کلمه جو
صفحه اصلی

pardon


معنی : پوزش، حکم، بخشش، فرمان عفو، امرزش، گذشت، معذرت خواستن، بخشیدن
معانی دیگر : عفو کردن، (در پوزش خواهی) معذور داشتن یا بخشیدن، پوزش (کسی را) پذیرفتن، عذر خواهی، پوزش پذیری، معذور داری، مغفرت

انگلیسی به فارسی

پوزش، بخشش، امرزش، گذشت، مغفرت، حکم، بخشش، فرمان عفو، بخشیدن، معذرت خواستن


عفو، بخشش، پوزش، گذشت، فرمان عفو، حکم، امرزش، بخشیدن، معذرت خواستن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an official release from the punishment attending a crime or conviction.
مترادف: reprieve
متضاد: punishment
مشابه: absolution, amnesty, clemency, excuse, mercy, release, remission

- He was to hang for the crime, but the governor granted him a pardon.
[ترجمه محمد حیدری] قرار بود او را برای جرمش حلق آویز کنند, ولی حاکم عفو و پوزش او را پذیرفت.
[ترجمه ترگمان] او می خواست به جرم جنایت مقاومت کند، اما فرماندار از او پوزش خواست
[ترجمه گوگل] او مجبور شد برای جرم بماند، اما فرماندار به او عفو داد

(2) تعریف: the document that effects such a release.
مترادف: reprieve

- The governor still has to sign the pardon.
[ترجمه ترگمان] فرماندار هنوز باید این عفو را امضا کند
[ترجمه گوگل] فرماندار هنوز باید عفو را امضا کند

(3) تعریف: forgiveness for a minor discourtesy.
مترادف: forgiveness
مشابه: clemency, excuse, forbearance, indulgence

- I beg your pardon, I didn't mean to disturb you.
[ترجمه ترگمان] ببخشید، نمی خواستم مزاحمتون بشم
[ترجمه گوگل] عذر خواهی می کنم، منظورم این نبود که شما را ناراحت کنم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pardons, pardoning, pardoned
مشتقات: pardonable (adj.), pardonably (adv.)
(1) تعریف: to release (a person) from punishment for a crime or other offense.
مترادف: let off, reprieve
متضاد: punish
مشابه: absolve, amnesty, discharge, emancipate, exculpate, forgive, free, liberate, make allowance for, release

- He was convicted but the governor pardoned him.
[ترجمه ترگمان] او مجرم شناخته شد، اما فرماندار او را عفو کرد
[ترجمه گوگل] او محکوم شد اما فرماندار او را عفو کرد

(2) تعریف: to remit the punishment for (a crime or other offense).
مترادف: remit
مشابه: absolve, excuse

- The President pardoned his offense.
[ترجمه ترگمان] رئیس جمهور جسارت او را عفو کرد
[ترجمه گوگل] رئیس جمهور عفو او را عفو کرد

(3) تعریف: to forgive or excuse (some act or behavior).
مترادف: excuse, overlook
متضاد: condemn
مشابه: forgive, remit

- Please pardon my clumsiness.
[ترجمه ترگمان] لطفا از دست clumsiness ببخشید
[ترجمه گوگل] لطفا عصبانیت من را ببخشید
- I hope you will pardon my speaking so frankly with you.
[ترجمه ترگمان] امیدوارم مرا عفو کنید که بی پرده با شما صحبت کنم
[ترجمه گوگل] امیدوارم که من با شما صادقانه بگویم
- I never pardon being ignored when I'm asked a question.
[ترجمه ترگمان] من هیچ وقت از سوالی که از او سوال کردم معذرت نخواستم
[ترجمه گوگل] من هرگز عذر می خواهم که نادیده گرفته شود زمانی که از یک سوال پرسیدم

(4) تعریف: to forgive (someone).

- Pardon me for interrupting.
[ترجمه ترگمان] ببخشید که مزاحم شدم
[ترجمه گوگل] ببخشید من را برای قطع کردن

• forgiveness; absolution; clemency
forgive; absolve; grant clemency
you say `pardon?' or, in american english, `pardon me?' when you want someone to repeat what they have just said.
you can also say `i beg your pardon' when you want someone to repeat what they have just said; a formal use.
you also say `i beg your pardon' when you want to apologize because you have done something slightly embarrassing; a formal use.
if someone who has been found guilty of a crime is given a pardon, they are officially allowed to go free and are not punished.
if someone who has been found guilty of a crime is pardoned, they are officially allowed to go free and are not punished.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] عفو کردن، بخشیدن، فرمان عفو

مترادف و متضاد

forgiveness


Synonyms: absolution, acquittal, allowance, amnesty, anchor, clemency, commute, conciliation, condonation, discharge, exculpation, excuse, exoneration, forbearance, freeing, grace, indemnification, indemnity, indulgence, justification, kindness, lifeboat, lifesaver, mercy, release, remission, reprieve, vindication


Antonyms: chastisement, condemnation, damning, ostracization, penalty, punishment


forgive


پوزش (اسم)
excuse, pardon, apology

حکم (اسم)
brief, attachment, dictum, statement, edict, canon, precept, sentence, rule, decree, verdict, mandate, commission, pardon, fiat, arbiter, ruling, warrant, ordonnance, statute, commandment, finding, doom, writ, ordinance, rescript

بخشش (اسم)
release, present, profusion, forgiveness, remission, remittal, bounty, tip, grant, grace, boon, pardon, gift, generosity, mercy, baksheesh, bakshish, benefaction, beneficence, bestowal, munificence, largess, pity

فرمان عفو (اسم)
pardon

امرزش (اسم)
remission, remittal, pardon

گذشت (اسم)
forgiveness, remission, remittal, amnesty, pardon

معذرت خواستن (فعل)
excuse, pardon, apologize

بخشیدن (فعل)
give, vouchsafe, present, absolve, forgive, donate, remit, give away, assoil, portion, dispense, grant, privilege, pardon, gift, spare, bestow, betake, condone, endue, indue

Synonyms: absolve, accept, acquit, amnesty, blink at, bury the hatchet, clear, condone, discharge, exculpate, excuse, exonerate, free, give absolution, grant amnesty, justify, let off, let off easy, liberate, lifeboat, overlook, release, remit, reprieve, rescue, spring, suspend charges, tolerate, wink at, wipe slate clean, write off


Antonyms: chastise, condemn, damn, ostracize, penalize, punish


جملات نمونه

1. pardon me (or i beg your pardon)
پوزش می خواهم (ببخشید،معذرت می خواهم).

2. beg someone's pardon
پوزش خواستن،معذرت خواهی کردن

3. i beg your pardon
عذر می خواهم،ببخشید.

4. we asked their pardon for having made too much noise
از اینکه خیلی سرو صدا کرده بودیم از آنها پوزش خواستیم.

5. she was granted a pardon
او مورد عفو قرار گرفت.

6. she wrote a letter to the queen asking for a pardon for her son
او به ملکه نامه نوشت و برای پسرش درخواست عفو کرد.

7. Pardon me - I didn't hear what you said.
[ترجمه A.A] ببخشید ، نشنیدم چی گفتید
[ترجمه ترگمان]ببخشید … من چیزی که تو گفتی رو نشنیدم
[ترجمه گوگل]ببخشید - من شنیدم که شما گفتید

8. He was granted a pardon after new evidence had proved his innocence.
[ترجمه ترگمان]بعد از این که مدارک تازه ثابت شد که بی گناهی او ثابت شده است عذر خواهی کرد
[ترجمه گوگل]او پس از اخذ شواهد جدید بی گناهی خود را اثبات کرد

9. He went there to ask her pardon, but the words stuck in his throat.
[ترجمه ترگمان]به آنجا رفت تا از او پوزش بخواهد، اما کلمات در گلویش گیر کرد
[ترجمه گوگل]او به آنجا رفت تا عذرخواهی کند اما کلمات در گلویش گیر افتاد

10. She asked him to pardon her rudeness.
[ترجمه ترگمان]از او خواست که بی ادبی او را عفو کند
[ترجمه گوگل]او از او خواسته بود تا شفقتش را ببخشد

11. Pardon my ignorance, but what exactly is ergonomics?
[ترجمه زهرا] بی توجهی من رو ببخشید ولی ارگونومی دقیقا چیه؟
[ترجمه ترگمان]ببخشید که نادانی من چیست؟
[ترجمه گوگل]ببخشید که من نادان هستم، اما دقیقا ارگونومی چیست؟

12. Pardon all men, but never thyself.
[ترجمه ترگمان]مرا عفو کنید، اما هرگز خود را فراموش نکنید
[ترجمه گوگل]ببخشید همه مردان، اما خودت نیستند

13. Please pardon me for not arriving soon.
[ترجمه Bahareh] من رو میبخشید برای اینکه دیر رسیدم
[ترجمه ترگمان] لطفا ببخشید که زود نیومدم
[ترجمه گوگل]لطفا برای رسیدن به زودی بیاموزید

14. The government offered a free pardon to the rebels.
[ترجمه ترگمان]دولت به شورشیان عفو عمومی داد
[ترجمه گوگل]حکومت به شورشیان عفو ​​آزاد داد

15. Pardon my asking, but is that your husband?
[ترجمه Bahareh] ببخشید که میپرسم ، ولی این همسر شماست؟
[ترجمه ترگمان]ببخشید که پرسیدم، آیا این شوهر شماست؟
[ترجمه گوگل]ببخشید درخواست من، اما این است که شوهرت؟

16. Beg pardon, but have you seen my ball-pen?
[ترجمه ترگمان]ببخشید، اما شما ball منو ندیدین؟
[ترجمه گوگل]ببخشید، اما آیا قلم من را دیده اید؟

17. Tyler was convicted but was granted a royal pardon .
[ترجمه ترگمان]تایلر محکوم شد، ولی از پادشاه پوزش خواست
[ترجمه گوگل]تایلر محکوم شد اما عفو سلطنتی را به عهده گرفت

18. He could never pardon her for the things she had said.
[ترجمه ترگمان]هرگز نمی توانست به خاطر چیزهایی که گفته بود پوزش بخواهد
[ترجمه گوگل]او هرگز نمیتواند او را بخاطر چیزهایی که او گفته بود ببخشد

Malekshah pardoned the prisoners.

ملکشاه زندانیان را بخشید.


She was granted a pardon.

او مورد عفو قرار گرفت.


The Almighty pardoned him.

خداوند از سر تقصیر او گذشت.


Pardon me (or I beg your pardon).

پوزش می‌خواهم (ببخشید، معذرت می‌خواهم).


We asked their pardon for having made too much noise.

از اینکه خیلی سرو صدا کرده بودیم از آنها پوزش خواستیم.


She wrote a letter to the queen asking for a pardon for her son.

او به ملکه نامه نوشت و برای پسرش درخواست عفو کرد.


پیشنهاد کاربران

بخشیدن//بخشش//معذرت خواهی کردن//

پوزش خواهستن
عذر خواهی
معذرت

مترادف:
Exciuse me

وقتی چیزی رو نمیسنویم و میخوایم دوباره تکرار بشه :
"Hurry up Ali " pardon ? I said hurry up

به این نکته از کتاب In Other Word خانم مونا بیکر صفحه 261 توجه کنید: مکالمه بین دو شخص واقعی استکه نقل شده:
his aide Ibnu
Pardon?
General Ibnu
معاونش ابنو.
ببخشید؟ ( یعنی دوباره بگو، متوجه نشدم، و مانند آن )
ژنرال ابنو.
محمدرضا ایوبی صانع

عذر خواهی میکنم عذر میخواهم

Excuse me, pardon
به معنای پوزش خواستن و معذرت خواهی کردن


به معنای عفو رهبری هم میشه
https://en. wikipedia. org/wiki/Pardon#Iran

فرمان عفو، بخشش
He announces slew of pardons.
او فرامین عفو زیادی را اعلام کرد.
تعداد زیادی فرمان عفو اعلام کرد.

ببخشید ، معذرت میخوام

A request to a speaker to repeat something because one did not hear or understand it
وقتی که طرف مقابلون یه چی میگه و ما متوجه نمیشیم از کلمه ی پاردِن استفاده میکنیم /

. I'll tell you this later
!pardon
بعدن بهت میگم .
ببخشید ! ( یعنی متوجه نشدم لطفا دوباره تکرار کن )

@لَنگویچ


به معنی. . ببخشید؟

وقتی ک مثلا چیزی رو متوجه نمیشی یا اینکه خیلی تعجب میکنیـ. . ـ.

از تعجب میگی ببخشید!؟


کلمات دیگر: