کلمه جو
صفحه اصلی

inference


معنی : استنتاج
معانی دیگر : استنباط، برداشت، دریافت، نتیجه گیری، (منطق) استنتاج

انگلیسی به فارسی

استنتاج


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a conclusion derived from inferring.
مشابه: assumption, conclusion, consequence, derivation, judgment

- When she said she was expected at home, he made the inference that she was married.
[ترجمه علی] وقتی که آن زن گفت در خانه منتظر اوهست، آن مرد اینگونه استنباط کرد که آن زن متاهل است
[ترجمه Delaram] وقتی که او ( خانم ) گفت کسی در خانه منتظر اوست، مرد اینگونه برداشت کرد که خانم متاهل است.
[ترجمه ترگمان] وقتی که گفت از خانه انتظار می رود، به این نتیجه رسید که زن دارد
[ترجمه گوگل] وقتی او گفت که در خانه انتظار می رود، او نتیجه گیری کرد که ازدواج کرده است

(2) تعریف: the act or process of inferring.
مشابه: assumption, conjecture

- Your conclusion is based on inference and not fact.
[ترجمه ترگمان] نتیجه گیری شما براساس استنباط و نه حقیقت است
[ترجمه گوگل] نتیجه گیری شما بر اساس استنتاج و نه واقعیت است

• act of deriving, act of inferring; speculation; drawing of a conclusion
an inference is a conclusion that you draw about something.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] استنباط - استنباط فرایند نتیجه گیری - فرایند نتیجه گیری از مجموعه ی اولیه ی پیشنهادها که مقدار حقیقی معلومی دارد.
[صنعت] استنتاج، استنباط
[ریاضیات] استنباط، استنتاج
[روانپزشکی] استنباط، استنتاج. قضاوت منطقی متکی بر نمونه قرائن، قضاوت های پیشین، نتیجه گیری های قبلی، تا مشاهدات مستقیم. فرآیند شناختی که بوسیله آن چنین قضاوتی صورت می گیرد.
[آمار] استنباط

مترادف و متضاد

استنتاج (اسم)
deduction, induction, conclusion, derivation, inference, fruition, evolvement

conclusion, deduction


Synonyms: assumption, conjecture, corollary, guess, hint, interpretation, presumption, reading, reasoning, supposition


جملات نمونه

1. an immediate inference
استنتاج غریزی

2. From his manner, we drew the inference that he was satisfied.
[ترجمه ترگمان]از رفتارش، ما به این نتیجه رسیدیم که او قانع شده است
[ترجمه گوگل]از شیوه ی او، ما نتیجه گیری کردیم که او راضی بود

3. It had an extremely tiny head and, by inference, a tiny brain.
[ترجمه ترگمان]سرش خیلی کوچک بود و با نتیجه گیری، یک مغز کوچک
[ترجمه گوگل]این یک سر بسیار کوچک بود و با نتیجه گیری یک مغز کوچک بود

4. The inference I've drawn from his lateness is he overslept.
[ترجمه محمد 09336813362] دیرکرده چون خواب مونده. برداشت من از تاخیر او خواب طولانی اوست.
[ترجمه ترگمان]استنباط من از این تاخیر خیلی راحت است
[ترجمه گوگل]استنتاج من از تأخیر او کشیده شده است که او فراموش شده است

5. Is that a fair inference from his statement?
[ترجمه ترگمان]این استنباط خوبی از اظهارات اوست؟
[ترجمه گوگل]آیا این یک نتیجه عادلانه از بیانیه او است؟

6. The clear inference is that the universe is expanding.
[ترجمه ترگمان]استنباط واضح این است که جهان در حال گسترش است
[ترجمه گوگل]استدلال روشن این است که جهان در حال گسترش است

7. He was portrayed as a hero and,by inference, Thompson as the villain.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک قهرمان به تصویر کشیده شد و به همین دلیل تامسون به عنوان جنایتکار شناخته شد
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک قهرمان به تصویر کشیده شد و، با نتیجه گیری، تامپسون به عنوان خائن

8. It is certainly the case that normal mode inference is computationally more tractable.
[ترجمه ترگمان]قطعا این مورد است که استنباط حالت عادی از نظر محاسباتی more است
[ترجمه گوگل]مطمئنا این استدلال است که استنتاج حالت عادی، محاسباتی است که قابل تشخیص است

9. This inference is confirmed experimentally by observations in grid turbulence of changes in the spectrum with distance downstream.
[ترجمه ترگمان]این استنتاج به طور تجربی از طریق مشاهدات در جریان اغتشاش شبکه در طیف با فاصله رو به پایین مورد تایید قرار می گیرد
[ترجمه گوگل]این استنتاج به صورت تجربی با مشاهدات در آشفتگی شبکه از تغییرات در طیف با فاصله در پایین جریان تایید شده است

10. Would a reasonable occupier have drawn the inference that there was a danger and that the presence of the trespasser was likely.
[ترجمه ترگمان]آیا یک اشغالگر منطقی این استنباط را برانگیخته است که خطر وجود دارد و حضور of محتمل است
[ترجمه گوگل]آیا یک اشغالگر معقول استنتاج کرده است که یک خطر وجود دارد و احتمال وجود مجروح وجود دارد

11. The inference engine is generic, and it handles the logistics of a consultation.
[ترجمه ترگمان]موتور استنتاج عمومی است، و تدارکات یک مشاوره را مدیریت می کند
[ترجمه گوگل]موتور استنتاج عمومی است و لجستیک مشاوره را مدیریت می کند

12. The inference is therefore that the fish is either dead or cured by the time fungus gets around to colonising it.
[ترجمه ترگمان]بنابراین این استنباط به این معنی است که ماهی یا مرده است و یا توسط قارچ زمان درمان می شود تا به آن برسد
[ترجمه گوگل]بنابراین نتیجه گیری این است که ماهی ها مرده اند یا درمان می شوند که قارچ زمان می گیرد تا آن را مستعمره کند

13. But inference from context would rule out such an interpretation in this story.
[ترجمه ترگمان]اما استنباط از متن چنین تفسیری را در این داستان از بین می برد
[ترجمه گوگل]اما نتیجه گیری از چارچوب چنین تفسیری در این داستان را رد می کند

14. Perhaps this inference, given its grounding in pupil, not teacher data, is a tendentious one.
[ترجمه ترگمان]شاید این استنباط، با توجه به اصول آن در دانش آموزان، نه داده معلم، یک موضوع عمدی است
[ترجمه گوگل]شاید این استنتاج، با توجه به پایه آن در دانش آموز، معلم معلوم نیست، یک گرایش است

پیشنهاد کاربران

برداشت ( برداشت کردن )
An inference is a good guess or conclusion you can make from the facts that you have

استنباط،
نتیجه گیری

Is it possible to draw inferences about the environment during the Bronze Age?

استنباط ( inference ) ، در گفتگوهای روزانه برابر با ( برداشت ) می باشد.
چنانچه در معنای استنتاج بکار برده شود، برابر آن واژگان ( فروهاختن=استنتاج کردن ) و ( فرنودن= استدلال کردن، استنتاج کردن ) می باشد.
در منطق کنونی، واژه inference به معنای ( دربرد ) می باشد که بر پایه آن: از بنداشتهای یک نگره ( ارزآغازه ها، اصول موضوع، axioms ) با بکارگیری دربرد ( inference: همچون دربرد حذف چندی نما یا معرفی چندی نما ) می توان گزاره های دیگری را فرنود ( استنتاج کرد ) .

استنباط , برداشت

# a wrong inference based on incomplete evidence
# Your conclusion is based on inference and not fact
# The inference I've drawn from his lateness is he overslept

inference ( آمار )
واژه مصوب: استنباط
تعریف: ← استنباط آماری


کلمات دیگر: