کلمه جو
صفحه اصلی

install


معنی : کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن
معانی دیگر : instal کار گذاشتن

انگلیسی به فارسی

( instal ) کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن


نصب، نصب کردن، کار گذاشتن، منصوب نمودن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: installs, installing, installed
(1) تعریف: to put (a machine, system, or the like) into position and make ready for use.
مشابه: emplace, fix, locate, lodge, plant, position, set

- They installed the new clothes dryer, and it's working now.
[ترجمه ترگمان] آن ها خشک کن لباس جدید را نصب کردند، و حالا دارد کار می کند
[ترجمه گوگل] آنها خشک کن لباس را نصب کرده اند و اکنون کار می کنند

(2) تعریف: to establish in an office, position, or order.
مترادف: establish, instate
متضاد: remove
مشابه: frock, induct, introduce, ordain

- She was installed as head of the company by the board of directors last year.
[ترجمه ترگمان] او سال گذشته به عنوان رئیس شرکت منصوب شد
[ترجمه گوگل] او سال گذشته توسط هیئت مدیره به عنوان رئیس شرکت تاسیس شد

(3) تعریف: to ceremoniously induct into a position or office.
مترادف: inaugurate, induct
مشابه: crown, enthrone, instate

• set up for use, put in (i.e. machinery); establish in an office or position; formally induct into office, inaugurate (also instal)
if you install a piece of equipment, you put or fit it somewhere so that it is ready for use.
if you install someone in an important job or position, you give them that job or position.
if you install yourself in a place, you settle there.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] نصب کردن
[کامپیوتر] نصب کردن
[دندانپزشکی] نصب کردن،
[برق و الکترونیک] نصب کردن
[مهندسی گاز] کارگذاشتن، نصب کردن
[صنعت] کار گذاشتن، نصب کردن، بر پا کردن

مترادف و متضاد

set up, establish


Synonyms: build in, ensconce, fix, fix up, furnish, inaugurate, induct, instate, institute, introduce, invest, lay, line, lodge, place, plant, position, put in, settle, station


کار گذاشتن (فعل)
fix, set, enchase, install, instal

نصب کردن (فعل)
fix, stick, set, mount, erect, pitch, install, instal, set up, fay, uprear

منصوب نمودن (فعل)
instate, plant, install, instal

جملات نمونه

1. we have been subcontracted (by the contractor) to install the doors and windows
مجری قرارداد با ما قرارداد فرعی بسته است که درها و پنجره ها را نصب کنیم.

2. The shower is easy to install.
[ترجمه ترگمان]نصب آن آسان است
[ترجمه گوگل]دوش نصب آسان است

3. Not sad, please do not install the ending.
[ترجمه ترگمان]ناراحت نباشید، لطفا پایان را نصب نکنید
[ترجمه گوگل]غمگین نیست، لطفا پایان ندهید

4. The plumber is coming tomorrow to install the new washing machine.
[ترجمه ترگمان]لوله کش فردا برای نصب ماشین لباس شویی جدید به اینجا می آید
[ترجمه گوگل]لوله کش آینده فردا برای نصب ماشین لباسشویی جدید می آید

5. The program is a cinch to install.
[ترجمه ترگمان]این برنامه a برای نصب است
[ترجمه گوگل]این برنامه یک سینک برای نصب است

6. They brought in an outside specialist to install the computer system.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک متخصص خارجی برای نصب سیستم کامپیوتری آورده بودند
[ترجمه گوگل]آنها یک متخصص خارج را برای نصب سیستم کامپیوتری وارد کردند

7. To minimize the risk of burglary, install a good alarm system.
[ترجمه ترگمان]برای به حداقل رساندن خطر سرقت، یک سیستم هشدار خوب نصب کنید
[ترجمه گوگل]برای به حداقل رساندن خطر سرقت، یک سیستم زنگ خطر خوب نصب کنید

8. Install the machine according to the manufacturer's instructions .
[ترجمه ترگمان]دستگاه را مطابق با دستورالعمل کارخانه نصب کنید
[ترجمه گوگل]دستگاه را با توجه به دستورالعمل سازنده نصب کنید

9. Our bathroom fittings are easy to install.
[ترجمه ترگمان]نصب لوازم حمام ما آسان است
[ترجمه گوگل]اتصالات حمام ما نصب آسان است

10. It has been rather costly to install the machinery, but it should pay off in the long run.
[ترجمه ترگمان]نصب ماشین آلات بسیار هزینه بر است، اما باید در دراز مدت پرداخت شود
[ترجمه گوگل]هزینه ماشین آلات نصب شده است، اما در بلند مدت باید پرداخت شود

11. The unit is comparatively easy to install and cheap to operate.
[ترجمه ترگمان]نصب و ارزان بودن این واحد نسبتا آسان است
[ترجمه گوگل]این واحد نسبتا آسان برای نصب و ارزان به کار است

12. The shower is easy to install — it needs only to be connected up to the hot and cold water supply.
[ترجمه ترگمان]نصب آن آسان است - فقط باید به منبع آب داغ و سرد متصل شود
[ترجمه گوگل]دوش نصب آسان است - فقط باید به آب گرم و سرد متصل شود

13. It would cost about £000 to install a new heating system in a flat such as theirs.
[ترجمه ترگمان]هزینه نصب یک سیستم گرمایش جدید در آپارتمانی مثل آن ها هزینه خواهد داشت
[ترجمه گوگل]این هزینه حدود £ 000 برای نصب یک سیستم گرمایشی جدید در یک آپارتمان مانند خودشان هزینه خواهد کرد

14. Another change that Sue made was to install central heating.
[ترجمه ترگمان]تغییر دیگری که سو انجام داد نصب گرمایش مرکزی بود
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از تغییراتی که Sue انجام داد، نصب گرمای مرکزی بود

15. By law, you are obliged to install smoke alarms in the factory.
[ترجمه ترگمان]طبق قانون شما باید آژیر خطر دود را در کارخانه نصب کنید
[ترجمه گوگل]طبق قانون، شما مجبور به نصب آلارم دود در کارخانه هستید

پیشنهاد کاربران

منصوب کردن کسی برای کاری ( رسمی )

نَصبیدن.

راه اندازی کردن

نصب کردن برنامه ای

مستقر شدن

نصب کردن
You need to install a computer dictionary on this particular laptop
نیاز است بر روی همین لپتاب، یک فرهنگ لغت کامپیوتری نصب کنید 🏘🏘🏘

opossite of uninstall


کلمات دیگر: