همکاران، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم دست، هم قطار، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، امیزش کردن، همدم شدن، پیوستن، مربوط ساختن، معاشرت کردن
associates
انگلیسی به فارسی
جملات نمونه
1. she associates with the right people
او با اشخاص مناسب رفت و آمد می کند.
2. mohsen and two of his associates
محسن و دو نفر از همکارانش
3. he is skilled in picking the brains of his associates
او در بهره گیری از افکار همکارانش ید طولا دارد.
پیشنهاد کاربران
همبستگی
دستیار
شرکاء
وابستگی تجاری
شریک/میزبان
اطرافیان و همکاران
کلمات دیگر: