کلمه جو
صفحه اصلی

mandatory


معنی : اجباری، الزام اور، الزامی
معانی دیگر : واجب، زوری، ناگزیر، وابسته به حکم کتبی، فرمانی، دستور، حکمی، فرمودی

انگلیسی به فارسی

اجباری


الزامی، الزام اور


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: mandatorily (adv.)
(1) تعریف: ordered as though by a mandate; obligatory.
مترادف: compulsory, obligatory, required, requisite
متضاد: optional
مشابه: imperative, necessary, peremptory

- There is a mandatory waiting period before one can purchase a gun in some states.
[ترجمه ترگمان] یک دوره انتظار اجباری قبل از اینکه فرد بتواند اسلحه را در برخی ایالت ها خریداری کند وجود دارد
[ترجمه گوگل] یک دوره اجباری اجباری وجود دارد قبل از اینکه بتوانید یک تفنگ را در برخی از ایالت ها خریداری کنید
- A physical exam is mandatory for all entering students.
[ترجمه بهنام] معاینه فیزیکی برای کلیه دانش اموزان ورودی الزامی است.
[ترجمه ترگمان] آزمون فیزیکی برای همه ورود به دانش آموزان اجباری است
[ترجمه گوگل] معاینه فیزیکی برای همه ورود دانش آموزان اجباری است

(2) تعریف: of, of the nature of, containing, or pertaining to an order or mandate.
مترادف: imperative
مشابه: compulsory, obligatory, peremptory, required, requisite

(3) تعریف: holding a mandate, as from the League of Nations.

• compulsory, obligatory; of or pertaining to a command or mandate
if something is mandatory, a law states that it must be done.

دیکشنری تخصصی

[صنعت] اجباری،الزامی
[حقوق] الزامی، لازم الرعایه، لازم الاجرا، اجباری، امری

مترادف و متضاد

اجباری (صفت)
binding, compulsory, compulsive, mandatory, coercive, forcible, de rigueur, obliging

الزام اور (صفت)
imperative, obligatory, binding, mandatory

الزامی (صفت)
obligatory, mandatory, obliging

required, necessary


Synonyms: binding, commanding, compelling, compulsatory, compulsory, de rigueur, essential, forced, imperative, imperious, indispensable, involuntary, irremissible, needful, obligatory, requisite


Antonyms: optional, unnecessary, voluntary


جملات نمونه

1. a mandatory waiting period of six months
یک دوره ی انتظار اجباری شش ماهه

2. voting is not mandatory
رای دادن اجباری نیست.

3. Growing old is mandatory; growing up is optional.
[ترجمه ترگمان]پیر شدن اجباری است؛ رشد در حال افزایش اختیاری است
[ترجمه گوگل]رشد قد اجباری است در حال رشد اختیاری است

4. The minister is calling for mandatory prison sentences for people who assault police officers.
[ترجمه efi] وزیر خواستار احکام حبس اجباری برای افرادی است که به افسران پلیس حمله می کنند
[ترجمه ترگمان]این وزیر خواهان مجازات اجباری زندان برای افرادی است که به افسران پلیس حمله می کنند
[ترجمه گوگل]وزیر خواستار مجازات های اجباری برای افرادی است که به افسران پلیس حمله می کنند

5. Crash helmets are mandatory for motorcyclists.
[ترجمه ترگمان]استفاده از کلاه خود Crash برای موتورسواران اجباری است
[ترجمه گوگل]کلاه ایمنی کلاسیک برای موتورسواران اجباری است

6. In 199 the British government made it mandatory to wear rear seat belts in cars.
[ترجمه ترگمان]در ۱۹۹ دولت بریتانیا مجبور شد که کمربندهای صندلی عقب خود را در ماشین بپوشد
[ترجمه گوگل]در سال 199، دولت بریتانیا اجباری برای پوشیدن کمربندهای عقب در خودروها بود

7. It is mandatory for blood banks to test all donated blood for the virus.
[ترجمه ترگمان]برای بانک های خون اجباری است که همه خون اهدا شده برای ویروس را تست کنند
[ترجمه گوگل]برای بانکهای خون لازم است که تمام خون اهدا شده برای ویروس را آزمایش کنند

8. The offence carries a mandatory life sentence.
[ترجمه ترگمان]این جرم حکم حبس اجباری برای حبس ابد دارد
[ترجمه گوگل]این جرم یک حکم زندان اجباری است

9. Athletes must undergo a mandatory drugs test before competing in the championship.
[ترجمه ترگمان]ورزش کاران باید قبل از رقابت در این رقابت ها، آزمایش اجباری مواد مخدر را انجام دهند
[ترجمه گوگل]ورزشکاران قبل از رقابت در مسابقات قهرمانی، باید آزمایش مواد مخدر ضروری را انجام دهند

10. The Council has made it mandatory for all nurses to attend a refresher course every three years.
[ترجمه ترگمان]این شورا برای همه پرستاران اجباری شده است که هر سه سال یک بار در یک دوره جدید تجدید نظر کنند
[ترجمه گوگل]شورا همه ی پرستاران را مجبور کرده است تا هر سه سال یک بار در دوره بازآموزی شرکت کنند

11. The judge imposed the mandatory sentence for murder.
[ترجمه ترگمان]قاضی حکم اجباری قتل را اعمال کرد
[ترجمه گوگل]قاضی حکم اجباری را برای قتل اعمال کرد

12. A reply to this letter is mandatory.
[ترجمه ترگمان]جواب این نامه اجباری است
[ترجمه گوگل]پاسخ به این نامه اجباری است

13. The trial judge, Caulfield J., imposed the mandatory sentence of life imprisonment.
[ترجمه ترگمان]داور محاکمه، کاولفیلد جی و حکم اجباری حبس ابد را صادر کرد
[ترجمه گوگل]قاضی دادگاه، کالفیلد جی، حکم اجباری حبس ابد را به اجرا گذاشت

14. Political consistency, however, has never been mandatory in either major party.
[ترجمه ترگمان]با این حال، ثبات سیاسی هرگز در یک حزب بزرگ اجباری نبوده است
[ترجمه گوگل]با این حال، هماهنگی سیاسی هرگز در هر حزب عمده اجباری نبوده است

15. The other mandatory modules cover hardware, software and information systems.
[ترجمه ترگمان]دیگر ماژول های اجباری سخت افزار، نرم افزار و سیستم های اطلاعاتی را پوشش می دهند
[ترجمه گوگل]ماژول های اجباری دیگر سخت افزار، نرم افزار و سیستم های اطلاعاتی را پوشش می دهد

Voting is not mandatory.

رأی دادن اجباری نیست.


a mandatory waiting period of six months

یک دوره‌ی انتظار اجباری شش ماهه


پیشنهاد کاربران

A pre_sentence report is mandatory یک گزارش پیش شرط لازم است

اجباری ضروری شده بوسیله قانون
مترادف ها compulsory
obligatory

اجباری، الزامی

بایدی

Mandatory : اجباری - الزامی
Compulsory - forced - required - necessary - obligatory مترادف هاش
Optional - unnecessary - voluntary - subjective متضادهاش

obligatory

ضروری

Unavoidable
اجباری

وَنکولی.


کلمات دیگر: