کلمه جو
صفحه اصلی

employee


معنی : مستخدم، عضو، کارگر، کارمند، مستخدم زن
معانی دیگر : مستخدم، کارگر، مستخدم زن، کارمند

انگلیسی به فارسی

کارمند، مستخدم، کارگر، مستخدم زن


کارمند، کارگر، مستخدم، مستخدم زن، عضو


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: someone who works for a person or business in return for wages or other compensation.
مترادف: worker
مشابه: agent, assistant, breadwinner, factotum, hand, jobholder, laborer, staffer, wage earner

• worker, person who works for an employer
an employee is a person who is paid to work for an organization or for another person.

دیکشنری تخصصی

[صنعت] کارمند، کارگر، استخدام شده، مستخدم
[نساجی] کارمند - مستخدم - کارگر
[ریاضیات] حقوق بگیر، مستخدم، کارمند، کارکن

مترادف و متضاد

person being paid for working for another or a corporation


مستخدم (اسم)
servant, retainer, concierge, employee, livery servant, serviceman, servitor

عضو (اسم)
part, organ, member, limb, employee, corporator, office worker

کارگر (اسم)
labor, effective, operative, proletarian, worker, employee, working, employe, laborer, workman, working man, workpeople

کارمند (اسم)
member, employee, employe, jobholder

مستخدم زن (اسم)
employee, employe

Synonyms: agent, apprentice, assistant, attendant, blue collar, breadwinner, clerk, cog, company person, craftsperson, desk jockey, domestic, hand, help, hired gun, hired hand, hireling, jobholder, laborer, member, operator, pink collar, plug, representative, sales help, salesperson, servant, slave, staff member, wage-earner, white collar, worker, working stiff


جملات نمونه

1. The employees went on strike for higher wages.
کارگران برای اضافه دستمزد اعتصاب کردند

2. My boss had to fire many employees when meat became scarce.
وقتی گوشت کمیاب شد، رییس مجبور شد کارمندان زیادی را اخراج نماید

3. Joey wanted to go into business for himself and stop being an employee.
جوی می خواست برای خودش کار کند و دیگر کارمند نباشد

4. employee bonus
پاداش کارمندان

5. each employee has a heavy workload
میزان کاری که هر کارمند باید انجام بدهد سنگین است.

6. the employee admitted that he had been receiving bribes
کارمند اعتراف کرد که رشوه می گرفته است.

7. this employee has been suspended from service for a year
این کارمند برای یکسال از خدمت منفصل شده است.

8. a designing employee who undermined his own boss
کارمند حقه بازی که برضد رئیس خود تبانی کرد

9. a full-time employee
کارمند تمام وقت

10. a high-echelon employee
کارمند رده ی بالا

11. a lowly employee
یک کارمند دونپایه

12. a neat employee
کارمند مرتب

13. a part-time employee
کارمند پاره وقت

14. a slack employee
کارمند مسامحه کار

15. a superannuated bank employee
کارمند بازنشسته ی بانک

16. an upwardly mobile employee
کارمندی که به سوی تعالی اجتماعی در حرکت است.

17. they have an employee strength of 60000
تعداد کارمندان آنها به 60 هزار نفر می رسد.

18. he can discharge any employee that he wants
او هر کارمندی را که بخواهد اخراج می کند.

19. hassan demanded a blackmail from the bribetaking employee
حسن از کارمند رشوه خوار حق السکوت خواست.

20. he was bumped from his job by a younger employee
او برکنار شد و یک کارمند جوان تر جای او را گرفت.

21. On a good day, each employee will shuck 500 oysters.
[ترجمه ترگمان]در یک روز خوب، هر کارمند ۵۰۰ صدف دارد
[ترجمه گوگل]در یک روز خوب، هر کارمند 500 اوستر را شکار می کند

22. The electricity company will send an employee to read your meter.
[ترجمه ترگمان]شرکت برق یک کارمند را برای خواندن سنج شما می فرستد
[ترجمه گوگل]شرکت برق یک کارمند برای خواندن متر خود را ارسال خواهد کرد

23. An employee sold him on the notion that cable was the medium of the future.
[ترجمه ترگمان]یکی از کارمندان او را به این مفهوم فروخت که سیم رابط آینده است
[ترجمه گوگل]یک کارمند او را به این فکر فروخت که کابل آینده رسانه بود

24. How should I know? I'm just a lowly employee.
[ترجمه ترگمان]از کجا بدونم؟ من فقط یک کارمند ساده هستم
[ترجمه گوگل]چطور باید بدانم؟ من فقط یک کارمند کمال هستم

25. According to one employee, who wishes to remain anonymous, the company engaged in illegal activities.
[ترجمه ترگمان]به گفته یکی از کارکنان، کسی که می خواهد نامش فاش نشود، شرکت در فعالیت های غیر قانونی شرکت می کند
[ترجمه گوگل]به گفته یکی از کارکنان، که مایل است ناشناس باقی بماند، این شرکت درگیر فعالیت های غیرقانونی است

26. The photos were probably swiped by an employee.
[ترجمه ترگمان]احتمالا عکس ها توسط یک کارمند مسدود شده بودند
[ترجمه گوگل]عکس ها احتمالا توسط یک کارمند کشف شد

27. If he suspected an employee of dishonesty, he was not above wire-tapping.
[ترجمه ترگمان]اگر او به یک کارمند of مشکوک بود، از شنود مکالمات تلفنی بالاتر نبود
[ترجمه گوگل]اگر او مشکوک به یک کارمند ناعادلانه بود، او بیش از سیم ضربه زدن بود

28. Few homeworkers doing piecework in manufacturing enjoy employee status.
[ترجمه ترگمان]تعداد کمی از homeworkers که به طور piecework در تولید کار می کنند از وضعیت کارمندان لذت می برند
[ترجمه گوگل]تعداد کمی از کارکنان خانگی که کار قطعی در تولید را انجام می دهند، از وضعیت کارکنان برخوردار می شوند

29. I would put the cost of a new employee at £30000a year.
[ترجمه ترگمان]من هزینه یک کارمند جدید را در ۳۰۰۰۰ پوند در سال قرار می دهم
[ترجمه گوگل]من هزینه یک کارمند جدید را در سال مالی £ 30000 میشمارم

I'm a government employee

من کارمند دولت هستم


The general manager downgraded that employee

مدیر کل آن کارمند را تنزیل رتبه داد


پیشنهاد کاربران

کارمند
کسی ک برا دستمزد کار میکونه

مستخدم

کارمند

شاغل ، کارمند اداری

کارمند
مثلا : a serious employee

کارمند. مستخدم . کار کننده

A person who is paid to work
. This company treats its employee very well


کارمند اداری


مستخدم زن، کارمند

کارمند. مستخدم. کارگر .

Employee =حسابدار

کارمند
مستخدم
کارمند اداری
کارگر
کار کن
شاغل


متضادش:Unemployed

کسی ک ب خاطر دستمزد کار میکونه


کلمات دیگر: