فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: guesses, guessing, guessed
• (1) تعریف: to form an opinion of without enough evidence to be certain.
• مترادف: conjecture, reckon, surmise
• مشابه: divine, figure, infer, postulate, suppose
- Guess how much money I spent on this suit!
[ترجمه SANIYA] حدس بزنید من چقدر پول بابت این کت وشلوار دادم؟
[ترجمه z] حدس بزن برای این کت و شلوار چقدر خرج کردم
[ترجمه ترگمان] حدس بزن چقدر پول توی این کت و شلوار خرج کردم
[ترجمه گوگل] حدس زدن چقدر پول من در این کت و شلوار صرف!
- I guessed his height to be around six feet.
[ترجمه SoGaNd] من حدس زدم قد او حدود/نزدیک به6 فوت است.
[ترجمه هري پاتر] من حدس زدم قد او به اندازه ی شش پا بود.
[ترجمه Ahoura] حدس زدم که قدر اون حدود 6 پا ( 180 cm ) بود
[ترجمه Mona] من حدس زدم حدش حدود شش فوت است
[ترجمه ترگمان] حدس می زدم که قدش حدود شش پا طول بکشد
[ترجمه گوگل] حدس زدم ارتفاعش حدود 6 فوت بود
• (2) تعریف: to figure out correctly without strong supporting evidence.
• مترادف: divine, reckon, surmise
• مشابه: figure, infer, suppose
- Somehow I just guessed the answer, and that's how I passed the test.
[ترجمه A.A] بهرحال فقط جواب را حدس زدم و اینجوری امتحان را قبول شدم
[ترجمه ترگمان] به هر حال جواب را حدس زدم و این طور بود که امتحان را رد کردم
[ترجمه گوگل] به هر حال من فقط جواب را حدس زدم، و این که من آزمون را گذراندم
• (3) تعریف: to think or believe without absolute knowledge of the facts; suppose.
• مترادف: believe, expect, fancy, figure, imagine, reckon, suppose, think
• مشابه: anticipate, assume, calculate, postulate, suspect
- I don't know for sure, but I guess that it's about twenty miles to the next town.
[ترجمه ترگمان] مطمئن نیستم، اما حدس می زنم حدود بیست مایل تا شهر بعدی فاصله دارد
[ترجمه گوگل] من مطمئن نیستم، اما حدس می زنم که حدود بیست مایل به شهر بعدی است
- He didn't say, but I'd guess he'll be back around six o'clock.
[ترجمه A.A] او حرفی نزد ولی حدس میزنم حدود ساعت شش برمیگرده
[ترجمه ترگمان] او چیزی نگفت، اما فکر کنم حدود ساعت شش برگردد
[ترجمه گوگل] او نمی گوید، اما می توانم حدس بزنم که او ساعت شش است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to form an estimate (often fol. by at).
• مترادف: conjecture, estimate, hypothesize, reckon, speculate, suppose, surmise
• مشابه: calculate, figure, infer
- She could only guess at the man's age.
[ترجمه ترگمان] فقط می توانست به سن و سال آن مرد فکر کند
[ترجمه گوگل] او تنها می تواند سن مرد را حدس بزند
• (2) تعریف: to estimate correctly.
• مترادف: divine, reckon, surmise
• مشابه: calculate, estimate, figure, infer
- Yes, it's my birthday today! How did you guess?
[ترجمه Harry Potter Hermio grenjer] بله، امروز تولدمه چطور حدس زدی؟
[ترجمه Mona] بله ، امروز روز تولدمه ! چطور حدس زدی ؟
[ترجمه ترگمان] بله امروز تولدمه! چطور حدس زدی؟
[ترجمه گوگل] بله روز تولد من است چطور حدس زدید؟
اسم ( noun )
• : تعریف: an estimate or opinion based on little or no evidence.
• مترادف: conjecture, speculation, surmise
• مشابه: assumption, estimate, hypothesis, inference, opinion, postulate, supposition
- It was a good guess, but it was still incorrect.
[ترجمه ترگمان] حدس خوبی بود، اما هنوز غلط بود
[ترجمه گوگل] این یک حدس خوب بود، اما هنوز هم نادرست بود
- It was a lucky guess on that last word, but she was still happy to win the spelling bee.
[ترجمه ترگمان] حدس خوبی بود که این کلمه آخر را زد، اما هنوز خوشحال بود که مسابقه هجی کردن زنبور را برنده است
[ترجمه گوگل] این یک حدس خوشبختانه در مورد آخرین کلمه بود، اما او هنوز هم خوشحال بود که این زنبور عسل را به دست آورد
- She didn't know the answer, but she went ahead and made a guess.
[ترجمه ترگمان] او جواب را نمی دانست، اما او جلوتر رفت و حدس زد
[ترجمه گوگل] او پاسخ را نمی دانست، اما او پیش رفت و حدس زد