کلمه جو
صفحه اصلی

tangible


معنی : پر ماس پذیر، پر ماس پذیر، لمس کردنی، محسوس، قابل لمس
معانی دیگر : بسودنی، ملموس، لمس شدنی، مادی، جسیم، مشهود، تنمند، تن دار، تناور، تنور، عینی، مشخص، قابل ملاحظه، بارز، واقعی، باشگر

انگلیسی به فارسی

قابل لمس، محسوس، پر ماس پذیر، لمس کردنی


محسوس، پر ماس پذیر، قابل لمس، لمس کردنی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: capable of being touched or perceived by touch.
مترادف: corporeal, palpable, tactile
متضاد: immaterial, intangible
مشابه: concrete, material, objective, perceptible, phenomenal, physical, sensory, solid, substantial

- An apple is tangible whereas an idea is not.
[ترجمه ترگمان] یک سیب ملموس است در حالی که یک ایده وجود ندارد
[ترجمه گوگل] یک سیب ملموس است در حالی که یک ایده نیست

(2) تعریف: factual or real.
مترادف: actual, concrete, factual, real, substantial, substantive
مشابه: material, objective, true

- The DNA test provided tangible proof of his guilt.
[ترجمه Liam's sunshine] آزمایش ژنتیک دلیلی قابل قبول برای مقصر دانستن او بود
[ترجمه ترگمان] آزمایش دی ان ای دلیل محسوسی برای اثبات جرم او فراهم کرد
[ترجمه گوگل] آزمایش DNA اثبات ملموسی از گناه او بود

(3) تعریف: capable of being comprehended or realized; clear and definite.
مترادف: clear-cut, concrete, definite, obvious, palpable, positive
متضاد: intangible
مشابه: apparent, clear, evident, manifest, sure

- That the drug relieves symptoms without causing side effects is a tangible advantage.
[ترجمه ترگمان] این که این دارو نشانه هایی از عوارض جانبی را تسکین می دهد، یک مزیت محسوس است
[ترجمه گوگل] این دارو از عوارض جانبی بدون عوارض جانبی اجتناب می کند

(4) تعریف: capable of being assigned a monetary value.
مشابه: capital, material

- tangible assets
[ترجمه ترگمان] دارایی های ملموس
[ترجمه گوگل] دارایی های ملموس
اسم ( noun )
مشتقات: tangibly (adv.), tangibility (n.), tangibleness (n.)
• : تعریف: (pl.) assets in a physical form, such as land; material assets.
مترادف: assets
مشابه: capital, holdings, investment, property, real estate

• something that can be touched or felt, something real or substantial; tangible property, something that has monetary value
capable of being felt or touched, real, substantial; having monetary value
something that is tangible can be easily seen, felt, or noticed; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] عینی، ملموس
[ریاضیات] قابل دسترس

مترادف و متضاد

real, concrete


پر ماس پذیر (اسم)
tangible

پر ماس پذیر (صفت)
tangible, palpable

لمس کردنی (صفت)
tangible, tactile

محسوس (صفت)
appreciable, sensible, phenomenal, tangible, perceptible

قابل لمس (صفت)
tangible, palpable

Synonyms: actual, appreciable, corporeal, definite, detectable, discernible, distinct, embodied, evident, factual, gross, incarnated, manifest, material, objective, observable, obvious, palpable, patent, perceivable, perceptible, phenomenal, physical, plain, positive, sensible, solid, stable, substantial, tactile, touchable, verifiable, visible, well-grounded


Antonyms: abstract, conceptual, imperceptible, intangible, unreal


جملات نمونه

1. tangible assets
دارایی های مشهود (تنمند)

2. an apple is tangible but justice is not
سیب قابل لمس است ولی عدالت قابل لمس نیست.

3. the change in her behavior was tangible
تغییر رفتار او بارز بود.

4. i have never been in a community where happiness was so tangible
هرگز در جامعه ای نبوده ام که شادی آن چنین محسوس باشد.

5. We need tangible evidence if we're going to take legal action.
[ترجمه ترگمان]اگر بخواهیم اقدام قانونی کنیم، ما به مدارک ملموسی نیاز داریم
[ترجمه گوگل]ما قصد داریم شواهد ملموس داشته باشیم که ما قصد داریم اقدام قانونی انجام دهیم

6. There should be some tangible evidence that the economy is starting to recover.
[ترجمه ترگمان]باید شواهد ملموسی وجود داشته باشد که اقتصاد در حال بهبود است
[ترجمه گوگل]باید وجود داشته باشد که شواهد واقعی وجود دارد که اقتصاد شروع به بهبود می کند

7. The policy has not yet brought any tangible benefits.
[ترجمه ترگمان]این سیاست هنوز هیچ گونه مزایای محسوسی به دست نیاورده است
[ترجمه گوگل]این سیاست هنوز منافع ملموس را به ارمغان آورده است

8. We cannot accept his findings without tangible evidence.
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم یافته های او را بدون مدرک قطعی بپذیریم
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم یافته های خود را بدون شواهد ملموس قبول کنیم

9. The tension between them was almost tangible.
[ترجمه ترگمان]تنش بین آن ها تقریبا ملموس بود
[ترجمه گوگل]تنش بین آنها تقریبا ملموس بود

10. Sculpture is a tangible art form.
[ترجمه ترگمان]مجسمه سازی یک شکل هنری ملموس است
[ترجمه گوگل]مجسمه سازی یک نوع هنر ملموس است

11. The silence of the countryside was almost tangible .
[ترجمه ترگمان]سکوت حومه شهر تقریبا ملموس بود
[ترجمه گوگل]سکوت حومه شهر تقریبا ملموس بود

12. Other tangible benefits include an increase in salary and shorter working hours.
[ترجمه ترگمان]دیگر منافع ملموس شامل افزایش حقوق و ساعات کاری کوتاه تر است
[ترجمه گوگل]دیگر منافع ملموس عبارتند از افزایش حقوق و شغل های کوتاه مدت

13. Victory brought glory as well as more tangible rewards.
[ترجمه ترگمان]پیروزی افتخار و پاداش tangible را به ارمغان آورد
[ترجمه گوگل]پیروزی به ارمغان آورد و همچنین پاداش ملموس تر

14. Investors bought into tangible assets and sought return from income.
[ترجمه ترگمان]سرمایه گذاران دارایی های ملموس خود را خریداری کرده و به دنبال بازگشت از درآمد هستند
[ترجمه گوگل]سرمایه گذاران به دارایی های ملموس خریداری می کنند و از درآمد باز می گردند

15. Ideas are presented as tangible and corporeal in the form of hands-on exhibits.
[ترجمه ترگمان]ایده ها به شکل of قابل لمس و قابل لمس ارائه می شوند
[ترجمه گوگل]ایده ها به صورت مادی و فیزیکی در قالب نمایشگاه های دستی ارائه می شوند

An apple is tangible but justice is not.

سیب قابل‌لمس است؛ ولی عدالت قابل‌لمس نیست.


tangible assets

دارایی‌های مشهود (تنمند)


The change in her behavior was tangible.

تغییر رفتار او بارز بود.


I have never been in a community where happiness was so tangible.

هرگز در جامعه‌ای نبوده‌ام که شادی آن چنین محسوس باشد.


پیشنهاد کاربران

منقول

مهم و گویا

مشخص ، قابل فهم

قابل لمس ، محسوس، قابل دیدن
In English:
Can be seen

مشخص
You need to identify and then focus on tangible targets

تو باید بشناسی و تمرکز کنی بر روی اهداف مشخص
All in one 3d

ملموس، قابل لمس

Tangible assets are things that you can touch and feel
دارایی های ملموس چیزهایی هستند که شما می توانید لمس کنید و دست بزنید

مادی

دست یافتنی


کلمات دیگر: