کلمه جو
صفحه اصلی

addled


چرکی، باطلاق، کثافت، (مجازا) سختی، گرفتاری، آدم بی کله، گندیده، فاسد ضایع کردن، فاسد کردن، ضایع شدن، فاسد شدن، رسیدن، عمل آمدن، گیج کردن، خرف کردن

انگلیسی به فارسی

اضافه شده، ضایع شدن، ضایع کردن، فاسد کردن، گیج کردن، خرفت کردن، عیب دار کردن


انگلیسی به انگلیسی

• muddled, mentally confused; spoiled, rotten

جملات نمونه

1. addled thinking
فکر قاطی پاتی

2. an addled egg
تخم مرغ خراب

3. He has addled his head with reading and writing all day long.
[ترجمه ترگمان]او تمام روز سرش را با خواندن و نوشتن خراب کرده است
[ترجمه گوگل]او سرش را با خواندن و نوشتن تماما روزه می گیرد

4. You're talking like an addled romantic.
[ترجمه ترگمان]داری مثل یه آدم رمانتیک حرف می زنی
[ترجمه گوگل]شما مثل یک عاشقانه ای صحبت می کنید

5. I suppose the shock had addled his poor old brain.
[ترجمه ترگمان]گمان می کنم آن ضربه مغزی او را خراب کرده بود
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم شوک مغز فقیر قدیمی خود را اضافه کرده است

6. I think my brain's been addled by the heat!
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم مغزم از گرما خفه بود!
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم که مغز من با گرما همراه شده است!

7. Anyone who has ever smelt an addled egg will know just how horrible that would be.
[ترجمه ترگمان]هر کسی که تا حالا بو برده بود تخم addled می دونه که چقدر وحشتناک می شه
[ترجمه گوگل]هر کسی که تا به حال یک تخم مرغ اضافه کرده است، می داند که چقدر وحشتناک است

8. It was his addled understanding of the rules of warfare that the marksman should be given a second chance.
[ترجمه ترگمان]این نکته کام لا درک درستی از قوانین جنگ بود که تیرانداز باید یک فرصت دیگر به او داده شود
[ترجمه گوگل]این درک او از قواعد جنگ بود که باید یک فرصت شگفت انگیز برای نوازنده داشته باشد

9. My brain feels addled.
[ترجمه ترگمان]مغزم خراب می شه
[ترجمه گوگل]مغز من احساس خستگی می کند

10. Something's addled your brains .
[ترجمه ترگمان]یه چیزی مغزت رو خراب کرده
[ترجمه گوگل]چیزی به مغز شما افزوده است

11. She wore a sweet and slightly addled expression.
[ترجمه ترگمان]قیافه اش خیلی شیرین و شیرین به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او یک عطر شیرین و کمی خورده داشت

12. Being in love must have addled your brain.
[ترجمه ترگمان]عاشق بودن باید مغزت رو خراب کرده باشه
[ترجمه گوگل]عاشق شدن باید مغز شما را افزوده باشد

13. The Golden Durians, now in their third year, pay homage to the addled, muddled and befuddled.
[ترجمه ترگمان]The طلایی که اکنون در سومین سال زندگی خود به سر می برند، تسلیم the، گیج و سردرگم می شوند
[ترجمه گوگل]طوفان دوران، در حال حاضر در سال سوم خود، به احترام به addled، muddled و befuddled

14. Carbon particles positioned among the spheres could be adjusted to be sensitive to addled materials.
[ترجمه ترگمان]ذرات کربنی که بین دو کره قرار گرفته اند می توانند نسبت به منابع addled حساس باشند
[ترجمه گوگل]ذرات کربنی موجود در میان کره ها می توانند به مواد افزودنی حساس حساس شوند

پیشنهاد کاربران

1. ذهن آشفته و مشوش
unable to think clearly; confused.
"this might just be my addled brain playing tricks"
2. تخم مرغ گندیده
( of an egg ) rotten.


کلمات دیگر: