کلمه جو
صفحه اصلی

implication


معنی : معنی، مفهوم، دلالت
معانی دیگر : چم، معنی ضمنی، پیامد، فحوا، آرش، پسایند، اتهام، درگیری، دست یازی، دخالت در جرم، شرکت در تبانی، دست داشتن در (جرم و غیره)، مستلزم بودن

انگلیسی به فارسی

دلالت، معنی، مستلزم بودن، مفهوم


پیامد، مفهوم، دلالت، معنی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of stating something indirectly; act of implying.
مشابه: connotation

(2) تعریف: something implied or suggested, from which an inference may be drawn.
مشابه: connotation, import, sound

- The implication of his remark was that I shouldn't have returned.
[ترجمه مهدی] استنباط او این بود که من نباید برمیگشتم
[ترجمه احمد] معنی اظهارات او این بود که من نباید بر میگشتم
[ترجمه ترگمان] استنباط او این بود که نباید برگردم
[ترجمه گوگل] نکته اظهارات او این بود که من نباید بازگشتم

(3) تعریف: the act of implicating or state of being implicated.
مشابه: connotation

- his implication in the crime
[ترجمه سحر] اشاره او در این جرم
[ترجمه ترگمان] implication در این جنایت است،
[ترجمه گوگل] پیروی او در جرم

(4) تعریف: (usu. pl.) something intimately associated or involved, as implying a potential situation or outcome.

- The decision has serious implications for our future stability.
[ترجمه ترگمان] این تصمیم پیامدهای جدی برای ثبات آینده ما دارد
[ترجمه گوگل] این تصمیم دارای پیامدهای جدی برای ثبات آینده ما است

• act of implying; something implied, indirect suggestion, connotation, hint; state of being involved in an action or event
an implication is something suggested or implied by a situation, event, or statement.
if something is true by implication, a statement, event, or fact suggests or implies that it is true.

دیکشنری تخصصی

[صنعت] استنباط، معنای ضمنی، ضمنا
[ریاضیات] التزام، استلزام، ایجاب

مترادف و متضاد

معنی (اسم)
abstract, meaning, sense, significance, implication, signification, point, reality, spirit, intent, innuendo, essence, idea, ideal, moral, peculiar charm

مفهوم (اسم)
hang, substance, meaning, sense, significance, implication, signification, effect, intention, purport, notion, concept, contents, tenor, raison d'etre

دلالت (اسم)
implication, indication, symbolization

association, suggestion


Synonyms: assumption, conclusion, connection, connotation, entanglement, guess, hint, hypothesis, incrimination, indication, inference, innuendo, intimation, involvement, link, meaning, overtone, presumption, ramification, reference, significance, signification, undertone, union


جملات نمونه

1. We heard of his implication in a conspiracy.
[ترجمه محمد علی] ما از همدستی او در یک توطئه مطلع شدیم
[ترجمه ترگمان]ما از implication او در یک توطئه شنیدیم
[ترجمه گوگل]ما از توجیهش در توطئه شنیدیم

2. The implication was plain, if left unstated.
[ترجمه ترگمان]The واضح بود، اگر unstated را ترک می کرد
[ترجمه گوگل]مفهوم آن ساده است، اگر به صورت غیرقابل توضیح باقی بماند

3. The implication took a while to sink in.
[ترجمه پیمان] این مفهوم مدتی طول کشید تا جا بیافتد
[ترجمه ترگمان]این مفهوم مدتی طول کشید تا در آن غرق شود
[ترجمه گوگل]این معجزه برای مدتی طول کشید

4. He smiled, but the implication was that he didn't believe me.
[ترجمه ترگمان]لبخند زد، اما معنی اش این بود که حرفم را باور نکرد
[ترجمه گوگل]او لبخند زد، اما به این معنی که او به من اعتماد نکرد

5. He resigned after his implication in a sex scandal.
[ترجمه کامیار] او پس ارتکاب جرم در یک رسوایی جنسی، استعفا داد.
[ترجمه ترگمان]او پس از his در یک رسوایی جنسی استعفا داد
[ترجمه گوگل]او پس از اعمالش در رسوایی جنسی، استعفا داد

6. The implication was obvious: vote for us or it will be very embarrassing for you.
[ترجمه ترگمان]این مفهوم واضح بود: رای برای ما یا برای شما بسیار شرم آور خواهد بود
[ترجمه گوگل]این مفهوم واضح بود: رای دادن به ما یا برای شما بسیار شرمنده خواهد بود

7. I resent the implication that I don't care about my father.
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسیده ام که به پدرم اهمیتی نمی دهم
[ترجمه گوگل]من عذر خواهی می کنم که من به پدرم اهمیت نمی دهم

8. His brain reeled as he realized the implication of his dismissal.
[ترجمه ترگمان]مغز او در حالی که متوجه معنای اخراج او شده بود گیج شده بود
[ترجمه گوگل]مغز او همانطور که متوجه اشکال اخراج او شد

9. The implication of this line of reasoning is that globalization of capital is destructive.
[ترجمه ترگمان]مفهوم این خط استدلال این است که جهانی سازی سرمایه مخرب است
[ترجمه گوگل]نتیجه این استدلال این است که جهانی شدن سرمایه مخرب است

10. His authority and, by implication, that of his management team is under threat.
[ترجمه ترگمان]قدرت او و به معنای ضمنی این است که تیم مدیریت او تحت تهدید است
[ترجمه گوگل]قدرت او و به طور ضمنی تیم مدیریت او تحت تهدید است

11. The implication is clear: young females do better if they mate with a new male.
[ترجمه ترگمان]مفهوم واضح است: زنان جوان اگر با مرد جدید جفت گیری کنند بهتر عمل می کنند
[ترجمه گوگل]این مفهوم روشن است: جوانان جوان بهتر عمل می کنند اگر آنها با یک مرد جدید همدست شوند

12. He is by implication requesting me to resign.
[ترجمه ترگمان]منظورش این است که از من می خواهد استعفا بدهم
[ترجمه گوگل]او به طور ضمنی درخواست استعفا کرده است

13. The trial resulted in the implication of several major figures in the organization.
[ترجمه ترگمان]این محاکمه منجر به معنای چندین چهره مهم در این سازمان شد
[ترجمه گوگل]محاکمه منجر به پیگیری چندین شخصیت اصلی در سازمان شد

14. She accused the party and, by implication, its leader too.
[ترجمه محمد علی] او حزب را متهم کرد, و بطور ضمنی, رهبر حزب رانیز متهم کرد.
[ترجمه ترگمان]او این حزب را متهم کرد و ضمنا رهبری آن را نیز به عهده گرفت
[ترجمه گوگل]او حزب را متهم کرد و، به طور ضمنی، رهبرش نیز بود

His statements had several implications.

اظهارات او بر چندین چیز دلالت می‌کرد.


The new law has far-reaching implications for the future of journalism.

قانون جدید برای آینده‌ی روزنامه‌نگاری پیامدهای فراگیری داشت.


پیشنهاد کاربران

عارضه ( در جمع عوارض )

بار چیزی را داشتن - اینجا بار به معنی مفهوم است

اثرات * تاثیرات

1 - همکاری، مشارکت، دخالت
2 - استنباط، استنتاج، مفهوم

پیامد

اشاره
پیامد
meaning

مداخله

استلزام

usually plural ) possible effect or result; a likely relationship )

ضمنی

by implication=به طور ضمنی، به طور مفهومی، به طور تلویحی

نتیجه و پیامدی که به طور ضمنی و غیر مستقیم افاده می شود.


نتیجه گیری

الزام ( در حالت جمع بیشتر استفاده می شود به معنای الزامات )

Some think that you suggest is true, although you don't say it directly

معنی، مفهوم

اشاره ضمنی ، پیچیدگی ، مشکل

فرقش با consequence در این است که implication گسترده تر است . . . . اما consequence نتیجه مستقیم است . به نظر بهتر است implication را پیامد ترجمه کرد و consequence را نتیجه .


"Implication" is wider than "consequence". A consequence is a direct result. An implication of an action is something that can be gathered from the action - it could refer to the reason for it, or the possible consequences or effects, or its meaning.

مقصود، موضوع، معنا، تلقین، القا، الهام، توصیه

ضروریت

کاربست - مضمون

معنی ضمنی
مفهوم
دلالت

ضمنی و غیرمستقیم

پیامد غیرمستقیم
نتایج غیر مستقیم
آثار غیر مستقیم
تاثیرات غیر مستقیم
indirect concequences/result /effect =
We should come to term with its implications
ما باید کنار بیاییم با پیامدهای غیر مستقیم آن ( تخریب محیط زیست )

عواقب

دستاورد

Implications of the study کاربست یافته های پژوهشی


مثالی جالب از فیلم "بتمن آغاز میکند"
. I think you should check with Ms. Daws here, just what implications your office is authorized to make. If any
فکر کنم شما بایددر اینجا با خانم داوس بررسی کنید که دفتر شما مجاز به ایجاد چه پیامد هایی{تغییرات، تاثیرات} است. درصورت وجود این موارد.

Mechanical performance and implications on bone healing of different
screw configurations for plate fixation of diaphyseal tibia fractures:
a computational study

Indirect conclusion

Consequence
Repercussion

در لفافه
معنای ضمنی
معنای فرعی
معنای غیرمستقیم

1. پیامد
2. ضمنی


کلمات دیگر: