1. to disentangle a skein of yarn
کلاف کاموا را از پیچیدگی درآوردن
2. It is important to disentangle all the factors that may be causing your stress.
[ترجمه ترگمان]جدا کردن تمام عواملی که ممکن است باعث استرس شما شوند مهم است
[ترجمه گوگل]مهم است که همه عوامل را که ممکن است باعث ایجاد استرس شما می شوند را کنار بگذارید
3. It's difficult to disentangle hard fact from myth, or truth from lies.
[ترجمه ترگمان]جدا کردن حقیقت سخت از افسانه ها، یا حقیقت از دروغ دشوار است
[ترجمه گوگل]دشوار است که واقعیت سخت را از اسطوره، یا حقیقت دروغ، جدا کنید
4. I finally managed to disentangle myself from perplexity.
[ترجمه ترگمان]بالاخره موفق شدم خودم را از این سردرگمی خلاص کنم
[ترجمه گوگل]من بالاخره توانستم خودم را از ناراحتی جدا کنم
5. It is sometimes difficult to disentangle truth from falsehood.
[ترجمه ترگمان]باز کردن حقیقت از دروغ گفتن دشوار است
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات دشوار است که حقیقت را از حقیقت جدا کنیم
6. It's very difficult to disentangle fact from fiction in what she's saying.
[ترجمه ترگمان]فهمیدن این حقیقت که او چه می گوید دشوار است
[ترجمه گوگل]آن چیزی که او می گوید بسیار دشوار است که از واقعیت جدا شود
7. I tried to disentangle the wires under my desk.
[ترجمه ترگمان]سعی کردم سیم ها را از زیر میزم دور کنم
[ترجمه گوگل]من سعی کردم سیم را در زیر میز من جدا کنم
8. Shake your rope and let it disentangle gradually.
[ترجمه ترگمان]طناب خود را تکان دهید و به تدریج آن را از هم جدا کنید
[ترجمه گوگل]طناب خود را لرزش و اجازه دهید آن را به تدریج dissentangle
9. She clawed at the bushes to disentangle herself.
[ترجمه ترگمان]به بوته ها چنگ انداخت تا خود را خلاص کند
[ترجمه گوگل]او در بوته ها پاره شد تا خودش را جدا کند
10. It's impossible to disentangle the myth from reality.
[ترجمه ترگمان]جدا کردن افسانه از واقعیت غیر ممکن است
[ترجمه گوگل]اسطوره از واقعیت غیرممکن است
11. The prisoner finally managed to disentangle himself from the barbed wire.
[ترجمه ترگمان]زندانی سرانجام توانست خود را از سیم های خاردار خلاص کند
[ترجمه گوگل]بالاخره زندانی توانست خودش را از سیم خاردار جدا کند
12. They are looking at ways to disentangle him from this major policy decision.
[ترجمه ترگمان]آن ها به دنبال راه هایی برای جدا کردن او از این تصمیم سیاسی بزرگ هستند
[ترجمه گوگل]آنها به دنبال راه هایی برای کنار گذاشتن او از این تصمیم مهم سیاسی هستند
13. He tried to disentangle his fingers from her hair.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد انگشتانش را از موهایش جدا کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد انگشتانش را از موهایش جدا کند
14. The reasons for these variations are difficult to disentangle.
[ترجمه ترگمان]دلایل این تنوع، جدا کردن آن ها دشوار است
[ترجمه گوگل]دلایل این تغییرات دشوار است
15. are hard to disentangle.
[ترجمه ترگمان]از دست دادن هم سخت است
[ترجمه گوگل]سخت است برای جدا شدن