1. to realize a huge profit
سود هنگفتی به دست آوردن
2. i now realize my mistakes with the benefit of hindsight
با استفاده از پس نگری اکنون به اشتباهات خود پی می برم.
3. little did he realize
کم متوجه بود.
4. Only later did she realize her mistake.
[ترجمه امیر] او کمی بعد متوجه اشتباهش شد
[ترجمه ترگمان]فقط بعدها متوجه اشتباهش شد
[ترجمه گوگل]کمی بعد او متوجه اشتباه او شد
5. I don't think you realize how important this is to her.
[ترجمه شاگول] من فکر نمی کنم شما درک کنید که چه چیزی برای او اهمیت داره.
[ترجمه ترگمان]فکر نمی کنم فهمیده باشی که این موضوع چقدر برای او اهمیت دارد
[ترجمه گوگل]من فکر نمی کنم شما متوجه این موضوع باشید که او اهمیت دارد
6. The way to love anything is to realize that it might be lost.
[ترجمه ترگمان]هر چیزی که دوست داشته باشد این است که درک کند که آن ممکن است از دست برود
[ترجمه گوگل]راه عشق به هر چیزی این است که متوجه شوید ممکن است از دست رفته باشد
7. Only love influence, and can realize born inspiration.
[ترجمه ترگمان]تنها عشق را دوست دارند و می توانند منبع الهام را تشخیص دهند
[ترجمه گوگل]فقط عاشق نفوذ، و می توانید الهام گرفته شده را درک کنید
8. Therefore, if you desire love, try to realize that the only way to get love is by giving love, that the more you give, the more you get.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، اگر شما عشق را دوست دارید، سعی کنید درک کنید که تنها راه رسیدن به عشق با دادن عشق است، که هرچه بیشتر بدهید، هرچه بیشتر به دست آورید
[ترجمه گوگل]بنابراین، اگر عشق را دوست دارید، سعی کنید آن را بفهمید که تنها راه عشق است که با دادن عشق، هرچه بیشتر به شما بدهد، هرچه بیشتر به دست آورید
9. We did not realize the magnitude of the problem.
[ترجمه ترگمان]ما عظمت این مشکل را درک نکردیم
[ترجمه گوگل]ما بزرگترین مشکل را متوجه نشدیم
10. Everytime you come to my mind, I realize I'm smiling.
[ترجمه Mrym] هربار که ب ذهنم میای، متوجه میشم ک دارم لبخند میزنم
[ترجمه Frnz] هر بار که به ذهن من می آیی متوجه میشوم که دارم لبخند میزنم
[ترجمه ترگمان]وقتی به ذهنم خطور کرد متوجه می شوم که دارم لبخند می زنم
[ترجمه گوگل]هر بار به ذهنم می آید، متوجه می شوم که لبخند می زنم
11. As we grow up, we realize it becomes less important to have more friends and more important to have real ones.
[ترجمه Yeganeh] وقتی بزرگ می شویم، متوجه می شویم که داشتن دوستان بیشتر اهمیت کمتری دارد و داشتن یک دوست واقعی مهمتر است
[ترجمه ترگمان]وقتی بزرگ می شویم، متوجه می شویم که داشتن دوستان بیشتر و داشتن چیزهای مهم تر، اهمیت کمتری دارد
[ترجمه گوگل]همانطور که رشد می کنیم، ما متوجه می شویم که اهمیت بیشتری برای داشتن دوستان بیشتر و مهم تر بودن آن ها وجود دارد
12. Looking back across the years,we come to realize that it takes many birthdays to make us kind and wise. Growing older only means the spirit grows serene. Happy birthday!
[ترجمه ترگمان]با نگاه کردن به سال های گذشته، به این نتیجه رسیدیم که بسیاری از تولدها زمان می برد تا ما را مهربان و عاقل کند پیر شدن تنها به این معنی است که روح آرام می شود تولدت مبارک!
[ترجمه گوگل]در طول سالها بازخوانی میکنیم که متوجه میشویم که برای تولد و تولد بسیاری از ما سالم و باهوش است رشد رو به رشد فقط به این معنی است که روح بی سر و صدا رشد می کند تولدت مبارک!
13. Don't you realize we're working to a timetable? We have to have results.
[ترجمه ترگمان]متوجه نیستی که ما برای یک برنامه زمانی کار می کنیم؟ ما باید نتایج داشته باشیم
[ترجمه گوگل]آیا نمی دانید ما در حال کار بر روی یک جدول زمانی هستیم؟ ما باید نتایج داشته باشیم
14. Don't realize too much which will let you down.
[ترجمه ترگمان]خیلی چیزها را نمی فهمی که تو را به زمین خواهد انداخت
[ترجمه گوگل]بیش از حد متوجه نمیشوید که به شما اجازه خواهد داد
15. We don't realize what a privilege it is to grow old with someone.
[ترجمه ترگمان]ما نمی دانیم که این چه امتیازی است که با کسی بزرگ بشود
[ترجمه گوگل]ما متوجه نمیشیم که چه امتیازاتی باید با کسی رشد کند
16. Everytime you come to mind, I realize I'm smiling.
[ترجمه Nav] هرموقع به ذهنم خطور میکنی، متوجه می شوم درحال لبخند زدنم
[ترجمه ترگمان]وقتی به ذهنت خطور کرد متوجه می شوم که دارم لبخند می زنم
[ترجمه گوگل]هر وقت به ذهن تان می رسم متوجه می شوم که لبخند می زنم