کلمه جو
صفحه اصلی

perplexity


معنی : حیرت، بهت، حیرانی، سرگشتگی
معانی دیگر : سردرگمی، گیجی، کاتورگی، هامیدگی، آسیمگی، هاژی، پیچیدگی، در همی، چیز بغرنج، مسئله، معضل، مشکل، بغرنجی، دشواری، گیجی کنندگی، حیرت انگیزی

انگلیسی به فارسی

سرگشتگی، حیرانی، حیرت، بهت


ناراحتی، سرگشتگی، حیرت، بهت، حیرانی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: perplexities
(1) تعریف: the condition of being puzzled, confused, or uncertain.
مترادف: bafflement, doubt, puzzlement
مشابه: bewilderment, complexity, confusion, nonplus

- It was a difficult and painful decision to make, and she was filled with perplexity.
[ترجمه احمد] تصمیم سخت و دردناکی بود و او سردرگم بود
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفتن از این تصمیم دشوار و دردناک بود
[ترجمه گوگل] تصمیم گیری دشوار و دردناک بود، و او با ناراحتی پر کرد
- A look of perplexity came over his face as he stared at his textbook.
[ترجمه ترگمان] وقتی به کتاب درسی خود نگاه می کرد، حالت سردرگمی بر چهره اش ظاهر شد
[ترجمه گوگل] یک نگاه غم انگیز به چهره او افتاد وقتی که او در کتاب خود نگاه کرد

(2) تعریف: a complicated or confused situation or subject.
مترادف: puzzlement, quandary, tangle
مشابه: bind, complication, dilemma, enigma, intricacy, knot, labyrinth, mess, pickle

- This diplomatic crisis is only the first of many perplexities that the new government will have to deal with.
[ترجمه ترگمان] این بحران دیپلماتیک تنها اولین بار است که دولت جدید باید با آن برخورد کند
[ترجمه گوگل] این بحران دیپلماتیک تنها اول از بسیاری از ناراحتی هایی است که دولت جدید باید با آن برخورد کند

(3) تعریف: something that causes puzzlement, confusion, or uncertainty.
مترادف: enigma, puzzle
مشابه: complication, confusion, fluster, mystery, problem, puzzlement, riddle

- Her intense reaction to his remark was a perplexity to him.
[ترجمه ترگمان] واکنش شدید او به گفته او مایه تعجب او بود
[ترجمه گوگل] واکنش شدید او به سخنان او باعث ناراحتی او شد

• confusion; complication; bafflement
perplexity is the state of being perplexed.

مترادف و متضاد

حیرت (اسم)
bewilderment, admiration, enthusiasm, wonder, surprise, amazement, wonderment, perplexity, astonishment, consternation, delight, rapture, puzzlement, quandary

بهت (اسم)
bewilderment, amazement, perplexity, consternation, stupefaction, stupor, bedazzlement

حیرانی (اسم)
perplexity, astonishment

سرگشتگی (اسم)
bewilderment, perplexity, astonishment, puzzlement

جملات نمونه

1. the dense perplexity of vines
در هم پیچیدگی و انبوهی تاک ها

2. a look of perplexity on her face
حالت حاکی از حیرت بر چهره ی او

3. I finally managed to disentangle myself from perplexity.
[ترجمه ترگمان]بالاخره موفق شدم خودم را از این سردرگمی خلاص کنم
[ترجمه گوگل]من بالاخره توانستم خودم را از ناراحتی جدا کنم

4. She looked at us in perplexity.
[ترجمه ترگمان]با تعجب به ما نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او به زحمت نگاه کرد

5. Most of them just stared at her in perplexity.
[ترجمه ترگمان]بیشتر آن ها با حیرت به او خیره شده بودند
[ترجمه گوگل]اکثر آنها فقط در خجالت نگاه می کردند

6. He began counting them and then, with growing perplexity, counted them a second time.
[ترجمه ترگمان]شروع کرد به شمردن آن ها و بعد با تعجب فراوان آن ها را شمرد
[ترجمه گوگل]او شروع به شمارش کردن آنها کرد و سپس با بروز اختلال در حال رشد، بار دوم را شمارش کردند

7. She stared at the instruction booklet in complete perplexity.
[ترجمه ترگمان]با تعجب به دفترچه راهنما نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او در کتابفروشی دستورالعمل را با دقت کامل خیره کرد

8. There was perplexity in both their faces.
[ترجمه ترگمان]هر دو چهره مات و مبهوت به نظر می رسیدند
[ترجمه گوگل]در چهره هر دو درهم شکسته بود

9. They looked at each other in evident perplexity.
[ترجمه ترگمان]با تعجب به هم نگاه کردند
[ترجمه گوگل]آنها در هر ذهنیتی ظاهرا به یکدیگر نگاه کردند

10. In our perplexity Bohr is at hand to help us.
[ترجمه ترگمان]در این شک و تردید ما به ما کمک خواهد کرد تا به ما کمک کند
[ترجمه گوگل]در بی نظم ما، بور در دست است تا به ما کمک کند

11. Holmes halted before the next exhibit in some perplexity.
[ترجمه ترگمان]هولمز پیش از نمایشگاه بعدی در سردرگمی ایستاد
[ترجمه گوگل]هولمز قبل از نمایشگاه بعدی در برخی از ناراحتی متوقف شد

12. He felt terror, and relief, and perplexity, and a consequent inability to plan anything.
[ترجمه ترگمان]احساس وحشت می کرد، احساس آرامش می کرد، و در نتیجه ناتوانی و ناتوانی در این کار امکان نداشت
[ترجمه گوگل]او احساس ترحم و تسکین و ناراحتی کرد و ناشی از ناتوانی در برنامه ریزی هر چیزی بود

13. Fiver made no reply and Hazel paused in perplexity.
[ترجمه ترگمان]fiver پاسخی نداد و هیزل از تعجب خشکش زد
[ترجمه گوگل]Fiver هیچ پاسخی نداشت و هازل در مبهم متوقف شد

14. Bernard was in a torment of perplexity.
[ترجمه ترگمان]برنارد ین دچار سردرگمی شدیدی شده بود
[ترجمه گوگل]برنارد در عذاب ناراحت بود

a look of perplexity on her face

حالت حاکی از حیرت بر چهره‌ی او


the dense perplexity of vines

در هم پیچیدگی و انبوهی تاکها


beset by perplexities

در محاصره‌ی مشکلات


پیشنهاد کاربران

) در حالت جمع ) مشکلات
مسائل
پیچیدگی ها


the state of feeling confused and worried because you do not understand something


کلمات دیگر: