کلمه جو
صفحه اصلی

officiate


معنی : اداره کردن، مراسمی را بجا اوردن
معانی دیگر : افسری کردن، وظایف صاحب منصبی را انجام دادن، دیوان سالاری کردن، کشیشی کردن، خدمت روحانی کردن (در کلیسا و کنیسه و غیره)، بعنوان داورمسابقات را اداره کردن

انگلیسی به فارسی

مراسمی را بجا آوردن، اداره کردن، بعنوان داورمسابقات را اداره کردن


افسر، مراسمی را بجا اوردن، اداره کردن، بعنوان داور مسابقات را اداره کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: officiates, officiating, officiated
(1) تعریف: to perform the duties of an official, esp. in presiding over an event or ceremony.
مترادف: conduct, lead, moderate
مشابه: chair, emcee, head, judge, preside, run

- The town supervisor officiates at meetings of the town council.
[ترجمه ترگمان] سرپرستان شهر در جلسات شورای شهر شرکت کردند
[ترجمه گوگل] سرپرست شهر در جلسات شورای شهر اداره می شود

(2) تعریف: to function as a priest or minister in a religious ceremony.
مشابه: administer, attend, conduct, lead, minister, serve

- The bishop officiated at their wedding.
[ترجمه ترگمان] اسقف مراسم عروسی را اجرا کرد
[ترجمه گوگل] اسقف در عروسی خود عهده دار شد
- A visiting pastor officiated at last Sunday's church service.
[ترجمه ترگمان] یک کشیش مهمان در مراسم نماز یکشنبه گذشته قضاوت کرد
[ترجمه گوگل] یک کشیش ملاقات کرد که در کلیسای آخر یکشنبه حضور داشت

(3) تعریف: to serve as an umpire or referee at a game or sporting event.
مترادف: referee, umpire
مشابه: arbitrate, judge, ref, ump

• perform ceremony; perform duty; serve as officiator; referee (sports)
when someone officiates at a ceremony or formal occasion, he or she is in charge and performs the official part of the ceremony.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] رسمأ انجام وظیفه کردن، به عنوان سرداور انجام وظیفه کردن

مترادف و متضاد

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

مراسمی را بجا اوردن (فعل)
officiate

oversee, manage


Synonyms: act, boss, chair, command, conduct, direct, do the honors, emcee, function, govern, handle, preside, run, serve, superintend, umpire


Antonyms: follow


جملات نمونه

1. A referee from a neutral country will officiate at the competition.
[ترجمه ترگمان]داور یک کشور بی طرف در مسابقه داوری خواهد کرد
[ترجمه گوگل]یک داور از یک کشور خنثی در مسابقات قضاوت خواهد کرد

2. Mr Ellis was selected to officiate at a cup game between Grimsby and Rotherham.
[ترجمه ترگمان]آقای الیس انتخاب شد تا مسابقه جام بین Grimsby و Rotherham را داوری کند
[ترجمه گوگل]آقای الیس در بازی مسابقات بین Grimsby و Rotham انتخاب شد

3. Frik Burger will officiate when the Pumas play Scotland.
[ترجمه ترگمان]Frik برگر وقتی بازی Pumas اسکاتلند را بازی می کند داوری می کند
[ترجمه گوگل]فریک برگر زمانی که Pumas بازی اسکاتلند را انجام خواهد داد، مسئولیت خواهد داشت

4. Three nominated judges will officiate at the two Grands Prix, which lead to the Kur or Special tours.
[ترجمه ترگمان]سه داور نامزد شده مسابقه دو Grands را داوری خواهند کرد که منجر به تورهای ویژه یا ویژه می شوند
[ترجمه گوگل]سه قاضی نامزد در دو گرند پریس حضور خواهند داشت که منجر به تور یا تور ویژه می شود

5. What will I do when I have to officiate at one?
[ترجمه ترگمان]من باید چه کار کنم وقتی مجبور باشم یکی رو اداره کنم؟
[ترجمه گوگل]وقتی که من باید در یکی از مسئولیت ها چه کار کنم؟

6. We have Law - protecting Officiate and Inspired Minor to report our activities.
[ترجمه ترگمان]ما قانون حمایت از officiate و اله ام بخش را برای گزارش دادن فعالیت های خود داریم
[ترجمه گوگل]ما قانون - محافظت از افسران و الهام بخش کوچک برای گزارش فعالیت های ما

7. It gives me great pleasure to officiate at the completion ceremony of the Airport Railway.
[ترجمه ترگمان]از داوری در مراسم تکمیل راه آهن فرودگاه لذت زیادی به من می دهد
[ترجمه گوگل]به من لذت زیادی می بخشد که در مراسم اتمام راه آهن فرودگاه انجام شود

8. A pandit was brought from New Delhi to officiate at the wedding.
[ترجمه ترگمان]pandit از دهلی نو برای داوری در مراسم ازدواج آورده شد
[ترجمه گوگل]یک پاندیت از دهلی نو به صورت رسمی در عروسی به ارمغان آورد

9. The Reverend Mr Smith will officiate at the wedding, ie perform the marriage ceremony.
[ترجمه ترگمان]کشیش آقای اسمیت در مراسم ازدواج ازدواج خواهد کرد، یعنی مراسم ازدواج را اجرا کند
[ترجمه گوگل]آقای اسمیت، رئیس جمهور، در مراسم عروسی مسئولیت می کند، یعنی مراسم ازدواج را انجام می دهد

10. The officiate god checks up one by one of angels.
[ترجمه ترگمان]خدا یکی از فرشتگان را اداره می کند
[ترجمه گوگل]خداحافظی یکی از فرشتگان را بررسی می کند

11. Which priest would she like to officiate at her wedding?
[ترجمه ترگمان]کدوم کشیش میخواد مراسم عروسیش رو اداره کنه؟
[ترجمه گوگل]کدام کشیش او را دوست دارد در عروسی او افسر؟

12. She brought 14 disciples to help officiate.
[ترجمه ترگمان]او ۱۴ شاگرد برای کمک به داوری آورد
[ترجمه گوگل]او 14 شاگرد را برای کمک به افسران به ارمغان آورد

13. He will officiate as chairman until a new one is appointed.
[ترجمه ترگمان]او داوری را تا زمانی که یک نفر جدید منصوب شود داوری می کند
[ترجمه گوگل]او تا زمانی که یک نفر جدید انتخاب شود، به عنوان رئیس اداره خواهد شد

14. The referee from Hungary will officiate the football match between China and Russia tomorrow.
[ترجمه ترگمان]داور از مجارستان فردا مسابقه فوتبال بین چین و روسیه را داوری خواهد کرد
[ترجمه گوگل]داور مجارستان، فردا مسابقه فوتبال بین چین و روسیه را به عهده خواهد داشت

15. However, he said, he still does not personally officiate at interfaith marriages.
[ترجمه ترگمان]با این حال، او گفت که او هنوز به طور شخصی داوری ازدواج بین ادیان را رعایت نمی کند
[ترجمه گوگل]با این حال، او گفت، او هنوز شخصا در ازدواج های مذهبی اختیاری ندارد

پیشنهاد کاربران

ترتیب دادن ( مراسم جشن و ازدواج و. . . )


کلمات دیگر: