کلمه جو
صفحه اصلی

footing


معنی : وضع، پایه ستون، جای پا
معانی دیگر : محل گذاشتن پا، گام گاه، جاپا، (هنگام راه رفتن یا دویدن) وضع سطح جاده (و غیره)، (رویه ی) راه، وضع (قرارگیری)، وضعیت، موقعیت، موضع، رابطه، رجوع شود به: foothold، (حسابداری و غیره) جمع زدن یک ستون از ارقام، جمع ستونی، جمع عمودی، حاصل جمع ستونی

انگلیسی به فارسی

پایه ستون، جای پا، موقعیت، وضع


پایه، وضع، جای پا، پایه ستون


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a foundation or firm basis on which one can stand, build, or develop.
مشابه: base, foundation, groundwork, root

- a career begun on a firm footing
[ترجمه ترگمان] شغلی که بر پایه یک پایه استوار بود
[ترجمه گوگل] یک حرفه شروع به یک پایه ثابت

(2) تعریف: the secure placement of the feet, esp. while in motion.

- He lost his footing on the slippery path.
[ترجمه ترگمان] پایش را روی جاده لغزنده از دست داد
[ترجمه گوگل] او پای خود را در مسیر لغزنده از دست داد

(3) تعریف: the groundwork of a building or other structure.
مشابه: foundation

(4) تعریف: status or reciprocal relationship.
مشابه: situation, term

- We started out on an equal footing.
[ترجمه ترگمان] ما روی یک پایه مساوی حرکت کردیم
[ترجمه گوگل] ما شروع کردیم به یک مقیاس برابر

• basis, foundation; foothold, place for standing; secure position; stability; terms of a relationship; act of walking
if you lose your footing, your feet slip, and you fall.
you use footing to describe the basis on which something is done.
your footing with someone is your relationship with them.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] جمع عمودی
[عمران و معماری] شالوده - پاشنه - کفشک - پی - کفسازی - کرسی چینی - پی سطحی
[زمین شناسی] شالوده، پاشنه، کفشک، پی، کف سازی، کرسه چینی، پی سطحی

مترادف و متضاد

وضع (اسم)
deduction, stand, speed, action, gesture, behavior, demeanor, situation, status, position, disposition, imposition, trim, stick, pose, self, aspect, setup, ordonnance, bearing, poise, station, footing, deportment, lie, mien, posture, phase, situs, stance

پایه ستون (اسم)
plinth, base of a column, socle, pedestal, footing, base of a pillar

جای پا (اسم)
trace, foothold, footing, toe, rake, footstep, footprint, vestige, toehold, footmark

foundation, basis


Synonyms: basement, bedrock, bottom, establishment, foot, foothold, ground, groundwork, infrastructure, installation, resting place, seat, seating, settlement, substratum, substructure, underpinning, understructure, warrant


social status


Synonyms: capacity, character, condition, grade, place, position, rank, relations, relationship, situation, standing, state, station, terms


جملات نمونه

1. the footing became slippery after the rain
پس از باران راه لیز شد.

2. to lose one's footing
جاپای خود را از دست دادن (لیز خوردن)

3. our business is on a sound footing
کسب و کار ما برپایه ی مستحکمی استوار است.

4. the two former enemies are on a friendly footing now
دو دشمن دیرین اکنون رابطه ی دوستانه ای دارند.

5. I lost my footing and tumbled down the stairs.
[ترجمه ترگمان]پاهایم را از دست دادم و از پله ها پایین آمدم
[ترجمه گوگل]پایه هایم را از دست دادم و به سمت پله ها افتادم

6. He struggled to keep his footing on the slippery floor.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد پایش را روی زمین لغزنده نگه دارد
[ترجمه گوگل]او تلاش کرد تا پای خود را روی کف لغزنده نگه دارد

7. Mrs Jenkins missed her footing and fell over.
[ترجمه ترگمان]خانم جنکینس تعادلش رو از دست داد و افتاد روی زمین
[ترجمه گوگل]خانم جنکینز از دستش رسیده و افتاده

8. He lost his footing and fell.
[ترجمه ترگمان]پایش را از دست داد و افتاد
[ترجمه گوگل]او پای خود را از دست داد و افتاد

9. He lost his footing on the wet floor and fell.
[ترجمه ترگمان]پایش را روی زمین خیس از دست داد و افتاد
[ترجمه گوگل]او در کف مرطوب خود را از دست داد و افتاد

10. It was a struggle just to keep my footing.
[ترجمه ترگمان]این یک مبارزه بود که پا به پا نگه دارم
[ترجمه گوگل]این مبارزه فقط برای حفظ موقعیت من بود

11. He miskicked com-pletely as he lost his footing.
[ترجمه ترگمان]او در حالی که تعادلش را از دست داده بود، بی خیال به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او به راحتی به این نتیجه رسید که او پای خود را از دست داد

12. He lost his footing and slid into the water.
[ترجمه ترگمان]پایش را از دست داد و در آب فرو رفت
[ترجمه گوگل]او پای خود را از دست داد و به آب افتاد

13. The army was placed on a war footing .
[ترجمه ترگمان]ارتش بر پایه جنگی استوار شده بود
[ترجمه گوگل]ارتش بر پایه جنگ قرار داشت

14. The two teams stand on an equal footing.
[ترجمه ترگمان]این دو تیم روی یک پایه مساوی بایستند
[ترجمه گوگل]دو تیم در برابر مساوی ایستاده اند

15. She lost her footing and fell.
[ترجمه ترگمان]تعادلش را از دست داد و افتاد
[ترجمه گوگل]او پایه خود را از دست داد و افتاد

to lose one's footing

جاپای خود را از دست دادن (لیز خوردن)


The footing became slippery after the rain.

پس از باران راه لیز شد.


Our business is on a sound footing.

کسب و کار ما برپایه‌ی مستحکمی استوار است.


The two former enemies are on a friendly footing now.

دو دشمن دیرین اکنون رابطه‌ی دوستانه‌ای دارند.


پیشنهاد کاربران

وضعیت، جای اتکا

جایگاه

پایه، مبنا، اساس، شالوده، بنیاد

on an equal footing ( with sb/sth ) /on the same footing ( as sb/sth )
هم پایه بودن/ برابر بودن/ هم سطح بودن
=in the same state or condition as other people or things

 The new law puts women on an equal legal footing with men.
قانون جدید، زنان را در یک جایگاه قانونیِ برابر با مردان قرار داده است.

footing ( مهندسی عمران )
واژه مصوب: پِی
تعریف: عضوی از سازه که بار دیوار یا ستون را به خاک منتقل کند

war footing =
حالت جنگی، حالت جنگ به خود گرفتن، آماده برخورد شدید/تند با چیزی شدن


کلمات دیگر: