• be used to, be familiar with
be accustomed to
انگلیسی به انگلیسی
جملات نمونه
1. The young man has been accustomed to hard work.
[ترجمه محسن اصولی] آن مرد به کار سخت کردن عادت کرده است
[ترجمه ترگمان]جوان به کاره ای سخت عادت دارد[ترجمه گوگل]مرد جوان به کار سختی عادت کرده است
2. These people are accustomed to hard work.
[ترجمه ترگمان]این آدم ها به کاره ای سخت عادت دارند
[ترجمه گوگل]این افراد عادت به کار سخت دارند
[ترجمه گوگل]این افراد عادت به کار سخت دارند
3. We were accustomed to working together.
[ترجمه ترگمان]ما عادت داشتیم با هم کار کنیم
[ترجمه گوگل]ما عادت داشتیم با هم کار کنیم
[ترجمه گوگل]ما عادت داشتیم با هم کار کنیم
4. I was accustomed to being the only child at a table full of adults.
[ترجمه ترگمان]من عادت داشتم تنها بچه ای باشم که در یک میز پر از بزرگ ترها هستم
[ترجمه گوگل]من عادت داشتم تنها فرزند یک جدول پر از بزرگسالان باشد
[ترجمه گوگل]من عادت داشتم تنها فرزند یک جدول پر از بزرگسالان باشد
5. Being accustomed to working methodically, I tried at first to arrange the photographs in order of importance.
[ترجمه ترگمان]چون عادت داشت با اسلوب و اسلوب کار کند، اول سعی کردم که عکس ها را مرتب کنم
[ترجمه گوگل]به طور متداول با روش کار متداول، ابتدا سعی کردم عکس ها را به ترتیب اهمیت ترتیب دهم
[ترجمه گوگل]به طور متداول با روش کار متداول، ابتدا سعی کردم عکس ها را به ترتیب اهمیت ترتیب دهم
6. No one wishes to deal with a person who is accustomed to breaking his word.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس نمی خواهد با کسی سروکار داشته باشد که عادت دارد حرفش را بشکند
[ترجمه گوگل]هیچ کس نمی خواهد با کسی که عادت به شکستن کلمه اش دارد، مقابله کند
[ترجمه گوگل]هیچ کس نمی خواهد با کسی که عادت به شکستن کلمه اش دارد، مقابله کند
7. Foot-ballers are accustomed to profiting handsomely from bonuses.
[ترجمه ترگمان]Foot - ballers عادت دارند که سود زیادی از انعام استفاده کنند
[ترجمه گوگل]توپچی ها عادت کرده اند از پاداش ها به راحتی سود ببرند
[ترجمه گوگل]توپچی ها عادت کرده اند از پاداش ها به راحتی سود ببرند
8. This was not the kind of behaviour I was accustomed to.
[ترجمه ترگمان]این نوع رفتاری نبود که من به آن عادت داشتم
[ترجمه گوگل]این نوع رفتار من بود که من عادت نداشتم
[ترجمه گوگل]این نوع رفتار من بود که من عادت نداشتم
9. I am accustomed to humble fare.
[ترجمه ترگمان]من به کرایه مختصری عادت دارم
[ترجمه گوگل]من عادت دارم به کرایه فروتن باشم
[ترجمه گوگل]من عادت دارم به کرایه فروتن باشم
10. As a diabetic she was accustomed to the occasional hypoglycaemic attack.
[ترجمه ترگمان]به عنوان دیابتی اون به گاه حمله hypoglycaemic عادت داشت
[ترجمه گوگل]به عنوان یک دیابتی او به حمله گاه به گام هیپوگلیسمی عادت کرد
[ترجمه گوگل]به عنوان یک دیابتی او به حمله گاه به گام هیپوگلیسمی عادت کرد
11. American consumers are accustomed to hunting out bargains.
[ترجمه ترگمان]مصرف کنندگان آمریکایی عادت دارند که ارزان بخرند
[ترجمه گوگل]مصرف کنندگان آمریکایی عادت کرده اند که از معامله شکار کنند
[ترجمه گوگل]مصرف کنندگان آمریکایی عادت کرده اند که از معامله شکار کنند
12. The child was accustomed to have her way.
[ترجمه ترگمان]بچه عادت داشت که راه خود را باز دارد
[ترجمه گوگل]کودک عادت کرده بود که راهش را داشته باشد
[ترجمه گوگل]کودک عادت کرده بود که راهش را داشته باشد
13. He was accustomed to rising early.
[ترجمه ترگمان]عادت کرده بود که زود از خواب برخیزد
[ترجمه گوگل]او به زودیاک زاده شد
[ترجمه گوگل]او به زودیاک زاده شد
14. I am accustomed to a spare diet.
[ترجمه ترگمان]به رژیم غذایی اضافی عادت دارم
[ترجمه گوگل]من به یک رژیم غذایی منحصر به فرد عادت کرده ام
[ترجمه گوگل]من به یک رژیم غذایی منحصر به فرد عادت کرده ام
15. Once one is accustomed to such a splendid palace it no longer dazzles.
[ترجمه ترگمان]زمانی که کسی به چنین کاخ باشکوه عادت دارد، دیگر خیره خیره نمی شود
[ترجمه گوگل]هنگامی که یک نفر به یک کاخ پر زرق و برق عادت کرده است دیگر آن را خفه نمی کند
[ترجمه گوگل]هنگامی که یک نفر به یک کاخ پر زرق و برق عادت کرده است دیگر آن را خفه نمی کند
پیشنهاد کاربران
عادت داشتن، خو کردن
کلمات دیگر: