(verb use participle) کرخت
benumbed
(verb use participle) کرخت
انگلیسی به فارسی
کرخت
انگلیسی به انگلیسی
• numbed, unable to feel; frozen
جملات نمونه
1. benumbed by grief
بی حس و حال در اثر غم
2. my fingers were benumbed by the extreme cold
انگشتانم از شدت سرما بی حس شده بودند.
3. The homeless was benumbed with cold.
[ترجمه ترگمان]بی خانمان ها از سرما بی حس شده بودند
[ترجمه گوگل]بی خانمان با سردی خنثی شد
[ترجمه گوگل]بی خانمان با سردی خنثی شد
4. She was benumbed with grief at the death of her husband.
[ترجمه ترگمان]از غم مرگ شوهرش کرخ گشته بود
[ترجمه گوگل]او با مرگ از شوهرش ناراحت شد
[ترجمه گوگل]او با مرگ از شوهرش ناراحت شد
5. My feet were benumbed with cold.
[ترجمه ترگمان]پاهای من از سرما بی حس شده بودند
[ترجمه گوگل]پاهایم سرماخورده بود
[ترجمه گوگل]پاهایم سرماخورده بود
6. The fingers of the homeless were benumbed with cold.
[ترجمه ترگمان]انگشتان بی خانمان ها کرخ گشته بودند
[ترجمه گوگل]انگشتان بی خانمان با سرما خفه شد
[ترجمه گوگل]انگشتان بی خانمان با سرما خفه شد
7. I am benumbed and badly crushed ; I groan because of the agitation of my heart.
[ترجمه ترگمان]از شدت هیجان و اضطراب از خود بی خود می شوم و ناله و زاری می کنم
[ترجمه گوگل]من کمرنگ شده و به شدت خرد شده ام من به خاطر تحریک قلبم غرق می شوم
[ترجمه گوگل]من کمرنگ شده و به شدت خرد شده ام من به خاطر تحریک قلبم غرق می شوم
8. The old lady benumbed by grief.
[ترجمه ترگمان]پیرزن با اندوه از خود بی خود شده بود
[ترجمه گوگل]بانوی پیر با غم و اندوه
[ترجمه گوگل]بانوی پیر با غم و اندوه
9. The recollection loosened a throng of benumbed sensations.
[ترجمه ترگمان]یادآوری این خاطرات، تاثرات او را سست می کرد
[ترجمه گوگل]یادآوری یک سستی از احساسات کمرنگ را از بین برد
[ترجمه گوگل]یادآوری یک سستی از احساسات کمرنگ را از بین برد
10. My hands are benumbed with cold.
[ترجمه ترگمان]دست هایم از سرما بی حس شده اند
[ترجمه گوگل]دست هایم سرد می شود
[ترجمه گوگل]دست هایم سرد می شود
11. The old lady was benumbed by grief.
[ترجمه ترگمان]پیرزن از غصه کرخ گشته بود
[ترجمه گوگل]بانوی پیر گرسنه شد
[ترجمه گوگل]بانوی پیر گرسنه شد
12. The tramp was benumbed by the cold.
[ترجمه ترگمان]مرد ولگرد از سرما بی حس شده بود
[ترجمه گوگل]راهپیمایی با سردی صورت گرفت
[ترجمه گوگل]راهپیمایی با سردی صورت گرفت
13. The benumbed intellectual faculties can no longer respond.
[ترجمه ترگمان]قوه ادراک معنوی او دیگر قادر به پاسخگویی نیست
[ترجمه گوگل]دانشکده های فکری کم عمق دیگر نمی توانند پاسخ دهند
[ترجمه گوگل]دانشکده های فکری کم عمق دیگر نمی توانند پاسخ دهند
14. I became so benumbed that it would have scared me, had I still been capable of such self-concern.
[ترجمه ترگمان]انقدر بی حس شده بودم که باعث می شد من هم بترسم، اما هنوز قادر به این کار بودم
[ترجمه گوگل]من خیلی خسته شدم که می تونه من رو تحمل کند، اگر هنوز توانایی چنین نگرانی های خودم را داشتم
[ترجمه گوگل]من خیلی خسته شدم که می تونه من رو تحمل کند، اگر هنوز توانایی چنین نگرانی های خودم را داشتم
کلمات دیگر: