کلمه جو
صفحه اصلی

agent


معنی : عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار
معانی دیگر : کارگزار، امین، کنشگر، دستار، کارمند دولت، عضو سازمان دولتی، آژان، (شیمی) عامل، سازه، موجب، باعث، (عامیانه) فروشنده ی سیار، به عنوان نماینده یا عامل عمل کردن

انگلیسی به فارسی

پیشکار، نماینده، گماشته، وکیل، مأمور، عامل


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person with authority to perform certain actions on behalf of another.
مترادف: ambassador, deputy, emissary, envoy, factor, proxy, representative
مشابه: advocate, attorney, charg� d'affaires, manager, negotiator, steward, substitute, syndic

- The king sent his agent to the colonies to communicate his wishes.
[ترجمه ترگمان] پادشاه نماینده خود را برای برقراری ارتباط با خواسته های خود به مستعمرات فرستاد
[ترجمه گوگل] پادشاه نماینده خود را به مستعمرات فرستاد تا خواسته های خود را بیان کند
- If you want to have a career in acting, you will have to get an agent to represent you.
[ترجمه ترگمان] اگر می خواهید شغلی داشته باشید، باید یک نماینده برای نمایندگی شما پیدا کنید
[ترجمه گوگل] اگر می خواهید حرفه ای در عمل داشته باشید، باید یک نماینده را به نمایندگی از شما دریافت کنید
- My agent negotiated a good deal for me with that company.
[ترجمه ترگمان] مامور من با اون شرکت برای من معامله خوبی کرد
[ترجمه گوگل] نماینده من برای شرکت من یک معامله خوب انجام داد

(2) تعریف: a force or means by which something occurs or specific ends are reached; instrumentality; cause.
مترادف: cause, force, instrumentality, means
مشابه: agency, instrument, medium, power

- A hurricane can be a powerful agent of destruction.
[ترجمه ترگمان] یه طوفان می تونه یه عامل قدرتمندی از نابودی باشه
[ترجمه گوگل] طوفان می تواند یک عامل قدرتمند تخریب باشد
- We're going to have to use a very strong cleaning agent to get out that stain.
[ترجمه ترگمان] ما باید از یه مامور تمیز کننده خیلی قوی استفاده کنیم تا اون لکه رو از بین ببریم
[ترجمه گوگل] ما قصد داریم از یک ماده تمیز کننده قوی قوی برای پاک کردن آن استفاده کنیم

(3) تعریف: a manager or employee at an agency.
مترادف: employee, manager, operator
مشابه: steward, worker

- We spoke to the travel agent about the tour.
[ترجمه ترگمان] ما با نماینده مسافرتی در مورد این سفر صحبت کردیم
[ترجمه گوگل] ما با آژانس مسافرتی در مورد تور صحبت کردیم

(4) تعریف: a law-enforcement or intelligence officer.
مترادف: detective, operative, policeman
مشابه: guard, investigator, spook, spy

- He worked as an agent for the FBI for many years.
[ترجمه ترگمان] اون برای سال ها به عنوان مامور اف بی آی کار می کرد
[ترجمه گوگل] او سال ها به عنوان نماینده ای برای FBI کار کرده است

(5) تعریف: a representative, esp. a salesman.
مترادف: representative, salesman, salesperson
مشابه: traveling salesman

- We bought our encyclopedias through one of the company's agents who came to our home.
[ترجمه ترگمان] ما encyclopedias را از یکی از ماموران شرکت خریدیم که به خانه ما آمدند
[ترجمه گوگل] دایره المعارف ما را از طریق یکی از مؤسسات شرکتی که به خانه ما آمده است، خریداری کردیم

• person authorized to perform a certain action; representative; factor, cause; broker; cleansing means; substance which is able to produce an effect (pharmacology)
an agent is someone who arranges work or business for other people, especially actors or musicians.
an agent is also someone who works for a country's secret service.
you can refer to the cause of a particular effect as its agent; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] کارگزار، واسطه
[شیمی] عامل، سازه
[کامپیوتر] فرایند خودکاری که عملی را با یک سری وظایف را با پادر میانی انسانی نشان میدهد . - عامل.نماینده - قطعه ای از فرم افزار که معمولا" سرویسی را به طور خودکار و آرام به یک فرد ارائه می دهد مثلا" ممکن است چنین قطعهای برروی کامپیوتر سرویس گیرنده اجرا شود تا نیاز های آن را به کامپیوتر سرویس دهنده اعلام کند
[مهندسی گاز] عامل
[بهداشت] عامل بیماریزا
[صنعت] عامل، مامور نماینده، وکیل
[حقوق] کارگزار، عامل، نماینده، وکیل
[نساجی] ماده - ماده عامل - معرف - شناساگر - عامل - واسطه - وکیل - نماینده
[ریاضیات] نماینده، ضریب، عامل

مترادف و متضاد

عامل (اسم)
operative, agent, factor, operator, doer, assignee, procurator, spy, propellant, operant, propellent

نماینده (اسم)
proxy, representation, deputation, agent, factor, doer, representative, envoy, delegate, deputy, assignee, envoi, exponent, symptom, indicant, delegacy, indicator

مامور (اسم)
agent, envoy, officer, functionary, assignee, envoi, pursuivant

وکیل (اسم)
solicitor, proxy, attorney, agent, deputy, assignee, procurator, lieutenant, syndic

گماشته (اسم)
agent, assignee, procurator, appointee, batman

پیشکار (اسم)
agent, steward, chamberlain, majordomo

person representing an organization or person in business


Synonyms: abettor, actor, advocate, ambassador, assignee, assistant, attorney, broker, commissioner, delegate, deputy, doer, emissary, envoy, executor, factor, factotum, functionary, go-between, handler, intermediary, lawyer, mediary, middleperson, minister, mover, negotiator, officer, operative, operator, principal, proctor, promoter, proxy, representative, salesperson, servant, steward, substitute, surrogate, ten percenter, worker


power, instrument for achievement


Synonyms: cause, channel, factor, force, means, medium, organ, power, vehicle


جملات نمونه

1. developing agent
عامل ظهور

2. sales agent
عامل فروش

3. estate agent
(انگلیس) دلال معاملات ملکی (امریکا: real estate agent)

4. forwarding agent
کارگزار ترابری،عامل حمل و نقل کالا و غیره،موسسه ی کالا رسانی

5. publicity agent
مامور تبلیغات،تبلیغات چی

6. a chemical agent
عامل شیمیایی

7. a confidential agent
مامور سری

8. a double agent
جاسوس دوجانبه

9. a literary agent
دلال ادبی،رابط میان نویسنده و ناشر

10. a police agent
پاسبان،آژان،کارمند شهربانی

11. a revenue agent
مامور مالیات

12. a travel agent
کارمند بنگاه مسافرتی

13. an exclusive agent
نماینده ی منحصر به فرد

14. an under-cover agent
مامور مخفی

15. a real estate agent
دلال معاملات ملکی

16. man is a voluntary agent
انسان عاملی است مختار.

17. need is the greatest agent of change
نیاز بزرگ ترین عامل تغییر است.

18. he is the company's new agent
او نماینده ی جدید شرکت است.

19. my brother will act as my agent
برادرم به عنوان نماینده ی من عمل خواهد کرد.

20. He is a real estate agent.
[ترجمه ترگمان]او یک بنگاه معاملات ملکی است
[ترجمه گوگل]او یک عامل املاک و مستغلات است

21. My agent has power to sign my name.
[ترجمه ترگمان]مامور من قدرتش رو داره که اسم منو امضا کنه
[ترجمه گوگل]نماینده من قدرت خواندن اسم من را دارد

22. I made the booking through a travel agent.
[ترجمه ترگمان]من تو یه آژانس مسافرتی رزرو کردم
[ترجمه گوگل]من رزرو را از طریق یک نماینده مسافرتی انجام دادم

23. I made David my agent while I was abroad.
[ترجمه ترگمان]وقتی که من خارج از کشور بودم دیوید \"رو مامور کردم\"
[ترجمه گوگل]در حالی که من در خارج از کشور بودم، نمایندگی داوود را انجام دادم

24. The agent priced the car at the right level for the market.
[ترجمه ترگمان]عامل قیمت خودرو را در سطح مناسب برای بازار تعیین کرد
[ترجمه گوگل]این عامل قیمت ماشین را در سطح مناسب برای بازار ارزیابی کرد

25. A commercial agent manages the business affairs of company.
[ترجمه ترگمان]یک عامل تجاری امور تجاری شرکت را مدیریت می کند
[ترجمه گوگل]عامل تجاری مدیریت امور تجاری شرکت را مدیریت می کند

26. The estate agent had pictures of the house from the outside but none of its interior.
[ترجمه ترگمان]مامور املاک عکسی از خانه بیرون داشت، اما هیچ یک از آن ها داخل آن نبود
[ترجمه گوگل]نماینده املاک خانه را از خارج دید، اما هیچ یک از داخل آن نبود

27. Our agent in Rio deals with all our Brazilian business.
[ترجمه ترگمان]نماینده ما در ریو با همه کسب وکار برزیل سر و کار دارد
[ترجمه گوگل]نمایندگی ما در ریو با تمام کسب و کارهای برزیل ما در ارتباط است

28. The secret agent was arrested on a charge of sabotage.
[ترجمه ترگمان]مامور مخفی به اتهام خرابکاری بازداشت شد
[ترجمه گوگل]عامل محرمانه به اتهام خرابکاری دستگیر شد

29. She was shafted by her agent over the film rights to her book.
[ترجمه ترگمان]او به وسیله نماینده خود در مورد حقوق فیلم به کتاب او shafted شده بود
[ترجمه گوگل]او توسط مأمور خود در مورد حقوق فیلم به کتابش محاصره شده بود

30. That store was a front for foreign agent.
[ترجمه ترگمان]اون فروشگاه مال یه مامور خارجی بوده
[ترجمه گوگل]این فروشگاه یک جبهه برای عامل خارجی بود

a travel agent

کارمند بنگاه مسافرتی


My brother will act as my agent.

برادرم به عنوان نماینده‌ی من عمل خواهد کرد.


He is the company's new agent.

او نماینده‌ی جدید شرکت است.


agents of foreign powers

نمایندگان نیروهای بیگانه


a revenue agent

مأمور مالیات


a police agent

پاسبان، آژان، کارمند شهربانی


a chemical agent

عامل شیمیایی


Need is the greatest agent of change.

نیاز بزرگ‌ترین عامل تغییر است.


پیشنهاد کاربران

دلال

منشی! وکیل!

راننده اژانس

هو
عامل ، جاسوس و به قول المانیها
und so weiters.

کنکوریش : نماینده - کارگزار

پیشکار، نماینده ، عامل ، مامور و گماشته

مدیر برنامه

نماینده ( فروش، شرکت ها، بیمه )

عامل

Principal - agent relationship
رابطه آمر و مامور

افسر اداره آگاهی ، افسر FBI,

عامل نماینده در بعضی جاها معنای جاسوس و منشی یا دستیار هم میده

آژانس

مسئول


عامل. مدیر برنامه

در گرامر زبان منظور "کُننده کار" است
در سایر موارد منظور "عامل" یا " نماینده" می باشد

نماینده، عامل ، کُننده کار
Responsibility was registered with a specialist work agent representation


در مرکز تماس، به معنای کارشناس مرکز تماس می باشد.

مدیر برنامه، عامل، نماینده، کارگزار، دلال، واسطه.

متصدی

فوق العاده

عامل دارویی ( پزشکی )

a substance that brings about a chemical or physical effect or causes a chemical reaction.



اگر در عبارتی منظور، افراد جامعه یا نیروهای اقتصادی بود، بهتره واژه agent را کنشگر معنی کنیم. چرا که افراد چه در حوزه اقتصاد و چه در جامعه همواره در حال کنش هستند و در اینجا این معنا برای واژه ی agent مناسب تر است.

مأمور

کارمند ، کارگزار 💁💁

agent ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: عامل 1
تعریف: [زبان شناسی] از نقش های معنایی که بر انجام دهندۀ فعل دلالت دارد|||متـ . کنشگر actor|||[علوم نظامی] کسی که برای به دست آوردن اطلاعات و انجام امور اطلاعاتی یا ضداطلاعاتی آموزش دیده باشد


کلمات دیگر: