
[ترجمه ترگمان]ما می خواهیم همه اعضای مان این سفر را مسئولانه با چشمان باز انجام دهند
[ترجمه گوگل]ما همه اعضای خود را می خواهیم که این سفر را مسئولانه انجام دهند، با چشم هایشان باز است

9. The bill requires owners to undertake remedial work on dilapidated buildings.
[ترجمه ترگمان]این لایحه به مالکان برای انجام کاره ای درمانی بر روی ساختمان های ویران شده نیاز دارد
[ترجمه گوگل]این لایحه به صاحبان واجد شرایط نیاز دارد تا کارهای اصلاحی را بر روی ساختمان های خرابکار انجام دهند

10. They are willing to undertake a new enterprise.
[ترجمه ترگمان]آن ها مایلند که یک شرکت جدید را به عهده بگیرند
[ترجمه گوگل]آنها مایل به انجام یک شرکت جدید هستند

11. I repeat that we cannot undertake the task.
[ترجمه ترگمان]تکرار می کنم که نمی توانیم این کار را به عهده بگیریم
[ترجمه گوگل]من تکرار می کنم که نمی توانیم کار را انجام دهیم

12. The company has announced that it will undertake a full investigation into the accident.
[ترجمه ترگمان]شرکت اعلام کرده است که انجام تحقیقات کامل در این حادثه را به عهده خواهد گرفت
[ترجمه گوگل]این شرکت اعلام کرده است که تحقیق کامل در مورد حادثه انجام خواهد داد

13. Many undertake further studies after passing their A levels.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از آن ها پس از عبور از یک سطح، مطالعات بیشتری را انجام می دهند
[ترجمه گوگل]بسیاری پس از گذراندن سطوح A خود مطالعات بیشتری انجام می دهند

14. Their brief is to undertake outreach work aimed at young African Caribbeans on the estate.
[ترجمه ترگمان]خلاصه آن ها این است که کار توسعه ای با هدف at جوان آفریقایی در این ملک انجام دهند
[ترجمه گوگل]خلاصه آنها این است که کارهایی را انجام دهیم که کارائیب آفریقای جنوبی را در این املاک دنبال کنند

15. I'll leave you to undertake an important mission.
[ترجمه ترگمان]من شما را تنها می گذارم که یک ماموریت مهم را به عهده بگیرید
[ترجمه گوگل]من شما را به انجام یک ماموریت مهم ترک

Javad undertook to deliver the bricks on time.

جواد تعهد کرد که آجرها را سر موعد تحویل بدهد.


to undertake a patient

از بیمار پرستاری کردن


پیشنهاد کاربران

به کار بردن

انجام دادن، شروع به انجام کاری کردن

زیر بار تعهد رفتن

به عهده گرفتن

1. انجام دادن، عهده دار شدن
2. قول دادن

متعهد شدن

به حسای آورده شدن ، کنار هم دیده شدن

✔️انجام دادن

1 ) Many undertake further studies after college
پس از دانشکده مطالعات خیلی بیشتری انجام میشه

⁦✔️⁩اقدام کردن/نمودن
2 ) Prior to ➡️undertaking⬅️ any actions on parts that may be hot ( disks, pads, coolers, etc. ) make sure the temperature
is at acceptable level

قصد داشتن برای انجام دادن

اخذ کردن ( واحد درسی )

تعهد کردن


کلمات دیگر: