کلمه جو
صفحه اصلی

recall


معنی : بیاد اوردن، فرا خواندن، بخاطر آوردن، معزول کردن
معانی دیگر : فراخواندن (به ویژه در مورد کالای نقص دار که توسط تولید کننده برای اصلاح فراخوانده می شود)، فراخوان کردن، به یاد آوردن یا داشتن، به خاطر آوردن، پس گرفتن، لغو کردن، (شعر قدیم) نوجان کردن، احیا کردن، احضار، به یاد آوری، به خاطر آوری، حافظه، یاده، وژم، (ارتش - به ویژه با طبل یا شیپور) به صف فراخواندن، به اردو فراخواندن، احضار کردن

انگلیسی به فارسی

به یاد آوردن


لغو کردن، معزول کردن


فراخواندن


به خاطر آوردن، فرا خواندن، بخاطر آوردن، بیاد اوردن، معزول کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: recalls, recalling, recalled
(1) تعریف: to bring to mind; remember.
مترادف: recollect, remember
مشابه: evoke, hark back, place, recognize, reminisce, retrieve, review, think

- I see him often, but I can never recall his name.
[ترجمه A.A] من اغلب می بینمش اما اصلا اسمش را بخاطر نمیارم
[ترجمه ترگمان] اغلب او را می بینم، اما نمی توانم اسمش را به یاد بیاورم
[ترجمه گوگل] من او را اغلب می بینم، اما من هرگز نمی توانم نام او را بخوانم
- Do you recall the time we went to the beach to watch the sunrise?
[ترجمه ترگمان] یادته وقتی رفتیم ساحل تا طلوع خورشید رو ببینیم؟
[ترجمه گوگل] به یاد می آورید زمانی که ما به ساحل رفتیم تا طلوع خورشید را تماشا کنیم؟
- I don't recall giving you permission to do that.
[ترجمه A.A] به یاد ندارم بهت قول داده باشم که آن کار را انجام میدم
[ترجمه ترگمان] به یاد ندارم اجازه این کار را به تو داده باشم
[ترجمه گوگل] من به شما اجازه نمی دهم که این کار را انجام دهم
- He recalls seeing the document, but he can't find it right now.
[ترجمه ترگمان] او این سند را به خاطر می آورد، اما الان نمی تواند آن را پیدا کند
[ترجمه گوگل] او یادآوری می کند که این سند را می بیند، اما او اکنون نمی تواند آن را پیدا کند
- She suddenly recalled that she had an appointment that afternoon.
[ترجمه ترگمان] ناگهان به یاد آورد که آن روز بعد از ظهر ملاقاتی داشته است
[ترجمه گوگل] او به طور ناگهانی به یاد می آورد که او بعد از ظهر انتصاب داشته است
- I can't recall where I left my glasses.
[ترجمه نیلوفر] صثابخکنب صثبصیبنصگجثبمنص ثبص ثص ل
[ترجمه ترگمان] یادم نمی اید که glasses را کجا گذاشته ام
[ترجمه گوگل] من نمی توانم به یاد بیاورم کجا عینک هایم را ترک کردم
- He can't recall how to open the safe.
[ترجمه ترگمان] اون یادش نمیاد چطور گاوصندوق رو باز کنه
[ترجمه گوگل] او نمی تواند به یاد بیاورد که چگونه ایمن را باز کند

(2) تعریف: to cause to return; call back.
مشابه: reactivate, rescind, revive, revoke, summon, take back

- She was sent out of the meeting, but she was recalled within minutes.
[ترجمه علی] او از جلسه بیرون فرستاده شد، اما پس از دقایقی به او دستور بازگشت داده شد
[ترجمه ترگمان] او از جلسه بیرون فرستاده شد، اما در عرض چند دقیقه به یاد آورد
[ترجمه گوگل] او از جلسه فرستاده شد، اما چند دقیقه بعد به یاد می آورد
- The witness was recalled to the stand.
[ترجمه ترگمان] شاهد به جایگاه شهود احضار شد
[ترجمه گوگل] شاهد به ایستگاه منتقل شد
- The soldier had been discharged but was later recalled to active duty.
[ترجمه علی] سرباز مرخص شده بود، اما بعدا به خدمت فراخوانده شد
[ترجمه ترگمان] سرباز از زندان اخراج شده بود اما بعدها به عنوان وظیفه فعال خوانده شد
[ترجمه گوگل] سرباز تخلیه شد اما بعدا به وظیفه فعال یادآوری شد

(3) تعریف: of a manufacturer, to call for faulty products to be returned to the factory.
مشابه: take back

- The factory recalled the defective tires.
[ترجمه علی] کارخانه برای برگرداندن تایرهای معیوب فراخوان داد
[ترجمه ترگمان] کارخانه لاستیک معیوب را به خاطر می آورد
[ترجمه گوگل] کارخانه لاستیک های معیوب را به یاد می آورد
اسم ( noun )
مشتقات: recallable (adj.)
(1) تعریف: the act of remembering or recollecting.
مترادف: memory, recollection
مشابه: remembrance

- His recall of recent events is becoming poor.
[ترجمه ترگمان] خاطرات او از رویداده ای اخیر فقیر شده است
[ترجمه گوگل] فراخوان او از رویدادهای اخیر ضعیف است

(2) تعریف: a mechanism by which government officials can be removed from office by the voters.

- Disgruntled citizens called for a recall of the mayor.
[ترجمه ترگمان] شهروندان Disgruntled خواستار تجدید خاطره شهردار شدند
[ترجمه گوگل] شهروندان ناراضی خواستار احضار شهردار شدند

(3) تعریف: an instance of taking back; cancellation.

- The company reluctantly issued a recall of the products.
[ترجمه علی] کارخانه با بی میلی دستور فراخوان تولیدات خود را صادر کرد
[ترجمه ترگمان] این شرکت با بی میلی یکی از این محصولات را به یاد آورد
[ترجمه گوگل] این شرکت با بی اعتنایی فراخوان محصولات را صادر کرد
- The recall of the vehicles came as a shock to owners.
[ترجمه ترگمان] یادآوری وسایل نقلیه به عنوان شوکی به صاحبان وارد شد
[ترجمه گوگل] فراخوان خودروها به عنوان یک شوک برای صاحبان بود

• remembrance, recollection, memory; annulment, revocation, cancellation; act of bringing back, act of calling back
remember, recollect; call back, bring back; revoke, annul, cancel
when you recall something, you remember it.
your recall is your ability to remember things.
if one person recalls an incident or another person's words while they are making a speech, they remind their audience of it.
if you are recalled to a place, you are ordered to return there.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] فراخوانی
[حقوق] احضار کردن، فراخواندن، به خاطر آوردن، یادآوری کردن، پس گرفتن، معزول کردن (از طریق مراجعه به آراء عمومی)

مترادف و متضاد

بیاد اوردن (فعل)
bethink, recall, remind

فرا خواندن (فعل)
muster, summon, evoke, call, draft, recall

بخاطر آوردن (فعل)
call up, mind, recall, remember, recollect, reminisce

معزول کردن (فعل)
discharge, dismiss, eject, recall

remembrance


Synonyms: anamnesis, memory, recollection, reminiscence


Antonyms: forgetfulness


request for return


Synonyms: annulment, cancellation, nullification, recision, repeal, rescindment, rescission, retraction, revocation, withdrawal


Antonyms: restoration


remember


Synonyms: arouse, awaken, bethink, bring to mind, call to mind, call up, cite, come to one, educe, elicit, evoke, extract, flash, flash on, look back, mind, nail it down, recollect, reestablish, reinstate, reintroduce, remind, reminisce, renew, retain, retrospect, revive, ring a bell, rouse, stir, strike a note, summon, think back, think of, waken


Antonyms: forget


ask for return of offending thing


Synonyms: abjure, annul, call back, call in, cancel, countermand, discharge, dismantle, dismiss, disqualify, forswear, lift, nullify, palinode, recant, repeal, rescind, retract, reverse, revoke, suspend, take back, unsay, withdraw


Antonyms: restore


جملات نمونه

I can't recall his name.

نمی‌توانم نام او را به یاد بیاورم.


I recall that during my childhood days ...

به یاد دارم که در ایام طفولیت ...


1. i recall that during my childhood days . . .
به یاد دارم که در ایام طفولیت . . .

2. i recall that during the days of my youth, as often happens and you know . . .
به یاد دارم که در ایام جوانی چنانکه افتد و دانی . . .

3. i can't recall his name
نمی توانم نام او را به یاد بیاورم.

4. You don't happen to recall his name, do you?
[ترجمه zeynab] شمانمیتوانیدنام ان را بیادبیاورید. اینطورنیس
[ترجمه ترگمان]تو که نمی خوای اسمش رو به یاد بیاری، مگه نه؟
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید نام خود را به یاد بیاورید، آیا شما؟

5. Recall the misery of the past and contrast it with the happiness of today.
[ترجمه ترگمان]بدبختی گذشته را به خاطر بیاورید و آن را با سعادت امروز مقایسه کنید
[ترجمه گوگل]به یاد بیاورید که بدبختی گذشته است و با خوشحالی امروز مخالف است

6. We demand that you recall your army from our border.
[ترجمه علی] ما خواستار آن هستیم که شما ارتش خود را از مرزهای ما فرابخوانید
[ترجمه ترگمان]ما خواستار آن هستیم که شما ارتش خود را از مرزه ای خود به یاد بیاورید
[ترجمه گوگل]ما خواهان ارتش شما از مرز ما هستیم

7. Recall the broken then do not put toge.
[ترجمه ترگمان]آن زمان درهم شکسته را به خاطر بیاورید و آن را کنار بگذارید
[ترجمه گوگل]به یاد بیاورید که شکسته شده و سپس تگ را قرار ندهید

8. Love is like sea with lots of waves,I recall the sailing boat when I am old. Nobody will remember all of you like me.
[ترجمه ترگمان]عشق مثل دریا با موجی از امواج است، وقتی که پیر هستم قایق را به یاد می آورم هیچ کس مثل من تو را به یاد نخواهد آورد
[ترجمه گوگل]عشق مثل دریا با امواج فراوان است، وقتی که من پیر شده ام قایق قایقرانی را به یاد می آورم هیچ کس همه شما را دوست نداشت

9. If I recall correctly, he lives in Luton.
[ترجمه ترگمان]اگر درست به یاد بیاورم، او در سال Luton زندگی می کند
[ترجمه گوگل]اگر به درستی یادآوری کنم، او در لوتون زندگی می کند

10. I well recall walking the five miles to school every morning.
[ترجمه ترگمان]به یاد می آورم که هر روز پنج مایل را به مدرسه می رفتم
[ترجمه گوگل]من به یاد می آورم هر روز صبح پنج مایلی به مدرسه راه می یابیم

11. She could not recall his name.
[ترجمه ترگمان]نمی توانست اسمش را به یاد بیاورد
[ترجمه گوگل]او نمیتواند نام او را بخواند

12. I can't recall meeting her before.
[ترجمه ترگمان]یادم نمی اید قبلا با او آشنا شده باشم
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم جلوی او را بگیرم

13. I can stay to recall, only then has disconsolate.
[ترجمه ترگمان]من فقط می توانم بمانم تا به یاد بیاورم، فقط در آن موقع ناراحت به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]من می توانم بمانم که به یاد بیاورم، تنها پس از آن محکم است

14. As you may recall, he was in the army then.
[ترجمه ترگمان]همان طور که ممکن است به یاد داشته باشید، او در ارتش بوده
[ترجمه گوگل]همانطور که ممکن است به یاد بیاورید، او در ارتش بود

Ford company recalled its 1996 trucks.

کمپانی فورد کامیون‌های سال 1996 خود را فراخوان کرد.


He recalled his offer.

او پیشنهاد خود را پس گرفت.


پیشنهاد کاربران

یاد آوری کردن

بازخوانی

فرا خواندن
recall, call, summon, evoke, draft, muster
بخاطر آوردن
remember, recall, mind, recollect, reminisce, call up
بیاد اوردن
recall, bethink, remind
معزول کردن
eject, discharge, dismiss, recall

به یاد اوردن

به یاد آوردن و گفتن، بازگوییِ چیزی که به خاطر آورده شده

در آبادیس هم به این معنی اشاره شده
به عنوان فراخوان محصول براى تعمیر و رفع نقص

Recalling memories
میشه اینجا "مرور خاطرات" معنی ش کرد؟

به یاد آوردن
مثال: We've met but I can't recall you
ما قبللً همدیگرو دیدم اما من شمارو بیاد نمیارم.

( کالای معیوب ) جمع کردن

خاطرنشان کردن

And that many officers are being recalled, those who have left the service during Taliban rule.
و از بسیاری از افسرانی که در زمان حکومت طالبان خدمت را ترک کردند خواسته شده است که دوباره برگردند

بازیابی

Remind: یاد آوری کردن

Remember=Recall : به یاد آوردن_به خاطر آوردن

فراخون

برکناری
recall election: انتخابات برکناری

در سیاست به معنای �بازخواست� مقام مسئول هم هست که می تواند از طریق انتخابات به برکناری او منجر شود.

recall ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: برکناری
تعریف: برکنار کردن یک فرد انتخاب شده از منصبش، پیش از پایان دورۀ مقرر، با برگزاری انتخابات مجدد


کلمات دیگر: