کلمه جو
صفحه اصلی

merchandise


معنی : متاع، کالا، مال التجاره، تجارت کردن
معانی دیگر : دانگانه، جنس، داد و ستد کردن، سوداگری کردن، خرید و فروش کردن، بازرگانی کردن، (برای فروش) عرضه کردن، آگهی و سازماندهی و غیره کردن) بازارپردازی کردن (در برابر: بازاریابی marketing)، (مهجور) دادوستد

انگلیسی به فارسی

کالا، مال التجاره، تجارت کردن


کالا، مال التجاره، متاع، تجارت کردن


انگلیسی به انگلیسی

• goods, ware, stock
trade, buy and sell goods; plan for and promote the sales of, market goods (also merchandize)
merchandise is goods that are bought, sold, or traded.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] کالای تجاری
[ریاضیات] خرید و فروش، کالا، جنس، موجودی جنسی

مترادف و متضاد

متاع (اسم)
article, thing, effects, commodity, goods, merchandise, chattels, ware

کالا (اسم)
article, object, stuff, lot, commodity, merchandise, ware, traffic, trafficker, mercery

مال التجاره (اسم)
good, merchandise, stock-in-trade

تجارت کردن (فعل)
merchandise

goods for sale


Synonyms: commodity, effects, job lot, line, material, number, produce, product, seconds, staple, stock, stuff, truck, vendible, wares


sell goods


Synonyms: advertise, buy and sell, deal in, distribute, do business in, market, promote, publicize, retail, trade, traffic in, vend, wholesale


Antonyms: buy


جملات نمونه

1. merchandise of quality
کالای مرغوب

2. merchandise sold in quantity
کالایی که عمده فروشی می شود

3. merchandise sold with all faults
کالایی که بدون تضمین به فروش می رسد

4. to order merchandise
کالا سفارش دادن

5. to foist inferior merchandise on a customer
کالای بنجل به مشتری انداختن

6. shops were full of merchandise but nobody had money
مغازه ها از کالا پر بود ولی کسی پول نداشت.

7. to mark a shipment of merchandise
یک محموله کالا را برچسب زدن

8. They delivered the merchandise to us.
[ترجمه ترگمان]اونا اجناس رو به ما تحویل دادن
[ترجمه گوگل]آنها کالا را برای ما تحویل دادند

9. The merchandise does not check with invoice.
[ترجمه سوگ] کالاها با فاکتور همخوانی ندارند.
[ترجمه ترگمان]کالاها با فاکتور کنترل نمی شوند
[ترجمه گوگل]کالا با فاکتور بررسی نمی شود

10. We merchandise our furniture by advertising in newspapers.
[ترجمه محسن] ما اسباب و اثاثه مان را با تبلیغات در روزنامه ها برای فروش عرضه میکنیم.
[ترجمه ترگمان]ما اسباب و اثاثه مان را با تبلیغات در روزنامه ها تبلیغ می کنیم
[ترجمه گوگل]مبلمان ما را با تبلیغات در روزنامه ها می فروشد

11. She had to merchandise the new product line.
[ترجمه ترگمان]او مجبور بود خط محصول جدید را به فروش برساند
[ترجمه گوگل]او مجبور شد خط تولید جدید را به فروش برساند

12. They could sell their merchandise for quadruple the asking price.
[ترجمه ترگمان]آن ها می توانند محصولات خود را برای چهار برابر کردن قیمت جویا شوند
[ترجمه گوگل]آنها می توانند کالا خود را برای قیمت تقاضای چهار برابر کنند

13. Merchandise can now circulate freely among the EU countries.
[ترجمه ترگمان]کالا اکنون می تواند آزادانه بین کشورهای اتحادیه اروپا توزیع شود
[ترجمه گوگل]کالاها هم اکنون می توانند آزادانه در میان کشورهای عضو اتحادیه اروپا گردش کنند

14. Freighting merchandise is less expensive than mailing it.
[ترجمه ترگمان]کالای freighting ارزان تر از پستی کردن آن است
[ترجمه گوگل]کالا حمل و نقل ارزان تر از ارسال آن است

15. Have they ticketed the merchandise?
[ترجمه ترگمان]اونا جنس رو خریدن؟
[ترجمه گوگل]آیا آنها کالایی را تائید کرده اند؟

16. Japan exported $117 billion in merchandise to the US in 199
[ترجمه ترگمان]ژاپن در سال ۱۹۹ میلیون دلار به ایالات متحده صادر کرد
[ترجمه گوگل]ژاپن در سال 199 صادرات 117 میلیارد دلاری به ایالات متحده را به ایالات متحده صادر کرد

Shops were full of merchandise but nobody had money.

مغازه‌ها از کالا پر بود؛ ولی کسی پول نداشت.


Cars are merchandised through a network of dealers.

اتومبیل‌ها را از طریق یک شبکه عاملین به فروش می‌رسانند.


they soon discovered that merchandising is as important as production

آن‌ها به‌زودی دریافتند که بازارپردازی همان‌قدر مهم است که فرآوری


پیشنهاد کاربران

1 ) به فروش رساندن محصولات از طریق آگاه کردن مردم از طریق تبلیغات و وقایع مختلف
1 ) to increase sales of goods by making people more aware of them through advertising, special displays or events, etc. :
2 ) تولید و فروش محصولاتی که مرتبط با کاراکتر های ( اشخاص ) فیلم ها ، کارتون ها ، و . . . می باشد . مثلا شرکتی بیاد شخصیت شرک در کارتون
شرک را بسازه و این عروسک شرک را به بازار عرضه کند. یا شرکتی که سازنده ی عروسکه بیاد و بعد از فیلم اسپایدر من ، عروسک آن را بسازه و به بازار عرضه کنه.
2 ) to produce and sell products connected with a popular film, event, famous person, etc. :
3 ) کالا هم معنی میشه
3 ) goods that are bought and sold:

کالای قابل معامله

به کالایی گفته میشه که یه لوگو خاص روش باشه. مثلا لیوان با آرم ناسا.

بازارپردازی کردن

حسابداری:تولیدی

راحت بگم میشه "کالا" به عنوان اسم
بجز اون خرید و فروش کردن کالا هم میشه
ولی ۹۹ درصد استفادش به عنوان اسمه یعنی کالا
ولی کالایی که صرفا برای خرید و فروش قرار گرفته رو میگن


کلمات دیگر: