1. i had no inkling that he is in love with my daughter
اصلا روحم خبردار نبود که عاشق دخترم است.
2. he gave only a dim inkling of his native intelligence
فقط آثار بسیار خفیفی از هوش مادرزادی خود را بروز داد.
3. i could not hear an inkling of her breathing
نمی توانستم کوچکترین صدایی از نفس کشیدن او را بشنوم.
4. I had an inkling that she was pregnant.
[ترجمه ترگمان]من یه خبر داشتم که اون بارداره
[ترجمه گوگل]من متوجه شدم که او باردار است
5. Can you give me some inkling of what is going on?
[ترجمه ترگمان]میشه یه کم به من خبر بدی چه خبره؟
[ترجمه گوگل]آیا میتوانی به من بگوئید چه اتفاقی افتاده است؟
6. The first inkling we had of Cliff's problem was when he didn't come to work.
[ترجمه ترگمان]اولین باری که مساله کلیف را کشف کرده بودیم این بود که او سر کار نیامده بود
[ترجمه گوگل]اولین نکته ای که ما از مشکل کلیف داشتیم این بود که او به کار نرفت
7. I had no inkling of his real purpose until much later.
[ترجمه ترگمان]تا آن زمان از قصد واقعی او خبر نداشتم
[ترجمه گوگل]تا چندین سال بعد من متوجه اهداف واقعی آن نشدم
8. We didn't have the slightest inkling of the dramatic news we were about to hear.
[ترجمه ترگمان]ما کوچک ترین اشاره ای به اخبار مهیج که در شرف شنیدنش بودیم نداشتیم
[ترجمه گوگل]ما هیچ کمکی از اخبار جنجالی که ما در مورد آن شنیدیم، نداشتیم
9. She had absolutely no inkling of what was going on.
[ترجمه ترگمان]هیچ خبر نداشت که چه خبر است
[ترجمه گوگل]او کاملا از آنچه در حال وقوع بود، اطلاع نداشت
10. He must have had some inkling of what was happening.
[ترجمه ترگمان]حتما خبر داشت چه اتفاقی در حال رخ دادن است
[ترجمه گوگل]او باید در مورد وقایع اتفاق افتاده باشد
11. The first inkling I had that something was wrong was when I found the front door wide open.
[ترجمه ترگمان]اولین چیزی که فهمیدم اشتباه بود وقتی که در جلویی را باز یافتم
[ترجمه گوگل]اولین بار که من متوجه شدم که چیزی اشتباه بود وقتی بود که درب جلو باز شدم
12. She never gave us any inkling of what she was planning.
[ترجمه ترگمان]اون هیچ وقت به ما خبر نداد که چه نقشه ای داره
[ترجمه گوگل]او هرگز به ما نگفت که چه چیزی در حال برنامه ریزی است
13. I think she, too, had an inkling.
[ترجمه ترگمان]من هم فکر می کنم او هم خبر داشت
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او هم همینطور
14. Nutty had an inkling, but couldn't believe it.
[ترجمه ترگمان]Nutty یک خبر داشت، اما نمی توانست باور کند
[ترجمه گوگل]Nutty درهم ریخته بود، اما نمی توانست باور کند
15. It was as though he had an inkling who it would be.
[ترجمه ترگمان]مثل این بود که می دانست چه کسی می تواند باشد
[ترجمه گوگل]همانطور بود که او می دانست که چه خواهد بود