کلمه جو
صفحه اصلی

sit


معنی : جلوس کردن، قرار گرفتن، نشستن
معانی دیگر : تمرگیدن، (پرنده) قرار گرفتن، (روی تخم) خوابیدن، (قاضی یا وکیل مجلس و غیره) شاغل بودن، عضو بودن، (دادگاه یا مجلس شورا و غیره) جلسه داشتن، (برای نقاشی شدن) جلوی نقاش نشستن، (برای نقاش) مدل شدن، (انگلیس - آموزش) امتحان دادن، در آزمون شرکت کردن، غیر فعال ماندن یا بودن، ناکنشور بودن، قرار داشتن، (در محلی) بودن، (جامه) اندازه بودن، به تن ایستادن، - بودن، به طرز خاصی قرار گرفتن یا مورد تاثیر قرار دادن، (باد) جهت خاصی داشتن، نشاندن (seat هم می گویند)، جای نشستن داشتن، جا یا ظرفیت داشتن، (عامیانه) زمان نشستن، مدت انتظار (در حالت نشسته)، رجوع شود به: baby sit

انگلیسی به فارسی

نشستن، جلوس کردن، قرار گرفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: sits, sitting, sat
(1) تعریف: to position oneself so that one is resting on the buttocks and thighs, or to be in such a position.

- She was tired from walking and needed to sit.
[ترجمه ترگمان] از راه رفتن خسته شده بود و احتیاج به نشستن داشت
[ترجمه گوگل] او از پیاده روی خسته بود و نیاز به نشستن داشت
- We were standing, but most of the other passengers were sitting.
[ترجمه ترگمان] ما ایستاده بودیم، اما بیشتر مسافران دیگر نشسته بودند
[ترجمه گوگل] ما ایستاده بودیم، اما بیشتر مسافران دیگر نشسته بودند

(2) تعریف: to be placed or situated.
مشابه: lie, rest, stand

- His ranch sits on top of the hill.
[ترجمه ترگمان] مزرعه اون روی تپه میشینه
[ترجمه گوگل] مزرعه او در بالای تپه نشسته است

(3) تعریف: to be at rest or not active.

(4) تعریف: to be in session, as a court or legislature.

(5) تعریف: to pose for an artist or photographer.
مشابه: pose

(6) تعریف: to look after a child while its parents are away; babysit.
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to be seated (often used reflexively).

- She sat herself close to me.
[ترجمه ترگمان] او خودش را به من نزدیک کرد
[ترجمه گوگل] او خودش را نزد من گذاشت

(2) تعریف: to provide with seats.

- This room sits about fifty people.
[ترجمه ترگمان] این اتاق حدود پنجاه نفر است
[ترجمه گوگل] این اتاق حدودا پنجاه نفر است

• rest on the legs and buttocks; take a seat; place in a seat; brood, cover eggs to warm them before hatching; be located, be situated; pose or model for an artist; fit, hang (about clothes); babysit, supervise someone's children

Simple Past: sat, Past Participle: sat


مترادف و متضاد

Synonyms: bear on, be seated, cover, ensconce, give feet a rest, grab a chair, have a place, have a seat, hunker, install, lie, park, perch, plop down, pose, posture, put it there, relax, remain, rest, seat, seat oneself, settle, squat, take a load off, take a place, take a seat


Antonyms: stand


hold a meeting


جلوس کردن (فعل)
agree, sit

قرار گرفتن (فعل)
stand, sit, lie, stymie, perch

نشستن (فعل)
sit, perch

rest on one’s behind


Synonyms: assemble, be in session, come together, convene, deliberate, hold an assembly, meet, officiate, open, preside


Antonyms: cancel


جملات نمونه

She sat on a chair.

روی صندلی نشست.


please, sit down!

بفرمایید بنشینید!


sit down and shut up!

بتمرگ و خفه شو!


to sit on throne

بر تخت جلوس کردن


Birds were sitting on the branch.

پرندگان روی شاخه نشسته بودند.


to sit in Congress

در کنگره‌ی امریکا عضو بودن


to sit on the board of directors

عضو هیئت مدیره بودن


1. sit down and shut up!
بتمرگ و خفه شو!

2. sit here, pop!
بابا جان،اینجا بنشین !

3. sit in your mother's place behind that desk
روی صندلی مادرت پشت آن میز بنشین.

4. sit on the river's bank and watch the traverse of life
به لب رود نشین و گذر عمر ببین

5. sit on whichever chair ali points to
روی هر صندلی که علی به آن اشاره می کند بنشین !

6. sit or i'll bust you on the head
بنشین والا می زنم تو سرت.

7. sit still so that i can take your pulse
بی حرکت بنشین تا نبضت را بگیرم.

8. sit without moving!
بدون حرکت بنشین !

9. sit yourself down and tell us what happened
قرار بگیر و بگو چه شد!

10. sit at the feet of
مرید (کسی) بودن،کوچک کسی بودن

11. sit back
1- آرام گرفتن،استراحت کردن 2- سخت نگرفتن

12. sit down
نشستن (down برای تاکید به کار می رود)

13. sit down
1- نشستن 2- خود را برای محاصره آماده کردن،کمربند را سفت کردن

14. sit in
(بیشتر با: on) شرکت کردن،حضور داشتن

15. sit on (or upon)
1- (هیئت منصفه یا کمیته و غیره) عضو بودن 2- مورد بررسی قرار دادن،شور کردن 3- (عامیانه) مسکوت گذاشتن،(مطلبی را) خفه کردن

16. sit one's hands
1- کف نزدن،تحسین نکردن 2- از اقدامات لازم فروگذار کردن،قصور کردن

17. sit out
1- تا پایان ماندن،تا آخر دوام آوردن 2- (از دیگران) بیشتر دوام آوردن یا ماندن 3- (رقص یا مسابقه و غیره) شرکت نکردن،(درکناری) نشستن

18. sit tight
1- سرجای خود نشستن 2- تنگ (یا پهلوی هم) نشستن 3- موقعیت خود را حفظ کردن،صبرکردن

19. sit up
1- (از حالت خوابیده) به حالت نشسته درآمدن،در بستر نشستن 2- صاف نشستن،ور نشستن،شق نشستن 3- (جانور) روی دو پانشستن (دستان در جلو سینه) 4- بیدار نشستن،به بستر نرفتن 5- (عامیانه) ناگهان واقف یا هشیار شدن

20. sit well with
سازگار بودن،ساختن به

21. cares sit lightly upon him
اندوه بر دل او نمی نشیند.

22. don't sit in the current, you'll catch a cold!
تو باد نشین سرما می خوری !

23. don't sit in the draft!
در کوران ننشین !،جلو باد ننشین !

24. i'll sit by you
پهلوی تو می نشینم.

25. let's sit here and visit together for a while
بیا اینجا بنشینیم و قدری با هم اختلاط کنیم.

26. please sit down
بفرمایید بنشینید.

27. please, sit down!
بفرمایید بنشینید!

28. to sit in congress
در کنگره ی امریکا عضو بودن

29. to sit on a jury
جزو هیئت منصفه ی دادگاه (دادوران) بودن

30. to sit on the board of directors
عضو هیئت مدیره بودن

31. to sit on throne
بر تخت جلوس کردن

32. he didn't sit in his usual place
او در جای همیشگی خود ننشست.

33. lady, please sit down and let me speak!
خانم،لطفا بنشینید و بگذارید حرفم را بزنم !

34. raw onion does not sit well with me
پیاز خام به من نمی سازد.

35. we had a long sit at the bus station
در ایستگاه اتوبوس خیلی به انتظار نشستیم.

36. would you like to sit down?
بفرمایید بنشینید!

37. instead of fighting, let us sit down and reason together
به جای جنگیدن بیایید بنشینیم و با هم استدلال کنیم.

38. they squbbled over who should sit by the window
سر اینکه چه کسی کنار پنجره بنشیند با هم یک به دو کردند.

39. open the window, baby, and come sit by me
عزیزم پنجره را باز کن و کنارم بنشین.

40. it is not sanitary to let flies sit on food
بهداشتی نیست که بگذاریم مگس روی خوراک بنشیند.

The court is still sitting.

جلسه‌ی دادگاه هنوز ادامه دارد.


She sits for famous painters.

او برای نقاشان معروف مدل شده است.


He sat for his examination as accountant.

برای حسابدار شدن در امتحان شرکت کرد.


Most of the time my car is sitting in the garage.

اتومبیل من بیشتر اوقات در گاراژ افتاده است.


John's house sits on a hill.

خانه‌ی جان روی تپه‌ای قرار دارد.


a dress that sits loosely

پیراهنی که گشاد است


Cares sit lightly upon him.

اندوه بر دل او نمی‌نشیند.


It always rains when the wind sits in the west.

همیشه وقتی که باد از سمت غرب می‌وزد باران می‌آید.


He sat me next to himself.

مرا کنار خودش نشاند.


Sit yourself down and tell us what happened!

قرار بگیر و بگو چه شد!


This hall sits five hundred people.

این تالار برای پانصد نفر جا دارد.


a car that sits six

اتومبیلی که شش نفر ظرفیت دارد


We had a long sit at the bus station.

در ایستگاه اتوبوس خیلی به انتظار نشستیم.


He sat in on the discussions.

در مذاکرات شرکت داشت.


He sat up all night worried about his son.

همه‌ی شب بیدار نشست و دلواپس پسرش بود.


Raw onion does not sit well with me.

پیاز خام به من نمی‌سازد.


اصطلاحات

sit back

1- آرام گرفتن، استراحت کردن 2- سخت نگرفتن


sit down

1- نشستن 2- خود را برای محاصره آماده کردن، کمربند را سفت کردن


sit in

(بیشتر با: on) شرکت کردن، حضور داشتن


sit on (or upon)

1- (هیئت منصفه یا کمیته و غیره) عضو بودن 2- مورد بررسی قرار دادن، شور کردن 3- (عامیانه) مسکوت گذاشتن، (مطلبی را) خفه‌کردن


sit one's hands

1- کف نزدن، تحسین نکردن 2- از اقدامات لازم فروگذار کردن، قصور کردن


sit out

1- تا پایان ماندن، تا آخر دوام آوردن 2- (از دیگران) بیشتر دوام آوردن یا ماندن 3- (رقص یا مسابقه و غیره) شرکت نکردن، (درکناری) نشستن


sit up

1- (از حالت خوابیده) به حالت نشسته درآمدن، در بستر نشستن 2- صاف نشستن، ور نشستن، شق نشستن 3- (جانور) روی دو پانشستن (دستان در جلو سینه) 4- بیدار نشستن، به بستر نرفتن 5- (عامیانه) ناگهان واقف یا هشیار شدن


sit well with

سازگار بودن، ساختن به


پیشنهاد کاربران

رسیدگی کردن در دادگاه

نشستن

صدور حکم

sit
واژه ای ایرانوویچی ( هندو اروپایی ) است:
نِشَستَن : نِ - شَ - ست - اَن
نِ = پیشوند به مینه ی به سوی پایین
شَ= پیشوند به مینه ی تمام و کمال و آزِگار
ست = st , sit
اَن = پسوند کردن و انجام دادن
نشستنی که ما در پارسی به کار می بریم به مینه ی از هالت ایستادن به سوی پایین درآمدن و در جایی تمام و کمال فرود آمدن به نامی دیگر نشستن.
پیش نهاد برای صندلی هواپیما ، قطار ( غتار، گتار، کَدار ) :
نِشینه : نِشین ه ، مانند ماله ، کوبه ، سازه. . .


دست نخورده و بی استفاده ماندن

Be a condidate for

داوطلب شدن برای چیزی

Sit on one's handsیعنی دست روی دست گذاشتن


( در عکاسی و. . . ) ژست گرفتن

Sit=نشستن

sit=داوطلب شدن برای آزمون


گذراندن آزمون
مثل sit the exam

دوستان لطفاٌ تو قسمت پیشنهاد از معانی جدید استفاده بفرمائید. مثلاٌ معنی نشستن برای واژه ی sit همه جا هست.


کلمات دیگر: