کلمه جو
صفحه اصلی

inkling


معنی : گزارش، اگاهی، اشاره، کورهخبر
معانی دیگر : کمترین مقدار، کوچکترین چیز، اندیشه ی مبهم، کوچکترین تصور، کنایه، نمار، ایما، گواژه، اطلاع مختصری که با ان به چیزی پی برند، خبر

انگلیسی به فارسی

اشاره، پی، اطلاع مختصری که با آن به چیزی پی برند،گزارش، اگاهی، خبر، کوره خبر


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a vague or partial idea or understanding.
مشابه: glimpse, idea

- I had no inkling of your intentions.
[ترجمه ترگمان] من از قصد تو خبر نداشتم
[ترجمه گوگل] من هیچ اطلاعی از اهداف شما نداشتم

(2) تعریف: a vague or partial suggestion; hint or clue.
مشابه: clue, glimmer, glimpse, idea, intuition, lead

- I had an inkling of what my birthday present might be.
[ترجمه محمد] یک سری حدس هایی در مورد هدیه ی تولدم می زدم که چه می تواند باشد.
[ترجمه ترگمان] به این نتیجه رسیدم که هدیه تولد من چه خواهد بود
[ترجمه گوگل] من می دانستم که چه روز تولد من ممکن است باشد

• hint, intimation, clue; vague idea
if you have an inkling of something, you suspect what it is or suspect that it is the case.

مترادف و متضاد

گزارش (اسم)
account, report, story, reportage, hearing, bruit, inkling, action, wrap-up

اگاهی (اسم)
knowledge, acquaintance, awareness, consciousness, inkling, intelligence, advice, advertisement, monition, idea, dope, perception, cognizance, immediacy

اشاره (اسم)
slur, inkling, action, gesture, mention, hint, indication, allusion, warning, innuendo, suggestion, manifest, ensign, beck, symbol, gest, insinuation, referral

کوره خبر (اسم)
inkling

idea, clue


Synonyms: conception, cue, faintest idea, foggiest idea, glimmering, hint, hot lead, hunch, impression, indication, innuendo, intimation, lead, notion, sneaking suspicion, suggestion, suspicion, tip, tipoff, whisper


جملات نمونه

1. i had no inkling that he is in love with my daughter
اصلا روحم خبردار نبود که عاشق دخترم است.

2. he gave only a dim inkling of his native intelligence
فقط آثار بسیار خفیفی از هوش مادرزادی خود را بروز داد.

3. i could not hear an inkling of her breathing
نمی توانستم کوچکترین صدایی از نفس کشیدن او را بشنوم.

4. I had an inkling that she was pregnant.
[ترجمه ترگمان]من یه خبر داشتم که اون بارداره
[ترجمه گوگل]من متوجه شدم که او باردار است

5. Can you give me some inkling of what is going on?
[ترجمه ترگمان]میشه یه کم به من خبر بدی چه خبره؟
[ترجمه گوگل]آیا میتوانی به من بگوئید چه اتفاقی افتاده است؟

6. The first inkling we had of Cliff's problem was when he didn't come to work.
[ترجمه ترگمان]اولین باری که مساله کلیف را کشف کرده بودیم این بود که او سر کار نیامده بود
[ترجمه گوگل]اولین نکته ای که ما از مشکل کلیف داشتیم این بود که او به کار نرفت

7. I had no inkling of his real purpose until much later.
[ترجمه ترگمان]تا آن زمان از قصد واقعی او خبر نداشتم
[ترجمه گوگل]تا چندین سال بعد من متوجه اهداف واقعی آن نشدم

8. We didn't have the slightest inkling of the dramatic news we were about to hear.
[ترجمه ترگمان]ما کوچک ترین اشاره ای به اخبار مهیج که در شرف شنیدنش بودیم نداشتیم
[ترجمه گوگل]ما هیچ کمکی از اخبار جنجالی که ما در مورد آن شنیدیم، نداشتیم

9. She had absolutely no inkling of what was going on.
[ترجمه ترگمان]هیچ خبر نداشت که چه خبر است
[ترجمه گوگل]او کاملا از آنچه در حال وقوع بود، اطلاع نداشت

10. He must have had some inkling of what was happening.
[ترجمه ترگمان]حتما خبر داشت چه اتفاقی در حال رخ دادن است
[ترجمه گوگل]او باید در مورد وقایع اتفاق افتاده باشد

11. The first inkling I had that something was wrong was when I found the front door wide open.
[ترجمه ترگمان]اولین چیزی که فهمیدم اشتباه بود وقتی که در جلویی را باز یافتم
[ترجمه گوگل]اولین بار که من متوجه شدم که چیزی اشتباه بود وقتی بود که درب جلو باز شدم

12. She never gave us any inkling of what she was planning.
[ترجمه ترگمان]اون هیچ وقت به ما خبر نداد که چه نقشه ای داره
[ترجمه گوگل]او هرگز به ما نگفت که چه چیزی در حال برنامه ریزی است

13. I think she, too, had an inkling.
[ترجمه ترگمان]من هم فکر می کنم او هم خبر داشت
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او هم همینطور

14. Nutty had an inkling, but couldn't believe it.
[ترجمه ترگمان]Nutty یک خبر داشت، اما نمی توانست باور کند
[ترجمه گوگل]Nutty درهم ریخته بود، اما نمی توانست باور کند

15. It was as though he had an inkling who it would be.
[ترجمه ترگمان]مثل این بود که می دانست چه کسی می تواند باشد
[ترجمه گوگل]همانطور بود که او می دانست که چه خواهد بود

I could not hear an inkling of her breathing.

نمی‌توانستم کوچکترین صدایی از نفس کشیدن او را بشنوم.


He gave only a dim inkling of his native intelligence.

فقط آثار بسیار خفیفی از هوش مادرزادی خود را بروز داد.


I had no inkling that he is in love with my daughter.

اصلاً روحم خبردار نبود که عاشق دخترم است.


پیشنهاد کاربران

۱ - درک سطحی، برداشت سطحی، ۲ - کورسو، سرنخ

برداشت جزئی

خبر نداشتن، اطلاعِ جزئی داشتن،
Some of them offer answers to unfulfilled needs we had no inkling we wanted.
بعضی از آنها پاسخ هایی به نیازهای برآورده نشده ی ما می دهند که روح مان هم خبر نداشت که می خواهیم شان

بو بردن

I didn't have the slightest inkling that she was unhappy
از [قضیه ی] ناراحت بودنِ او، کمترین بویی نبردم.

✅اشاره اطلاع مختصری که با آن به چیزی پی برند

?!Jack never gave you an inkling
!That's so strange
!!You guys are so close


کلمات دیگر: