کلمه جو
صفحه اصلی

focal


معنی : مرکزی، کانونی، وابسته بکانون
معانی دیگر : وابسته به کانون، اصلی، مهم، طب کانونی، موضعی

انگلیسی به فارسی

(پزشکی) کانونی، مرکزی، وابسته به کانون، موضعی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: focally (adv.)
• : تعریف: of or relating to focus.

- The bright red umbrella makes an interesting focal point in the painting.
[ترجمه ترگمان] چتر قرمز روشن نقطه کانونی جالبی در نقاشی ایجاد می کند
[ترجمه گوگل] چتر روشن قرمز یک نقطه کانونی جالب در نقاشی ایجاد می کند

• of or pertaining to a focus
focal is used to describe something relating to the point at which several rays or lines meet.
focal is used to describe something that is very important.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] کانونی
[برق و الکترونیک] کانونی
[ریاضیات] کانونی

مترادف و متضاد

مرکزی (صفت)
umbilical, central, focal

کانونی (صفت)
focal

وابسته بکانون (صفت)
focal

جملات نمونه

1. focal point
1- نکته ی اصلی،مطلب مهم 2- نقطه ی کانونی

2. the focal point of his speech
نکته ی اصلی نطق او

3. The swimming pool is the focal point of the hotel.
[ترجمه ترگمان]استخر شنا نقطه کانونی هتل است
[ترجمه گوگل]استخر شنا نقطه کانونی هتل است

4. The school provides a focal point for the local community.
[ترجمه ترگمان]این مدرسه یک نقطه کانونی برای جامعه محلی فراهم می کند
[ترجمه گوگل]این مدرسه یک نقطه کانونی برای جامعه محلی است

5. He quickly became the focal point for those who disagreed with government policy.
[ترجمه ترگمان]او به سرعت نقطه کانونی کسانی شد که با سیاست دولت مخالف بودند
[ترجمه گوگل]او به سرعت به نقطه کانونی برای کسانی که با سیاست دولت مخالف بودند، تبدیل شد

6. The focal figure of the film is Annette Corley, a dancer who has boyfriend troubles.
[ترجمه ترگمان]تصویر اصلی این فیلم، آنت Corley، یک رقاص است که دوست پسر دارد
[ترجمه گوگل]شخصیت اصلی فیلم آنت کورلی، رقصنده ای است که دارای مشکلات دوست پسر است

7. Reducing unemploymentis the focal point of the government's plans.
[ترجمه ترگمان]کاهش unemploymentis نقطه کانونی برنامه های دولت
[ترجمه گوگل]کاهش نرخ بیکاری، نقطه کانونی برنامه های دولت است

8. The brochure described the library as the focal point of learning on the campus.
[ترجمه ترگمان]بروشور، کتابخانه را به عنوان نقطه کانونی یادگیری در محوطه توصیف می کند
[ترجمه گوگل]این بروشور کتابخانه را به عنوان کانون یادگیری در محوطه دانشگاه توصیف کرد

9. The castle forms the focal point of the city.
[ترجمه ترگمان]این قلعه نقطه مرکزی شهر را تشکیل می دهد
[ترجمه گوگل]این قلعه نقطه کانونی شهر را تشکیل می دهد

10. The television is usually the focal point of the living room.
[ترجمه ترگمان]این تلویزیون معمولا نقطه کانونی اتاق نشیمن است
[ترجمه گوگل]تلویزیون معمولا نقطه کانونی اتاق نشیمن است

11. The new tax has been the focal point for much discussion.
[ترجمه ترگمان]مالیات جدید نقطه کانونی بسیاری برای بحث بیشتر بوده است
[ترجمه گوگل]مالیات جدید نقطه بحث و گفتگو است

12. The local mission became the focal point of the deaf community which it served.
[ترجمه ترگمان]ماموریت محلی به کانون اصلی جامعه ناشنوا تبدیل شد
[ترجمه گوگل]مأموریت محلی نقطه عطفی برای جامعه ناشنوایان بود

13. More importantly, it becomes the focal point in the player's mind.
[ترجمه ترگمان]از همه مهم تر، این به نقطه کانونی ذهن بازیکن تبدیل می شود
[ترجمه گوگل]مهمتر از همه، این نقطه کانونی در ذهن بازیکن می شود

14. The state-sponsored agro-industrial cooperatives are the focal point for this discussion of the creation of an industrial proletariat.
[ترجمه ترگمان]تعاونی کشاورزی - کشاورزی با حمایت دولت نقطه کانونی این بحث پیرامون ایجاد یک پرولتاریا صنعتی هستند
[ترجمه گوگل]تعاونیهای کشاورزی و صنعتی حمایت شده از دولت، نقطه اصلی این بحث برای ایجاد پرولتاریای صنعتی هستند

the focal point of his speech

نکته‌ی اصلی نطق او


اصطلاحات

focal point

1- نکته‌ی اصلی، مطلب مهم 2- نقطه‌ی کانونی


پیشنهاد کاربران

- مرکز و کانون توجه
- اساسی ٫ مهم٫ اصلی

مرکز کانون اصلی

محوری

has been chosen as the focal point chamber by Iran Chamber of Commerce to coordinate business relations with

به عنوان اتاق معین در روابط تجاری
معین، مرکزی، کانونی

محدوده


کلمات دیگر: