(verb transitive) لکه دار کردن
besmirched
(verb transitive) لکه دار کردن
انگلیسی به فارسی
غافلگیر شد، لکه دار کردن، ناپاک کردن
انگلیسی به انگلیسی
• dirtied, soiled; botched
جملات نمونه
1. a child with besmirched hands and feet
بچه ای با دست ها و پاهای گل آلود
2. accusations of bribery besmirched his reputation
اتهام رشوه خواری شهرت او را لکه دار کرد.
3. a reputation that was besmirched by slander.
[ترجمه ترگمان]شهرتی که از تهمت و تهمت لکه دار شده بود
[ترجمه گوگل]یک شهرت است که توسط دروغگویی محو شده است
[ترجمه گوگل]یک شهرت است که توسط دروغگویی محو شده است
4. His shirt was besmirched with blood.
[ترجمه ترگمان]پیراهنش از خون لکه دار شده بود
[ترجمه گوگل]پیراهن او با خون ریخته شد
[ترجمه گوگل]پیراهن او با خون ریخته شد
5. Her soul was horribly besmirched.
[ترجمه ترگمان]روحش به طرز وحشتناکی آلوده بود
[ترجمه گوگل]روح او به طرز وحشیانه ای از بین رفته بود
[ترجمه گوگل]روح او به طرز وحشیانه ای از بین رفته بود
6. She feels his behavior has besmirched his family name.
[ترجمه ترگمان]او احساس می کند که رفتارش نام خانوادگیش را لکه دار کرده است
[ترجمه گوگل]او احساس می کند رفتار او نام خانوادگی اش را تغییر داده است
[ترجمه گوگل]او احساس می کند رفتار او نام خانوادگی اش را تغییر داده است
7. Warner's name had already been irreversibly besmirched.
[ترجمه ترگمان]نام وارنر از هم اکنون با بی حرمتی از بین رفته بود
[ترجمه گوگل]نام وارنر قبلا ناپدید شده بود
[ترجمه گوگل]نام وارنر قبلا ناپدید شده بود
8. His reputation was besmirched.
[ترجمه ترگمان]شهرتش لکه دار شده بود
[ترجمه گوگل]شهرتش تقسیم شد
[ترجمه گوگل]شهرتش تقسیم شد
9. Nor is it the first time that Rupert's good name has been besmirched.
[ترجمه ترگمان]این اولین باری نیست که اسم خوب روبرت لکه دار شده است
[ترجمه گوگل]همچنین اولین بار نیست که نام خوب روپرت از بین رفته است
[ترجمه گوگل]همچنین اولین بار نیست که نام خوب روپرت از بین رفته است
10. Some of the Nazi top brass wanted rid of Lafont - the austere old Prussians who believed the Reich's honour was being besmirched by consorting with shabby crooks.
[ترجمه ترگمان]بعضی از مس کون نازی می خواستند از شر Lafont - the قدیمی که به افتخار آن اعتقاد داشتند، از معاشرت با آدم های متقلب کثیف، لکه دار شده بود
[ترجمه گوگل]بعضی از برنج های بزرگ نازی ها از لافونت خلاص شدند - پراوسی های قدیمی که با اعتقاد بر این بود که افتخار رایش توسط هماهنگی با کلاهبرداران خجالت کشید
[ترجمه گوگل]بعضی از برنج های بزرگ نازی ها از لافونت خلاص شدند - پراوسی های قدیمی که با اعتقاد بر این بود که افتخار رایش توسط هماهنگی با کلاهبرداران خجالت کشید
11. His body was bruised, his hands were bleeding, and his rags were all besmirched with mud.
[ترجمه ترگمان]بدنش کبود شده بود و دست هایش خون آلود و پاره پاره شده بود
[ترجمه گوگل]بدن او کبود شد، دستانش خونریزی می کرد، و جوراب هایش همه را با گلدان می پوشاندند
[ترجمه گوگل]بدن او کبود شد، دستانش خونریزی می کرد، و جوراب هایش همه را با گلدان می پوشاندند
12. Reports from the Benaissa trial have focused on what impact this episode will have on her reputation – but it's surely only the law surrounding the matter that is besmirched.
[ترجمه ترگمان]گزارش ها از محاکمه Benaissa بر روی چه تاثیری بر شهرت وی تاثیر خواهد گذاشت - اما قطعا تنها قانون حول این موضوع که لکه دار شده است، وجود دارد
[ترجمه گوگل]گزارش ها از محاکمه Benaissa متمرکز شده اند که تاثیر این قسمت بر شهرت او چیست، اما قطعا تنها قانون مربوط به موضوعی است که در آن قرار دارد
[ترجمه گوگل]گزارش ها از محاکمه Benaissa متمرکز شده اند که تاثیر این قسمت بر شهرت او چیست، اما قطعا تنها قانون مربوط به موضوعی است که در آن قرار دارد
13. The fiction of Wang Xiaofang, once the private secretary to a deputy mayor of Shenyang, a large city in China’s north-east, has further besmirched the offices’ image.
[ترجمه ترگمان]داستان وانگ Xiaofang، زمانی که منشی خصوصی معاون شهردار of، شهری بزرگ در شمال شرق چین، تصویر \"تصاویر\" را بیشتر لکه دار کرده است
[ترجمه گوگل]داستان وانگ شیائوفان، هنگامی که وزیر امور خارجه به معاون شهردار شینانگ، یک شهر بزرگ در شمال شرقی چین، تصویر اداری بیشتری را در اختیار دارد
[ترجمه گوگل]داستان وانگ شیائوفان، هنگامی که وزیر امور خارجه به معاون شهردار شینانگ، یک شهر بزرگ در شمال شرقی چین، تصویر اداری بیشتری را در اختیار دارد
14. EXAMPLE: The proud old man thought his young nephew's rude comments and behavior besmirched his family's name.
[ترجمه ترگمان]مثال: مرد مغرور مغرور این فکر را کرد که نظرات و رفتار گستاخانه برادرزاده جوانش، نام خانواده او را لکه دار کرد
[ترجمه گوگل]مثال: مرد قدیمی افتخار، تصمیم نادرست برادرزاده جوانش را فهمید و رفتارش نام خانوادگی او را ناموفق دانست
[ترجمه گوگل]مثال: مرد قدیمی افتخار، تصمیم نادرست برادرزاده جوانش را فهمید و رفتارش نام خانوادگی او را ناموفق دانست
کلمات دیگر: