کلمه جو
صفحه اصلی

undertaking


معنی : مقاطعه کار کفن ودفن، جواب گو، کارگیر، متقبل، مسئول، متعهد
معانی دیگر : به عهده گیری، تقبل، (به) گردن گیری، تعهد، تضمین، قول و قرار، undertaker کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد، کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد

انگلیسی به فارسی

تعهد، جواب گو، کارگیر، مقاطعه کار کفن ودفن، کسیکه طرح یاکاری را بعهده میگیرد، متعهد، متقبل، مسئول


( undertaker ) کسی که کفن و دفن مرده را بعهده می‌گیرد،مقاطعه کارکفن ودفن، متعهد، کسی که طرح یاکاری را بعهده می‌گیرد، جواب گو، مسئول، کارگیر


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of one who undertakes.
مشابه: activity, assumption, contracting, pledging

(2) تعریف: a task or project that is undertaken.
مترادف: endeavor, enterprise, project, task
مشابه: campaign, commitment, job, mission, operation, piece, program, pursuit, venture, work

(3) تعریف: the business or tasks of an undertaker or mortician.

• mission, that which one takes on; promise, pledge; act of taking on; profession of arranging funerals
an undertaking is a task or job; a formal word.
if you give an undertaking to do something, you formally promise to do it.
see also undertake.

دیکشنری تخصصی

[صنعت] مسئولیتی که یک شخص به عهده می گیرد، عهد، متعهد شدن
[حقوق] تعهد، تقبل، اقدام خطیر
[ریاضیات] کسب و کار، تعهد کردن، تعهد

مترادف و متضاد

مقاطعه کار کفن ودفن (اسم)
undertaking, mortician, undertaker

جواب گو (اسم)
undertaking, responder, undertaker, respondent

کارگیر (اسم)
undertaking, undertaker

متقبل (صفت)
undertaking

مسئول (صفت)
answerable, liable, undertaking

متعهد (صفت)
undertaking, engaged, promising

endeavor, attempt


Synonyms: adventure, affair, business, deal, effort, engagement, enterprise, essay, experiment, game, happening, hassle, hazard, job, move, operation, outfit, play, project, proposition, pursuit, shop, striving, struggle, task, thing, trial, try, venture, what one is into, work


Antonyms: abstention


جملات نمونه

1. an ambitious undertaking
اقدام مستلزم سعی و پشتکار

2. he was the heart and the nerve of the whole undertaking
او قلب و توانبخش کلیه ی بخش های آن کار بود.

3. She discouraged me from undertaking the work.
[ترجمه ترگمان]اون منو دلسرد کرد تا کار رو به عهده بگیرم
[ترجمه گوگل]او از انجام کار من دلسرد شد

4. Starting a new business can be a risky undertaking.
[ترجمه ترگمان]شروع یک کسب وکار جدید می تواند یک کار ریسک ریسک باشد
[ترجمه گوگل]شروع یک کسب و کار جدید می تواند یک اقدام خطرآفرین باشد

5. Organizing the show has been a massive undertaking.
[ترجمه ترگمان] Organizing \"نمایش بزرگی رو انجام داده\"
[ترجمه گوگل]سازماندهی نمایش نشان داده شده است

6. We will succeed his undertaking that he has not finished.
[ترجمه ترگمان]ما موفق خواهیم شد که تعهد او را به پایان برسانیم
[ترجمه گوگل]ما موفق خواهیم شد که او تمام نشده است

7. Both organizations gave an undertaking to curb violence among their members.
[ترجمه ترگمان]هر دوی این سازمان ها اقدامی برای مهار خشونت در میان اعضای خود انجام دادند
[ترجمه گوگل]هر دو سازمان وظیفه ای برای محدود کردن خشونت در میان اعضای خود کردند

8. The landlord gave a written undertaking that repairs would be carried out before the end of the month.
[ترجمه ترگمان]صاحب مسافرخانه یک تعهد کتبی داد که تعمیرات پیش از پایان ماه انجام خواهد شد
[ترجمه گوگل]صاحبخانه اظهار نامه ای نوشته بود که تعمیرات قبل از پایان ماه انجام می شود

9. The factory failed to honour its undertaking to stop dumping waste into the local river.
[ترجمه ترگمان]این کارخانه موفق به حفظ تعهد خود برای توقف دفن زباله در این رودخانه محلی نشد
[ترجمه گوگل]این کارخانه موفق به اجتناب از اجرای خود برای متوقف کردن دفع زباله ها به رودخانه های محلی نشد

10. He was entrapped into undertaking the work.
[ترجمه ترگمان]در دام کار گرفتار شده بود
[ترجمه گوگل]او به کار خود ادامه داد

11. It's a mammoth undertaking - are you sure you have the resources to cope?
[ترجمه ترگمان]این یک تعهد ماموت است - آیا مطمئنید که منابعی برای مقابله با آن دارید؟
[ترجمه گوگل]این یک اقدام ماموت است - آیا مطمئن هستید که منابع برای مقابله با آن وجود دارد؟

12. The MOD gave an undertaking to Saville that it had provided him with all relevant material.
[ترجمه ترگمان]The به to متعهد شد که با تمام مواد مربوطه وی را تامین کرده است
[ترجمه گوگل]وزارت دفاع آمریکا در تلاش بود تا وی را به تمام مواد مربوطه ارائه دهد

13. Their motives for undertaking this study are highly questionable.
[ترجمه ترگمان]انگیزه های آن ها برای انجام این مطالعه بسیار سوال برانگیز است
[ترجمه گوگل]انگیزه های آنها برای انجام این مطالعه بسیار سوال برانگیز است

14. Getting married is a serious undertaking.
[ترجمه ترگمان]ازدواج کردن یک تعهد جدی است
[ترجمه گوگل]ازدواج یک اقدام جدی است

15. Small businesses are a risky undertaking.
[ترجمه ترگمان]شرکت های کوچک کار خطرناکی هستند
[ترجمه گوگل]کسب و کارهای کوچک یک وظیفه خطرناک است

پیشنهاد کاربران

اقدام

تعهد

کار خطیر = important task

مشاغل

( اسم ) 2 معنا:
1 - اقدام
2 - تعهد

1. a job, business, or piece of work
کار، بیزینس یا قسمتی از یک کار
2. a formal promise
یک قول رسمی
3. an effort to do something, esp. to do a large or difficult job, or the job that is done
تلاش برای انجام یک کار، به خصوص کاری بزرگ و سخت، یا دوباره کاری
منبع: https://dictionary. cambridge. org/dictionary/english/undertaking

پروژه

تقبّل، کارگرفت

تعهد ، تکلیف ، کار ، وظیفه ( برگرفته از فرهنگ نشر نو )

شرکت ها


کلمات دیگر: