کلمه جو
صفحه اصلی

hum


معنی : صدا کردن، فریب دادن، وزوز کردن، زمزمه کردن، همهمه کردن، در فعالیت بودن
معانی دیگر : (صدای مداوم و نجوا مانند ایجاد کردن) وز وز کردن، فرفر کردن، دندنه کردن، (با دهان بسته صدا ایجاد کردن) زمزمه کردن، زیر لبی گفتن، (سر و صدای در هم و مداوم ایجاد کردن) همهمه کردن، هیاهو کردن، (عامیانه) پر جنب و جوش بودن، رونق داشتن، وز وز، صدای مداوم و آرام، من من، رجوع شود به: hem، صدا کردن مثل فرفره

انگلیسی به فارسی

وزوز کردن، همهمه کردن، صدا کردن (مثل فرفره)،زمزمه کردن، درفعالیت بودن، فریب دادن


هوم، زمزمه کردن، وزوز کردن، صدا کردن، همهمه کردن، فریب دادن، در فعالیت بودن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: hums, humming, hummed
(1) تعریف: to vibrate with a continuous low sound; drone.
مترادف: drone
مشابه: buzz, murmur, purr, ring, vibrate, whir

(2) تعریف: to sound the tones of a song without opening one's lips.
مشابه: sing

(3) تعریف: to be productively or efficiently busy, as a factory or other business.
مشابه: bustle, buzz, jump, stir
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to sound (a tune) by humming.
مشابه: sing

(2) تعریف: to transport (someone) with humming.
مشابه: croon, lull

- He hummed the baby into a sound sleep.
[ترجمه ترگمان] بچه را به خواب فرو برد
[ترجمه گوگل] او کودک را به خواب صاف کرد
اسم ( noun )
• : تعریف: the sound or act of humming.
مشابه: buzz, drone, monotone, murmur, purr, thrum, vibration, whir
حرف ندا ( interjection )
مشتقات: hummer (n.)
• : تعریف: a short humlike sound (used to express momentary thoughtfulness, mild surprise, doubt, or the like).
مترادف: huh, uh
مشابه: ah, oh, well, wow

• murmuring sound, constant droning sound; act of singing with closed lips; busyness, state of being busy or occupied, state of appearing to be busily active
murmur, drone; sing with closed lips; work busily, be busily active
if something hums, it makes a low continuous noise. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. the only sound she heard was the hum of a machine in the basement.
when you hum, you sing a tune with your lips closed.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] هام ؛ وزوز 1. اختلال الکتریکی که در بسامد منبع تغذیه یا هماهنگهای آن ( 60 یا 120 هرتز در آمریکا و 50 یا 100 هرتز در سایر کشورها) روی می دهد. موجک نمونه ی آن است. 2. صدایی که به دلیل شل بودن ورقه های هسته ی آهنی یک ترانسفورمر یا آثار مغناطو تنگشی در آن تولید می شود. بسامد این صدا دو برابر بسامد خط است. - زمزمه، پارازیت

مترادف و متضاد

صدا کردن (فعل)
cry, sound, blare, hum, clang, click, rustle

فریب دادن (فعل)
fool, cheat, deceive, defraud, jape, mump, delude, hoodwink, hum, bob, humbug, diddle, thimblerig, dissimulate, mislead, fob, short-change

وزوز کردن (فعل)
buzz, hum, bumble, drone

زمزمه کردن (فعل)
croon, murmur, hum

همهمه کردن (فعل)
hum

در فعالیت بودن (فعل)
hum

buzz, vibrate


Synonyms: bombilate, bombinate, bum, bumble, croon, drone, moan, mumble, murmur, purr, rustle, sing, sing low, sound, strum, throb, thrum, trill, warble, whir, whisper, zoom


جملات نمونه

1. to hum a tune
آهنگی را زمزمه کردن

2. the fan's hum
(صدای) فرفر پنکه

3. the car industry too is beginning to hum
صنعت اتومبیل سازی نیز شروع به جنب و جوش کرده است .

4. The hum of the tyres on the road lulled her to sleep.
[ترجمه ترگمان]زمزمه لاستیک ها روی جاده باعث شد که او بخوابد
[ترجمه گوگل]غلظت لاستیک در جاده ها او را به خواب زد

5. I could hear the constant hum of distant traffic.
[ترجمه ترگمان]می توانستم صدای مداوم ترافیک دوردست را بشنوم
[ترجمه گوگل]من می توانم بطور مداوم ترافیک دور را بشنوم

6. He began to hum along with the music.
[ترجمه ترگمان]شروع به زمزمه موسیقی کرد
[ترجمه گوگل]او با موسیقی هم خوابیده بود

7. The air of the ball began to hum.
[ترجمه ترگمان]هوا شروع به زمزمه کرد
[ترجمه گوگل]هوا توپ شروع به خواندن کرد

8. The room filled with the hum of conversation.
[ترجمه ترگمان]اتاق پر از زمزمه گفتگو بود
[ترجمه گوگل]اتاق پر از گفتگو است

9. They began to hum when seeing Jackson walk into the hall.
[ترجمه ترگمان]وقتی دید که جکسون وارد سرسرا شد شروع به زمزمه کردن کردند
[ترجمه گوگل]آنها هنگام دیدن جکسون به سالن رفتند

10. The streets were beginning to hum with life.
[ترجمه ترگمان]خیابان ها کم کم شروع به زمزمه زندگی می کرد
[ترجمه گوگل]خیابان ها با زندگی شروع به خواندن کردند

11. In the background was that eternal hum.
[ترجمه ترگمان]در پس زمینه آن وزوز ابدی وجود داشت
[ترجمه گوگل]در پس زمینه این بود که ابدی ابدی

12. Before he knew it, the heat and hum of the forest had lulled him to sleep.
[ترجمه ترگمان]پیش از آن که آن را بداند، گرما و زمزمه جنگل او را به خواب فرو برده بود
[ترجمه گوگل]قبل از آنکه این را می دانست، گرما و عمق جنگل او را به خواب زده اند

13. The new manager soon made things hum.
[ترجمه ترگمان]مدیر جدید به زودی همه چیز را زمزمه کرد
[ترجمه گوگل]مدیر جدید به زودی همه چیز را به هم ریخت

14. We hear the hum of conversation from the next room.
[ترجمه ترگمان]صدای گفتگوها را از اتاق دیگر می شنویم
[ترجمه گوگل]ما گفتگو از اتاق بعدی را می شنویم

15. The place is really beginning to hum.
[ترجمه ترگمان] اینجا واقعا داره شروع میشه به زمزمه کردن
[ترجمه گوگل]محل واقعا شروع به خواندن است

A bee was humming around my head.

زنبوری دور سرم وزوز می‌کرد.


Mosquitoes hummed.

پشه‌ها وزوز می‌کردند.


The ceiling fan hummed all night.

بادزن سقف تمام شب فرفر می‌کرد.


to hum a tune

آهنگی را زمزمه کردن


She hummed the baby to sleep.

زیر لبی (لالایی) خواند تا بچه به خواب رفت.


He hummed his displeasure.

او با من‌من کردن ناخشنودی خود را نشان داد.


My head is humming.

سرم صدا می‌کند.


Once again,our economy is humming.

اقتصاد ما دوباره به جنبش در آمده است.


The car industry too is beginning to hum.

صنعت اتومبیل‌سازی نیز شروع به جنب‌وجوش کرده است .


the fan's hum

(صدای) فرفر پنکه


پیشنهاد کاربران

آواز خواندن با دهان بسته و با استفاده از گلو

هوهوچیچی
دودوچیچی
صدای قطار - صدای موتور فطار

زمزمه کردن


کلمات دیگر: