کلمه جو
صفحه اصلی

tubby


معنی : فربه، چاق، خمره وار، بشکل وان
معانی دیگر : تشت مانند، تغار مانند، لگنی

انگلیسی به فارسی

چاق، فربه، خمره وار، بشکل وان


توبیبا، فربه، چاق، خمره وار، بشکل وان


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: tubbier, tubbiest
مشتقات: tubbiness (n.)
• : تعریف: short and plump; chubby.

• like a tub; short; fat, stout
a tubby person is rather fat; an informal word.

مترادف و متضاد

fat


فربه (صفت)
hard, serious, strong, fat, heavy, pursy, plump, beefy, corpulent, tubby, obese, fleshy

چاق (صفت)
replete, fatty, fat, thick, blubbery, pursy, lob, beefy, tubby, obese, chubby, overweight, massy, pudgy, fattish, podgy

خمره وار (صفت)
tubby

بشکل وان (صفت)
tubby

Synonyms: beefy, big, brawny, broad, bulging, bulky, burly, chubby, chunky, dumpy, elephantine, fleshy, gargantuan, gross, heavy, heavyset, hefty, husky, large, obese, oversize, overweight, plump, portly, potbellied, pudgy, roly-poly, stout, weighty


جملات نمونه

1. Our chef was a genial, slightly tubby man.
[ترجمه ترگمان]سر آشپز ما مردی مطبوع و اندکی فربه بود
[ترجمه گوگل]سرآشپز ما یک مرد شاداب و شاداب بود

2. He was a small, tubby man wearing a bulky suit with a belted jacket.
[ترجمه ترگمان]او مردی چاق و چاق بود و کت و شلوار چسبان و کت بسته پوشیده بود
[ترجمه گوگل]او یک مرد کوچولو بود و یک کت و شلوار بزرگ با یک ژاکت کمربند پوشید

3. The banker was a tubby, jolly-looking man.
[ترجمه ترگمان]بانک دار یک مرد چاق و سرخوش بود
[ترجمه گوگل]بانکدار یک مرد متولد شده بود

4. He's getting a bit tubby -- too much of his wife's cooking I expect.
[ترجمه ترگمان]او از آشپزی همسرش بیش از اندازه از آشپزی زنش برخوردار است
[ترجمه گوگل]او کمی شاداب است - بیش از حد از پختن همسرش انتظار دارم

5. One day, Tubby and Fuzzy went deep into the forest to find food.
[ترجمه ترگمان]یک روز، Tubby و فازی به اعماق جنگل رفتند تا غذا پیدا کنند
[ترجمه گوگل]یک روز Tubby و Fuzzy برای یافتن غذا عمیق به جنگل رفتند

6. He was a tubby little man in his fifties, with sparse hair.
[ترجمه ترگمان]او مردی چاق و خپل بود با موهای کم پشت
[ترجمه گوگل]او در پنجاه سالگی خود یک مرد کوچک و با موهای ضخیم بود

7. Gaidar, a diminutive and tubby figure with a mordant and self-deprecating sense of humour, emerged as the dominant thinker and natural leader of his group.
[ترجمه ترگمان]Gaidar، که اندام نازک و تابی با حس شوخ طبعی گزنده و self بود، به عنوان متفکر برتر و رهبر طبیعی گروه خود ظاهر شد
[ترجمه گوگل]گیدار، یک شخصیت کوچک و خردمند با احساس حسادت و خودخواهانه، به عنوان متفکر غالب و رهبر طبیعی گروهش ظهور کرد

8. He was short and tubby and amiable with an odd little toothbrush moustache.
[ترجمه ترگمان]قد کوتاه و چاقالو بود و با سبیل عجیب و غریبی از خود نشان می داد
[ترجمه گوگل]او کوتاه و خوش تیپی بود و دوست داشتنی با عصاره کمی سبیل مسواک

9. Oscar reminded Horowitz of the Michelin tyre man - short and tubby, his belly bulging behind his belt, round-headed.
[ترجمه ترگمان]اسکار \"man of\" (Michelin of)را به یاد مرد چاق و تابی انداخت که شکمش از کمربند او بیرون زده بود
[ترجمه گوگل]اسکار یادآور Horowitz از مرد تایر Michelin - کوتاه و Tubby، شکم خود را در پشت کمربند خود را، دور سر

10. He had won three world titles by the time he faced a tubby, bespectacled Ulsterman in the 1985 final.
[ترجمه ترگمان]او در این زمان سه عنوان قهرمانی جهان را به دست آورده بود او در سال ۱۹۸۵ با یک پری چاق، عینک زده، رو به رو شده بود
[ترجمه گوگل]او تا به حال سه عناوین جهان را به دست آورده بود، زمانی که او در سال 1985 با موی سرش، اوسترستن تک تک ستاره مواجه شد

11. There will presumably also be some spending money for Tubby Ben í tez in the January sales.
[ترجمه ترگمان]احتمالا مقداری پول برای Tubby بن i در فروش ژانویه وجود خواهد داشت
[ترجمه گوگل]احتمالا در ماه ژانویه نیز برای Tubby Ben � tez پولی برای پول خرج می شود

پیشنهاد کاربران

گوشتالو

چاقالو
chubby=


کلمات دیگر: