کلمه جو
صفحه اصلی

fluid


معنی : مایع، ابگونه، ابگونه، نرم وا بکی، سائل، روان، سیال
معانی دیگر : جاری شونده، روگر، روانگر، آبگونه، شاره، (همانند چیزهای جاری شونده) دگرگون پذیر، انعطاف پذیر، نرمش دار، (دارای حرکات) موزون، سازوار، (پول) آماده برای سرمایه گذاری، پول نقد، پول موجود، وابسته به چیزهای سیال (شاره)، متحرک

انگلیسی به فارسی

سیال، روان، نرم و آبکی، مایع، متحرک


مایع، ابگونه، سیال، روان، نرم وا بکی، سائل


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a substance, such as a liquid or gas, that can flow and that tends to conform to the shape of its container.
مشابه: gas, liquid, water

- When its temperature rises above thirty-two degrees Fahrenheit, water becomes a fluid.
[ترجمه SAMER KARIMIPOUR] هنگامی که درجه حرارت آن بیش از سی و دو درجه فارنهایت افزایش می یابد، مایع به آب تبدیل می شود
[ترجمه ترگمان] وقتی درجه حرارت آن بالاتر از سی و دو درجه فارنهایت می رسد، آب به مایع تبدیل می شود
[ترجمه گوگل] هنگامی که درجه حرارت آن بیش از سی و دو درجه فارنهایت افزایش می یابد، آب به مایع تبدیل می شود
- The doctor told her to rest and drink fluids.
[ترجمه مریم السادات طبسی] دکتر به او گفت استراحت کند و مایعات بنوشد
[ترجمه ترگمان] دکتر به او گفت که استراحت کند و آب بخورد
[ترجمه گوگل] دکتر به او گفت برای استراحت و نوشیدن مایعات
صفت ( adjective )
مشتقات: fluidly (adv.), fluidity (n.), fluidness (n.)
(1) تعریف: of, pertaining to, or resembling a fluid.
مشابه: fluent, gaseous, liquid, watery

- When butter melts, it becomes fluid.
[ترجمه ترگمان] وقتی کره ذوب می شود، مایع می شود
[ترجمه گوگل] وقتی کره ذوب می شود، مایع می شود

(2) تعریف: not stable; changeable.
مترادف: adaptable, flexible, fluctuating, unsettled, unstable, unsteady, variable
مشابه: adjustable, changeable, floating, mobile, mutable, protean, volatile

- They have a fluid approach to problem solving.
[ترجمه ترگمان] آن ها یک رویکرد سیال برای حل مساله دارند
[ترجمه گوگل] آنها یک روش مایع برای حل مسئله دارند

(3) تعریف: smooth and graceful.
مترادف: fluent, graceful, liquid
مشابه: sinuous, undulant

- This dance calls for fluid movements.
[ترجمه ترگمان] این رقص مستلزم حرکات سیال است
[ترجمه گوگل] این رقص به حرکات مایع نیاز دارد

(4) تعریف: easily converted to cash; liquid.
مترادف: liquid
مشابه: available, convertible

- The company is keeping its assets fluid.
[ترجمه ترگمان] شرکت دارایی های خود را حفظ می کند
[ترجمه گوگل] این شرکت مابقی دارایی های خود را حفظ می کند

• substance whose molecules move freely and that tends to take the shape of its container (i.e. liquid or gas)
of a substance that can easily change its shape; flexible, changeable; smooth, graceful; easily converted into cash
a fluid is a substance that can flow, especially a liquid. noun here but can also be used as an adjective. e.g. after a month it was still completely fluid at the centre.
a situation, idea, or arrangement that is fluid is likely to change, or can be changed.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] 1- سیال، روان، جارى شونده، روگر، روانگر، مایع، آبگونه، شاره 2- وابسته به چیزهاى سیال (شاره )، شاد 3- (همانند چیزهاى جارى شونده ) دگرگون پذیر، انعطاف پذیر، نرمش دار 4- (داراى حرکات ) موزون، سازوار 5- (پول ) آماده براى سرمایه گذارى، پول نقد، پول موجود
[عمران و معماری] سیال - سیاله
[برق و الکترونیک] مایع، سیال
[مهندسی گاز] سیال، روان، مایع سیال
[نساجی] روان - سیال - مایع - آبکی
[ریاضیات] شاره، سیال
[آب و خاک] سیال

مترادف و متضاد

مایع (اسم)
steep, water, fluid, liquid, liquid substance

ابگونه (اسم)
water, fluid, liquid

ابگونه (صفت)
fluid, liquid

نرم وا بکی (صفت)
fluid

سائل (صفت)
asking, fluid, liquid

روان (صفت)
clear, handy, easy, spirit, current, versatile, fluid, liquid, smooth, glib, fluent, cursive, profluent, voluble

سیال (صفت)
indeterminate, current, vague, fluid, liquid, indefinite, undetermined, flowing

Synonyms: adjustable, changeful, flexible, floating, fluctuating, indefinite, malleable, mercurial, mobile, mutable, protean, shifting, unsettled, unstable, unsteady, variable


Antonyms: inflexible, stable, unchangeable


Synonyms: aqua, broth, chaser, cooler, goo, goop, juice, liquor, solution, vapor


liquid


Synonyms: aqueous, flowing, fluent, in solution, juicy, liquefied, lymphatic, melted, molten, running, runny, serous, uncongealed, watery


Antonyms: solid


adaptable, changeable


جملات نمونه

our plans are still fluid

نقشه‌های ما هنوز انعطاف‌پذیرند (قطعی نشده‌اند)


Very hot metals become fluid.

فلزات بسیار داغ شاره (سیال) می‌شوند.


1. fluid assets
موجودی های نقد

2. fluid capital
سرمایه ی نقد

3. brake fluid
روغن ترمز

4. the fluid movements of ice-skaters
حرکات موزون اسکیت بازان

5. correcting fluid
لاک غلطگیری (مایع سفیدی که روی غلط های نوشته یا ماشین شده می مالند تا محو شوند)

6. air is fluid while water is both fluid and liquid
هوا روان است در صورتی که آب هم روان است هم مایع.

7. water is fluid but a stone is solid
آب سیال (شاره) است ولی سنگ جامد است.

8. our plans are still fluid
نقشه های ما هنوز انعطاف پذیرند (قطعی نشده اند)

9. very hot metals become fluid
فلزات بسیار داغ شاره (سیال) می شوند.

10. The blood vessels may leak fluid, which distorts vision.
[ترجمه ترگمان]رگ های خونی ممکن است سیال نشت کنند که دید آن ها را تحریف می کند
[ترجمه گوگل]رگ های خونی ممکن است سیال نابود کنند، که دید را تحریف می کند

11. Sickness may develop from inadequate fluid intake.
[ترجمه ترگمان]بیماری ممکن است ناشی از دریافت مایع ناکافی باشد
[ترجمه گوگل]بیماری ممکن است از دریافت مایع ناکافی حاصل شود

12. The doctor drew off some fluid to relieve the pressure.
[ترجمه ترگمان]دکتر برای تسکین این فشار مقداری مایع بیرون آورد
[ترجمه گوگل]دکتر بعضی از سیالات را برای تسکین فشار برداشت

13. You can add the fluid to the powder, or, conversely, the powder to the fluid.
[ترجمه ترگمان]شما می توانید مایع را به پودر اضافه کنید، یا برعکس، پودر به مایع
[ترجمه گوگل]شما می توانید مایع را به پودر اضافه کنید، یا، برعکس، پودر به مایع

14. Flies disgorge digestive fluid onto their food to soften it up.
[ترجمه ترگمان]مگس ها مایع گوارشی را بر روی food می گذارند تا آن را نرم کنند
[ترجمه گوگل]مایع مایع گوارشی را بر روی مواد غذایی خود بریزید تا آن را نرم کند

15. Eating too much salt can cause fluid retention.
[ترجمه ترگمان]خوردن بیش از حد نمک می تواند موجب حفظ مایعات شود
[ترجمه گوگل]خوردن بیش از حد نمک می تواند باعث حفظ مایعات شود

16. Many people with heart problems suffer from fluid retention.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم با مشکلات قلبی از حفظ مایعات رنج می برند
[ترجمه گوگل]بسیاری از افراد مبتلا به مشکلات قلب از ریزش مایع رنج می برند

Water is fluid but a stone is solid.

آب سیال (شاره) است، ولی سنگ جامد است.


the fluid movements of ice-skaters

حرکات موزون اسکیت‌بازان


fluid capital

سرمایه‌ی نقد


fluid assets

موجودی‌های نقد


پیشنهاد کاربران

فراگرد

منعطف، انعطاف پذیر

[حالت] تغییرپذیر

مایع مغزی - نخاعی

شاره, هر چیزی که روان شود! شر شر آب در گویش مردمی , یا در خراسان شره کردن آب یا هر چیز دیگر! Flux که هم خانواده این واژه است به فارسی میشود شار , برای نمونه flux density چگالی شار

سیال، شاره

مایع ( اسم )
. If you have a fever you should drink plenty of fluids
روان، سلیس ( صفت )
fluid movements
متغیر و در معرض تغییر
. For travellers whose plans are more fluid, try looking for flights on a different day
مایع ( صفت )
. It might be made of a soft or fluid substance

از منظر "بیخیالی" شل کردن/رها کردن/آزاد گذاشتن/ول کردن

سیال ( مهندسی مکانیک )

به معنی سیال ، انعطاف پذیر
مانند : fluid intelligence هوش سیال

بزاق هم معنی میده

در ماشین، معنی روغن را می دهد مثلا روغن ترمز
brake fluid می باشد.

ناپایدار

fluid ( مهندسی بسپار )
واژه مصوب: سیال
تعریف: حالت غیرجامد ماده که در آن اتم ها یا مولکول ها آزادانه از روی یکدیگر عبور می کنند |||متـ . شاره 1

اسم : شاره، مایع
صفت : بی ثبات، تغییر پذیر

آبکی ( در برخی متن ها - مثلا فیلم آبکی )


کلمات دیگر: