کلمه جو
صفحه اصلی

drives

انگلیسی به فارسی

درایوها، راندن، بردن، کوبیدن، اتومبیل راندن، تحریک کردن، عقب نشاندن


جملات نمونه

1. he drives a car
او اتومبیل می راند.

2. he drives bad
او بد می راند،او بد رانندگی می کند.

3. he drives like a nut
او دیوانه وار رانندگی می کند.

4. he drives very slowly
او خیلی آهسته رانندگی می کند.

5. he drives well
او خوب رانندگی می کند.

6. she drives dangerously
او خطرناک (به طور خطرناکی) رانندگی می کند.

7. she drives safely
او با احتیاط (اتومبیل) می راند.

8. she drives the children to school
او (باماشین) بچه ها را به مدرسه می برد.

9. whether he drives or walks, he'll be on time
چه سواره بیاید چه پیاده سر وقت خواهد رسید.

10. a gasoline engine drives the motorboat
موتور بنزینی قایق موتوری را به حرکت در می آورد.

11. every time he drives past my shop, he toots his horn
هروقت با ماشین از جلو مغازه ی من رد می شود بوق می زند.

12. hunger and sex are two elemental drives
گرسنگی و میل جنسی دو رانه ی بنیادی می باشند.

پیشنهاد کاربران

( روانشناسی ) : سائق

برانگیختن، تحریک کردن

راننده ها

رانندگی کردن

فعل انجام دادن یک کار میشود انجام دادن یک کاریit drives me crazy این مرا دیوانه می کند

اسمی: نیازها/انگیزه ها
فعلی: برانگیختن، راندن


کلمات دیگر: